مرتضی طایی شمیرانی‌

نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۰:۴۹ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «مرتضی طایی شمیرانی، فرزند علی اکبر، در سال 1298 ه. ش. در کاشانک نیاوران در خانوا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مرتضی طایی شمیرانی، فرزند علی اکبر، در سال 1298 ه. ش. در کاشانک نیاوران در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان هستی گشود. پس از انجام تحصیلات مقدماتی به کار درودگری پرداخت.

طایی از دوران کودکی به شعر علاقه داشت و اشعاری می‌سرود. به تدریج با شرکت در انجمن‌های ادبی تهران از محضر اساتید شعر و ادب استفاده کرد و با فنون و رموز شعر آشنایی یافت و به شعر خود رونق و شکوفایی بخشید. وی که تخلّص شعری خود را از نام خانوادگی برگفته به سبک کلاسیک شعر می‌سراید. و در انواع شعر از غزل، قصیده، مسمطات، مثنوی و رباعی توانایی و مهارت از خود نشان داده است. اشعارش بیشتر جنبه‌ی مرثیه دارد و غزلش به سبک هندی نزدیک است.

سه مجموعه از اشعارش به چاپ رسیده که عبارتند از: «کلیات غزلیات»، «کلیات قصاید» و «خاطرات یک شب». [۱]

او مردی محجوب، بی‌ادعا، کم حرف و مورد احترام شعرا و محافل ادبی بود. طایی سرانجام در پنجم اردیبهشت سال 1376 شمسی دیده از جهان فروبست.


مدح زینب «س»:

تا حشر اگر که مام جهان دختر آورد کی دختری چو زینب نیک اختر آورد
دارد شرف به جمله‌ی ابناء روزگار دختر بدین جلال هر آن مادر آورد
پروردن چنین گهری کار دهر نیست‌ دریای عصمت است که این گوهر آورد
نازم به بوستان ولایت که نخل آن‌ این گونه بار نیک و چنین نوبر آورد
نازم به دختری که ز جود وجود خویش‌ بر تارک بشر ز شرف افسر آورد
تیغ زبان کشد ز نیام کلام، چون‌ دشمن چو کوه گر بود از پا در آورد
خاک رواق درگهش از بوسه‌ی ملک‌ چون دامن سپهر برون اختر آورد
آن کس که داد در دل خود جای حبّ او همچون خلیل گُل به کف از آذر آورد
باب نجات تا بگشاید به روی خلق‌ او را خدای شافعه‌ی محشر آورد
او شرزه شیر بیشه‌ی فضل و شجاعت است‌ زشت است کس به لب سخن از مضطر آورد
جز او که بود تا که به طوفان حادثات‌ از صبر بر سفینه‌ی غم، لنگر آورد
از آن به بطنِ مام، حقش دختر آفرید تا بهر شاه تشنه لبان خواهر آورد
آمد به قتلگه سوی نعش برادرش‌ چون عاشقی که رو به سوی دلبر آورد
در خون و خاک غوطه‌ورش دید آن چنان‌ کز پرنیان سرخ کسی بستر آورد
گفتا ز جای خیز برادر نظاره کن‌ بر ما چه این سپاه ستم گستر آورد
ظلمی که این سپاه به آل تو کرده است‌ کی کافر این ستم به سر کافر آورد [۲]


زنده‌ی جاویدان:

کشته‌ی تیغ غمت زنده‌ی جاویدان است‌ غرقه بحر ولا را چه غم از طوفان است
زنده شد هر که به شمشیر غمت گشت شهید چون شهید غم تو زنده‌ی جاویدان است
ما گدایی درت را به جهان نفروشیم‌ چون گدای در تو در دو جهان سلطان است
از دمی زنده دو صد عیسی جانبخش کند آن شهیدی که به کوی تو به خون غلتان است
هیچ دردی نکند درد دل خلق علاج‌ غیر درد تو که بر درد همه درمان است
تا تو جُستی ز دم تیغ، حیات ابدی‌ تا ابد خضر در این مرحله سرگردان است
ما تهی از تو دل خویش ندانیم، شها دل ما مدفن آن جسم سراپا جان است
تشنه کشتند تو را در لب شط غافل از آنک‌ در هر انگشت تو صد آب بقا پنهان است
سوخت از سوز عطش تا لبت ای چشمه‌ی خضر دل هر ذره‌ای از تشنگی‌ات سوزان است
ای شه تشنه نگر بر تو و آل‌ات «طایی» مدح‌خوان دایم، چون بهر نبی حسّان است [۳]



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1202-1203.

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران، ج 4، ص 2380.
  2. دیوان طائی شمیرانی؛ ج 2، ص 196.
  3. تجلی عشق در حماسه عاشورا؛ ص 162.