صفی علی شاه
حاج میرزا محمّد حسن اصفهانی ملقب به «صفی علیشاه» عارف مشهور و مؤسس سلسلهی صفی علیشاهی و قطب سلسلهی نعمت اللهی و از فضلا و علمای متصوفهی تهران بود. وی در سوم شعبان سال 1251 ه. ق. در اصفهان متولد شد و پس از آموختن مبادی علوم از بیست سالگی به شیراز، کرمان، یزد، مشهد و سپس به هند و حجاز مسافرتهایی کرد، و بالاخره به تهران آمد، و در آن جا اقامت گزید. بعدها یکی از خواص مریدان وی قطعه زمینی در محلهی شاه آباد به وی تقدیم نمود و او در آنجا خانقاهی وسیع بنا نهاد و مدت هشت سال در آن جا به سر برد و پس از 65 سال در روز چهارشنبه بیست و چهارم ذی القعدهی سال 1316 هجری وفات یافت و در خانقاه خویش مدفون گردید.
صفی علی شاه مردی دانا و سخنسنج و نیک محضر و خوش صحبت بود و مریدانش از او کرامتها نقل میکنند. وی طبعی روان و منطقی استوار داشته است.
آثار صفی علیشاه از این قرار است: «زبدة الاسرار»، «مثنوی بحر الحقایق»، «عرفان الحق»، «میزان العرفه» و «تفسیر قرآن».
مثنوی زبدة الاسرار که در بیان و اسرار شهادت و تطبیق با سلوک الی اللّه سروده شده است و هم چنین دربرگیرنده رموز عرفان و شهادت شهیدان راه حق و حقیقت به نظم کشیده شده را در سفر به هندوستان سروده است.
مهمترین اثر او تفسیر قرآن است که به نظم آورده و حاوی اشعار خوب و مهیّج است. [۱]
از کتاب زبدة الاسرار اشعاری را انتخاب کرده و میآوریم: | {{{2}}} | |
ای مغنی پردهی دیگر نوازچنگ را کن بر نوای عشق ساز | {{{2}}} | |
کن دمی تألیف نی را در نغمتا ز خود گردم مگر آن دم عدم | {{{2}}} | |
در نوای نی چون نی سر تا قدمبر بیان نینوا کردم قلم | {{{2}}} | |
نی، نوا برداشت باز از نینوابندبندم شد چون نی اندر نوا | {{{2}}} | |
نی، نوای نینوا را باز کردنینوا را با نوا همراز کرد | {{{2}}} | |
نینوا چبود محلّ ابتلاگوش کن تا با تو گویم ماجرا | {{{2}}} | |
پای تا سر جان و عقل و هوش باشبر بیانم هوش دار و گوش باش [۲] | {{{2}}} | |
هر زمانی الرحیلی شاه عشقمیزند بر رهروان راه عشق | {{{2}}} | |
گرم تا گردند و بیافسر دونددر طریق بندگی از سر دوند | {{{2}}} | |
هر زمانت گرچه عالم مشرکندعارفان هستند گرچه اندکند | {{{2}}} | |
الرحیل عشق اندر کربلابود بانگ العطش ز اهل ولا | {{{2}}} | |
زان صدا گشتند هفتاد و دو تندر ره عرفان و عشقت ممتحن | {{{2}}} | |
زان به میدان ولایت تاختندجان و سر را در ولایت باختند | {{{2}}} | |
زان صدا عباس میر خافقیندست و سر را داد در راه حسین [۳] | {{{2}}} |
شاه عشق آن مالک الملک فقطکرد در میدان قیام اندر وسط | {{{2}}} | |
در رکابش انبیا حاضر همهبر جمال لم یزل ناظر همه | {{{2}}} | |
او چو شمع و انبیا پروانهاشپیش شمعش جان به کف پروانهوش | {{{2}}} | |
تا نماند غیر حق دمساز حقبانگ «هل من ناصری» شد راز حق | {{{2}}} | |
کیست کایندم دم ز منصوری زندناصر بالذّات را یاری کند | {{{2}}} | |
اندرین دشت بلا حق جو شوداو همه حق گردد و حق او شود | {{{2}}} | |
در ره عشقم فنا گردد کنونمالک ملک بقا گردد کنون | {{{2}}} | |
قطره را بگذارد و عُمّان شودجان دهد بهر خدا جانان شود | {{{2}}} | |
چون نوای «قَبل موتو ان تموت»شد بلند از نای «حیّ لا یَمُوت» | {{{2}}} | |
بود طفلی شیرخوار اندر حرمکآفرینش را پدر بُد در کرم | {{{2}}} | |
خورده از پستان فضل آن پسرشیر رحمت، طفل جان بو البشر | {{{2}}} | |
گرچه خوانند اهل عالم اصغرشمن ندانم جز ولیّ اکبرش | {{{2}}} | |
بر امید جاننثاری آن زمانخویش را افکند از مهد امان | {{{2}}} | |
دست از قنداق جان بیرون کشیدبندهای بسته را برهم درید | {{{2}}} | |
آری آری شیر حق است ای ولدآنکه در گهواره اژدرها درد | {{{2}}} | |
بانگ برزد کای غریب بینوانیستی بیکس هنوز این سو بیا | {{{2}}} | |
مانده باقی بین ز اصحاب کرمشیرخوار خسته جانی در حرم | {{{2}}} | |
بانگ زد کای ساقی بزم الستشیرخوار از کودکی شد میپرست | {{{2}}} | |
شیرخوار عشق از امداد پیرشد ز بوی باده مست و شیرگیر | {{{2}}} | |
شیرخوارم گرچه من شیر حقمزهره شیران بدّرد ابلقم | {{{2}}} | |
شیرخوارم لیک شیرم مست شدچرخ در میدان عزمم پست شد | {{{2}}} | |
صید معنی شد شکار پنجهامهین بیا کز زخم هجران رنجهام | {{{2}}} | |
عزم کوی دوست چون داری بیاارمغانی بر به درگاه خدا | {{{2}}} | |
قابل شاه ارمغان کوچک استکو به قیمت بیش و در وزن اندک است | {{{2}}} | |
نزد شاهان تحفه اندکتر خوشستکه توان بگرفت نه پیش شه به دست | {{{2}}} | |
ارمغان این لؤلؤ شهوار برنزد خسرو زر دست افشار بر | {{{2}}} | |
شاهباز وحدتم من در نشستعیب نبود شاهم ار گیرد به دست | {{{2}}} | |
نیست دست از بهر دفع دشمنتدست آن دارم که گیرم دامنت | {{{2}}} | |
گر که نتوانم به میدان تاختنسوی میدان جان توانم باختن | {{{2}}} | |
گر ندارم گردن شمشیر جوتیر عشقت را سپر سازم گلو | {{{2}}} | |
چون شنید از گوش غیبی بیصداخالق اصوات بانگ آشنا | {{{2}}} | |
عشق بر پیغام اصغر شد سروشآمد آواز علی شه را به گوش | {{{2}}} | |
تاخت سوی خیمهگه بار دگرتا از آن صاحب صدا جوید اثر | {{{2}}} | |
دید کاصغر کرده عزم آن دیارگشته از خرگاه هستی دست و بار | {{{2}}} | |
برگرفتش جیب و عزم راه کردروی همّت سوی قربانگاه کرد | {{{2}}} | |
بند بر تفصیل نبود کار عشقتا چه کرد آن شاه در بازار عشق | {{{2}}} | |
هرچه بودش پاک با حق تاخت زدمهرهها را بر دو حرف از باخت زد | {{{2}}} | |
چون به میدان بر سر دست پدرآیت کبرای حق شد جلوهگر | {{{2}}} | |
جان نمرود شقی گفتی هلهبود در جسم پلید حرمله | {{{2}}} | |
تیر او چون کفر او بالا گرفتدر گلوی حق نژادی جا گرفت | {{{2}}} | |
شرع بازان حرز جان قرآن کنندتیر پس بر صاحب قرآن زنند [۴] | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 980-995.
پی نوشت
- ↑ ر. ک. به لغت نامه دهخدا ذیل اسم صفی علیشاه.
- ↑ زبدة الاسرار؛ ص 32.
- ↑ همان؛ ص 116.
- ↑ همان؛ ص 68- 79 گزینش اشعار.
- ↑ ینبوع: چشمه.
- ↑ یم: دریا.
- ↑ زبدة الاسرار؛ ص 122- 125.
- ↑ همان؛ ص 154- 162 گزینش اشعار.
- ↑ همان؛ ص 34- 53.
- ↑ همان؛ ص 203- 209.
- ↑ همان؛ ص 209- 211.
- ↑ همان؛ ص 288- 290.
- ↑ همان؛ ص 290 و 291.
- ↑ همان؛ ص 353- 360.