محتشم کاشانی
شمس الشعرای کاشانی، حسان العجم، [۱] مولانا سیّد کمال الدّین علی فرزند خواجه میر احمد کاشانی متخلّص به محتشم، شاعر اوایل عهد صفوی و از معاصرین شاه طهماسب صفوی است. در حدود سال 905 ه ق. در کاشان متولّد شد، نزدیک به 91 سال زیست و به سال 996 هجری در زادگاه خود، رخت به سرای باقی برد. محتشم، پس از تحصیل مقدمات علوم زمان خود به «شعربافی» پرداخت که در اشعار عدیدهای به این حرفهی خود اشاره کرده است.
محتشم به دلیل درد مزمن پا، سفرهای زیادی نداشته است. ولی در شمار سفرهای او، چند سفر به اصفهان، عتبات عالیات و خراسان را نوشتهاند، قصاید او در این سفرها خواندنی است.
محتشم اشعاری در مدح سلاطین و شاهزادگان صفوی، به ویژه شاه طهماسب و فرزندان او سرود. همچنین شش رباعی در تاریخ جلوس شاه اسماعیل دوم به سلطنت سروده که مشهور است و از آنها 1128 مادهی تاریخ به دست میآید. وقار شیرازی (م 1298 هجری) رسالهای در شرح این شش رباعی نوشته است. [۲] به علاوه، محتشم در دورهی گسترش روابط شعرای ایرانی با شبه قارهی هندوستان میزیست [۳] و با اینکه خود به هندوستان نرفت، ولی اشعاری توسط برادرش عبد الغنی به نزد سلاطین آن خطّه فرستاده شد.
محتشم در سال 996 ه ق. درگذشت. مدفن وی در کاشان مشهور است و حتی محلّهای که این مدفن در آن است به نام «محلّهی محتشم» شهرت دارد.
ترکیببند محتشم: به گفته اسکندر بیک منشی، زمانی که محتشم قصیدهای در مدح پری خان خانم (دختر شاه طهماسب) سرود و خبر آن به شاه طهماسب رسید، وی را به سرودن اشعاری در مدایح و مراثی اهل بیت عصمت تشویق کرد. [۴]
پس از این تشویق، محتشم، ابتدا در استقبال از هفت بند ملا حسن کاشی ترکیببندی در مدح حضرت علی (ع) سرود [۵] و سپس شبی در عالم رؤیا به خدمت امام علی (ع) رسید و امام از او خواست تا در مصیبت حسین (ع) مرثیهای بسراید با این مطلع
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است» [۶]
. مرثیه سروده شد و از همان روزهای آغازین، مورد توجه و استقبال قرار گرفت و تا به امروز مرثیهای به این درجه از شهرت و سوز و اثر پدید نیامده است.
مرحوم شیخ عبّاس قمی مینویسد: «محتشم شاعر، صاحب مراثی معروفه که در جمیع تکایا و مجالس ماتم ابا عبد اللّه الحسین (ع) بر در و دیوار آن نصب شده است و گویا که از حزن و اندوه، آن اشعار نگاشته شده یا از خاک کربلا سرشته شده است.
این اشعار، مثل مصیبت حضرت ابا عبد اللّه (ع) به هیچ وجه مندرس نمیشود و این کشف میکند از عظمت بزرگی مرتبت و کثرت معرفت محتشم» [۷] این ترکیببند تا به امروز لطف خود را که ناشی از صفا و صداقت حقیقی آن است از دست نداده است. بعد از محتشم شاعران مرثیهگوی چیرهدست بسیاری به استقبال از او ترکیببندها سرودند و لیکن هیچکس نتوانسته است برتر از آن بسراید.
دیوان محتشم مشتمل بر: قصاید، غزلیات، مراثی، مدایح، قطعات، رباعیات و مثنویات میباشد که قسمت قصاید را «جامع اللطایف» و قسمت غزلیات را «نقل عشّاق» نامیده است. [۸]
مراثی:
1
باز این چه شورش است که در خلق عالم است | باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است | |
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین | بینفخ صور [۹] خاسته تا عرش اعظم است | |
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو | کار جهان و خلق جهان جمله درهم است | |
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب | کآشوب در تمامی ذرّات عالم است | |
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست | این رستخیز عام که نامش محرّم است | |
در بارگاه قدس که جای ملال نیست | سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است | |
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند | گویا عزای اشرف اولاد آدم است | |
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین | پرورده کنار رسول خدا حسین |
2
کشتی شکست خورده طوفان کربلا | در خاک و خون طپیده میدان کربلا | |
گر چشم روزگار برو زار میگریست | خون میگذشت از سر ایوان کربلا | |
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک | زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا | |
از آب هم مضایقه کردند کوفیان | خوش داشتند حرمت مهمان کربلا | |
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید | خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا | |
زان تشنگان هنوز به عیوق [۱۰] میرسد | فریاد العطش ز بیابان کربلا | |
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم | کردند رو به خیمه سلطان کربلا | |
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد | کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد |
3
کاش آن زمان سرادق [۱۱] گردون نگون شدی | وین خرگه بلند ستون [۱۲] بیستون شدی | |
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه | سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی | |
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت | یک شعله برق خرمن گردون دون شدی | |
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان | سیماب وار [۱۳] گوی زمین بیسکون شدی | |
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک | جان جهانیان همه از تن برون شدی | |
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست | عالم تمام غرقه دریای خون شدی | |
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر | با این عمل معامله دهر چون شدی | |
آل نبی چو دست تظلّم برآورند | ارکان عرش را به تلاطم در آوردند |
4
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسلهی انبیا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیر النسا زدند بس آتشی ز اخگر الماس ریزهها افروختند و در حسن مجتبی زدند وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
5
چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید | جوش از زمین به ذروه [۱۴] عرش برین رسید | |
نزدیک شد که خانهی ایمان شود خراب | از بس شکستها که به ارکان دین رسید | |
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند | طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید | |
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند | گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید | |
یکباره جامه در خُم گردون به نیل زد [۱۵] | چون این خبر به عیسی گردون [۱۶] نشین رسید | |
پر شد فلک ز علغله چون نوبت خروش | از انبیا به حضرت روح الامین رسید | |
کرد این خیال و هم غلط کار، کان غبار | تا دامن جلال جهان آفرین رسید | |
هست از ملال گرچه بری ذات ذو الجلال | او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال |
6
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند | یکباره بر جریدهی رحمت قلم زنند | |
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر | دارند شرم کز گنه خلق دم زنند | |
دست عتاب [۱۷] حق به درآید ز آستین | چون اهلِ بیت دست در اهل ستم زنند | |
آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک | آن علی چو شعلهی آتش عَلَم زنند | |
فریاد از آن زمان که جوانانِ اهل بیت | گلگون کفن به عرصهی محشر قدم زنند | |
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا | در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند | |
از صاحب حرم چه توقّع کنند باز | آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند | |
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل | شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل [۱۸] |
7
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار | خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار | |
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه | ابری به بارش آمد و بگریست زار زار | |
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن | گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار | |
عرش آن چنان به لرزه درآمد که چرخ پیر | افتاد در گمان که قیامت شد آشکار | |
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود | شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار | |
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل | گشتند بیعماری [۱۹] و محمل شتر سوار | |
با آنکه سر زد آن عمل از امّت نبی | روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار | |
و آنگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد | نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد |
8
بر حربگاه [۲۰] چون ره آن کاروان فتاد | شور نشور [۲۱] واهمه را در گمان فتاد | |
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند | هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد | |
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید | هرجا که بود طائری [۲۲] از آشیان فتاد | |
شد وحشتی که شور قیامت زیاد رفت | چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد | |
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد | بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد | |
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان | بر پیکر شریف امام زمان فتاد | |
بیاختیار نعرهی هذا حسین از او | سرزد چنان که آتش از او در جهان فتاد | |
پس با زبان پر گله آن بضعة الرّسول | رو در مدینه کرد که یا ایّها الرّسول |
9
«این کشتهی فتاده به هامون [۲۳] حسین تست | وین صید دست و پا زده در خون حسین تست | |
این نخل ترکز آتش جان سوز تشنگی | دود از زمین رسانده به گردون حسین تست | |
این ماهی فتاده به دریای خون که هست | زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست | |
این غرقهی محیط [۲۴] شهادت که روی دشت | از موج خون او شده گلگون حسین تست | |
این خشک لب فتاده دور از لب فرات | کز خون او زمین شده جیحون حسین تست | |
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه | خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست | |
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین | شاه شهید ناشده مدفون حسین تست» | |
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد | وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد |
10
«کای مونس شکسته دلان حال ما ببین | ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین | |
اولاد خویش را که شفیعان محشرند | در ورطهی [۲۵] عقوبت اهل جفا ببین | |
در خلد [۲۶] بر حجاب دو کَوْن آستینفشان | و اندر جهان مصیبت ما برملا ببین | |
نینی ورا چو ابر خروشان به کربلا | طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین | |
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر | سرهای سروران همه بر نیزهها ببین | |
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام | یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین | |
آن تن که بود پرورشش در کنار تو | غلطان به خاک معرکهی کربلا ببین | |
یا بضعة الرّسول ز ابن زیاد، داد | کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد» |
11
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کردهایوز کین چهها درین ستم آباد [۲۷] کردهای | {{{2}}} | |
بر طعنت [۲۸] این بس است که بر عترت رسولبیداد کرده خصم و تو امداد کردهای | {{{2}}} | |
ای زادهی زیاد! نکردهست هیچگاهنمرود [۲۹] این عمل که تو شدّاد [۳۰] کردهای | {{{2}}} | |
کام یزید دادهای از کشتن حسینبنگر که را به قتل که دلشاد کردهای | {{{2}}} | |
بهر خسی [۳۱] که بار درخت شقاوت استدر باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای | {{{2}}} | |
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه توبا مصطفی و حیدر و اولاد کردهای | {{{2}}} | |
حلقی که سودهی لعل لب خود نبی بر آنآزردهاش به خنجر بیداد کردهای | {{{2}}} | |
ترسم ترا دمی که به محشر در آورنداز آتش تو دود به محشر برآورند | {{{2}}} |
12
خاموش «محتشم» که دل سنگ آب شدبنیاد صبر و خانهی طاقت خراب شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که از این حرف سوزناکمرغ هوا و ماهی دریا کباب شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که از این شعر خون چکاندر دیده اشک مستمعان خون ناب «6» شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که ازین نظم گریه خیزروی زمین به اشک جگرگون «7» خضاب شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که فلک بس که خون گریستدریا هزار مرتبه گلگون حباب شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که ز سوز تو آفتاباز آه سرد ماتمیان ماهتاب شد | {{{2}}} | |
خاموش «محتشم» که ز ذکر غم حسینجبریل را از روی پیمبر حجاب شد | {{{2}}} | |
تا چرخ سفله «8» بود خطایی چنین نکردبر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد «9» | {{{2}}} |
مثنوی
بنال ای دل که دیگر ماتم آمدبگری ای دیده کایام غم آمد | {{{2}}} | |
گل غم سرزد از باغ مصیبتجهان را تازه شد داغ مصیبت | {{{2}}} | |
جهان گردید از ماتم دگرگونلباس تعزیت پوشیده گردون | {{{2}}} | |
ز باغ غصّه کوه از پا فتادهزمین را لرزه بر اعضا فتاده | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 804-
پی نوشت
- ↑ حسان العجم: این لقب معمولا برای شعرایی به کار میرود که در منقبت و مرثیه یا مضامین دینی سخن گفتهاند. در ادب فارسی نخستین بار «خاقانی» بدان ملقب شد.
- ↑ رسالهی وقار شیرازی در مجلّه ارمغان چاپ شده است (سال 14، ص 713- 722؛ و سال 15 ص 73، 77، 100، 107، 226 و 236) متن این شش رباعی در اکثر کتب تراجم آمده است.
- ↑ برای تفصیل مطالب در این زمینه، رجوع شود به اصل مقالهی دکتر سادات ناصری، ص 105 و 111.
- ↑ تاریخ ادبیات ایران، دکتر صفا؛ ج 5، بخش دوم، ص 793 و 794.
- ↑ همانجا.
- ↑ ریحانة الادب؛ ج 5، ص 226 و 227.
- ↑ هدیة الاحباب؛ ص 252.
- ↑ دیوان مولانا محتشم کاشانی، مقدمه.
- ↑ نفخ صور: (دمیدن صور، در شیپور دمیدن. و مراد از دمیدن صور اسرافیل نزدیک شدن قیامت است. در روز قیامت ابتدا اسرافیل میدمد جهت میرانیدن خلق و بار دیگر جهت زنده کردن آنها و ما بین دو نفخه چهل سال فاصله میباشد.
- ↑ عیوق: ستارهایست سرخ رنگ و روشن در کنار راست کهکشان که پس از ثریا برآید و پیش از آن غروب کند و در اوج و بلندی شهرت دارد.
- ↑ سرادق: سراپرده، خیمه. سرادق گردون: آسمان.
- ↑ بلند ستون: مقصود آسمان است.
- ↑ سیمابوار: جیوه مانند. کاش زمین که مانند گوی گرد و مدّور و چون جیوه در حرکت بود، بیحرکت میماند.
- ↑ ذروه: به ضم و کسر اول و فتح سوم، بلندی بالای هرچیز.
- ↑ جامه در نیل زدن: کنایه از عزادار بودن.
- ↑ عیسی گردون: مراد خورشید است چون جایگاه خورشید در آسمان چهارم است و معنی بیت این است که چون خبر شهادت حضرت امام حسین (ع) به آسمان رسید خورشید جامهی تیره پوشید و عزادار گردید.
- ↑ عتاب: خشم و ملامت.
- ↑ سلسبیل: چشمهای در بهشت.
- ↑ عماری: هودج مانندی که بر پشت فیل ببندند.
- ↑ حربگاه: میدان جنگ.
- ↑ نشور: زنده شدن.
- ↑ طائر: پرنده.
- ↑ هامون: دشت، صحرا.
- ↑ محیط: اقیانوس، دریا.
- ↑ ورطه: هر زمین پست و مغاک و هلاکت، جمع آن وراط.
- ↑ خلد: بهشت.
- ↑ ستم آباد: کنایه از جهان.
- ↑ طعنت: سرزنش.
- ↑ نمرود: پادشاهی که حکم کرد حضرت ابراهیم را در آتش اندازند.
- ↑ شدّاد: شدّاد پسر عاد و او پادشاهی بود جابر که ادّعای خدایی میکرد و بهشتی ساخت و آن را به نام جدّش ارم نام نهاد.
- ↑ خسی: اشاره به یزید بن معاویه.