بهمن میری
بهمن میری (١٣٣١ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
بهمن میری | |
---|---|
زادروز | بهمن ماه ١٣٣١ ه.ش |
پدر و مادر | سید علی اصغر میری |
کتابها | «به تو ای عشق سلام» و «تقدیم با عشق» |
زندگینامهویرایش
بهمن میری با نام اصلی سید جلیل در بهمن ماه ١٣٣١ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.پدرش سید علی اصغر از اهالی دربند شمیران بود. میری بعد از اتمام تحصیلات به استخدام بانک ملی ایران در آمد و از همانجا نیز بازنشسته گردید.
آثارویرایش
کارهای اولیه بهمن میری در سن ١٤ سالگی در مجلات تهران مصوّر، اطلاعات هفتگی و جوانان چاپ و منتشر گردید. همچنین ایشان دو مجموعه منتخب شعر با نامهای «به تو ای عشق سلام» و «تقدیم با عشق» جمعآوری کرده که هر دو در سالهای ٤٩-١٣٤٨خورشیدی توسط انتشارات جاویدان منتشر شده است.
اشعارویرایش
ابوالفضلویرایش
دلم میزند پَر برایت، ابوالفضل | تورا میستاید خدایت، ابوالفضل | |
تو بابالحوائج، عزیزِ حسینی | رضای خدا در رضایت، ابوالفضل | |
چه گویم که در وصفِ انسان نیایی | نیاید ز چون من ثنایت، ابوالفضل | |
جز این چشمهایی که خون بارد از درد | چه دارم که ریزم به پایت، ابوالفضل | |
تو سقای لب تشنه نینوایی | کنَد ناله نی در عزایت، ابوالفضل | |
تو فریاد مظلومی اهل بیتی | من و هر چه دارم فدایت، ابوالفضل | |
تو و مشک بیآب و دستی بریده | به قربان آن دستهایت، ابوالفضل |
امشب ستارهها...ویرایش
امشب ستارهها همگی گریه میکنند | آرام و بیصدا همگی گریه میکنند | |
ازغم سیاه جامه به تن میکند زمین | زین ماتم و عزا همگی گریه میکنند | |
گویی به عرش لرزه فتاده است کاین چنین | از اَرض، تا سَما همگی گریه میکنند | |
شش ماهه کودکی که عطش سوخت کامِ او | از جور اشقیا، همگی گریه میکنند | |
دستی کنار علقمه، مشکی بدون آب | از یادِ کربلا همگی گریه میکنند | |
او کیست جز حسین؟ که در سوگِ آن عزیز | از شاه تا گدا همگی گریه میکنند | |
آن کوفیان که حُرمت مهمان نداشتند | از شرم در خفا همگی گریه میکنند | |
ننگی که ماند بر دلِ تاریخ و تا به حَشر | زان جنگ ناروا همگی گریه میکنند | |
هفتاد و دو شهیدِ مُطّهر به روی خاک | تنها جدا جدا، همگی گریه میکنند | |
دیگر ز خنده نیست نشان بر لبِ کسی | در جامه عزا همگی گریه میکنند |
به یاد عباس (ع)ویرایش
ای عشق، ز انتظار، فریاد | از این دلِ بیقرار، فریاد | |
از جورِ خزان گلایهای نیست | زان سوخته در بهار، فریاد |
کوهی ز صلابت است، عباس | دریای نجابت است، عباس | |
ای اهل صفا، به عشق سوگند | سقای محبت است، عباس |
سخن هرگاه بیغش خیزد از دل | کلامی صاف و دلکِش خیزد از دل | |
سخن امّا چو از عباس آید | ز سوز مهر آتش خیزد از دل |
خوشا گُل گفتن و از یاس گفتن | خوشا از عشق و از احساس گفتن | |
دهد حاجت تو را بابالحوائج | شبی از صدقِ دل، عباس گفتن |
ای عشق، ز انتظار، فریاد | از این دلِ بیقرار، فریاد | |
از جورِ خزان گلایهای نیست | زان سوخته در بهار، فریاد |
نهاد عباس جان در راهِ محبوب | به گردن مشک او از آب مَسلوب | |
غروب است و شبِ شام غریبان | دوباره زینب است و صبر ایوب |
به یاد کربلاویرایش
از کربلا، از خون و آتش مینویسم | از تشنگی، از تیر و ترکش مینویسم | |
از کوفه و از مردمانِ بیوفایش | از زینت، این روحِ بلاکش مینویسم |
از بیوفایی، از شبیخون مینویسم | از حرمله، از شمر ملعون مینویسم | |
از پیکر بیسر، به پیش چشمِ خواهر | از کربلا، از اشک، از خون مینویسم |
از کربلا، از عشق، از غم مینویسم | تا زنده هستم، از محرم مینویسم | |
ترسم قلم، از سوزِ غم، آتش بگیرد | زین روی، از سوزِ عطش، کم مینویسم |
میگن زینب دلش، وقفِ حسینه | تمامِ زندگیش صرفِ حسینه | |
دلش مثلِ (حسینیه) بزرگه | شب و روز رو لباش حرفِ حسینه |