بهزاد پورحاجیان
بهزاد پورحاجیان (١٣٤٦ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
بهزاد پور حاجیان | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٦ ه.ش تهران |
زندگینامهویرایش
بهزاد پورحاجیان فرزند احمد به سال ١٣٤٦ ه. ش در شهر آبادان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و قسمتی از متوسطه را در آبادان گذراند. سپس عازم مشهد گشت و پس از اخذ دیپلم در دانشگاه مشهد در رشته پزشکی پذیرفته شد و موفق به اخذ مدرک دکترای پزشکی گردید.
وی فعالیتهای شعری خود را از سال ١٣٧٢ ه. ش آغاز کرد. خود معتقد است که گرمای سرزمینش سختی شعرش را متلاطم کرده و زبان را به آتش گشوده است. در بدو امر با انجمن ادبی دانشکدهی پزشکی محل تحصیل و سپس با همکاری با سازمان تبلیغات اسلامی و ادارهی ارشاد مشهد شروع به سرودن اشعار نمود و شعرهایش در مطبوعات استانی و سراسری انتشار یافت.
دکتر پورحاجیان علاوه بر طبابت، عضویت در شورای سیاستگذاری شعر استان را در کارنامهی فعالیتهای ادبی خود دارد.
آثارویرایش
از پورحاجیان کتاب «قیامت حروف» که مجموعه نثر عاشورایی ایشان است در سال ١٣٨٢ ه. ش چاپ و منتشر شده است. این نثر پیش از این به صورت یک برنامهی ده قسمتی از رادیوی صدای مشهد پخش شده بود.
دو کتاب «اسطوره عشق» که مجموعهی شعر وی در رابطه با «سردار شهید رستمی» است و کتاب شعر برای کودکان با نام «دیو رنگ پریده» که در راستای شعر جبهه و جنگ میباشد، نیز از ایشان به چاپ رسیده است.
اشعارویرایش
سبز عطشویرایش
بردار ای شکسته! سر از بستر عطش | رویای آب مانده به بغض تر عطش | |
بالاتر از نگاه کویرت نفس بکش | چرخی بزن به وسعت بال و پر عطش | |
از پیچ و تاب صاعقه، سرتاسر فرات | تن داده موجموج به خاکستر عطش | |
دستان تو اجازهی سرخیست تا خدا | لبهای تو شراره سرودند در عطش | |
برخیز در قیامت این تیغها برقص | در این سکوت سوخته، این محشر عطش | |
در ارتفاع تیغهی شمشیر ماندهاند | سرهای خاک خوردهی بیپیکر عطش | |
زانو بزن به خاک در این دشت خفتهاند | مردان بیتکلّف نامآور عطش |
تکرار تاریخویرایش
به فتوای عطش رقصیده لب تشنهتری در باد | زمین دف میزند بر پارههای پیکری در باد | |
به آتش مینشیند استخوانهای فرات از شرم | مکدّر گشته روی ماه از خاکستری در باد | |
سکوتم شیههی زخم است، من شاعرتر از تیغم | تو لب وا میکنی، من میزنم بال و پری در باد | |
به اصرار جدال شانه و شمشیر میدیدم | زمین بوسید دست زخمی آب آوری در باد | |
هلا ای واژههای واژگون در من غزل ریزید | که بر پا کردهام یک بار دیگر محشری در باد | |
تو عصیان کردهای اما فقط تکرار تاریخ است | به ننگ کوفهای چرخیده تیغ حیدری در باد |
معراجویرایش
نفرین به این غروب ملالآور کبود | این وسعت ترکزدهی مرمر کبود | |
تقدیر زخم خوردهی زهرا و حیدر است | این فرق نیم گشته و آن پیکر کبود | |
از چشمهای مرثیه جاری نمیشوند | این ابرهای منجمد ابتر کبود | |
دریا به احترام نگاهش قیام کرد | معراج عاشقانهی آبآور کبود | |
انگار در سکوت زمین خاک میخورد | تاریخ خون گرفتهی سرتاسر کبود | |
برخیز انزوای خودت را تمام کن | ای افتخار گمشده! ای پرپر کبود |
خطبهی خونویرایش
وقتی گلوی حادثه را طی کرد، فریاد در شهادت عاشورا | لرزید پشت سخت هزاران کوه در امتداد غربت عاشورا | |
مردی میان شعله تبسّم کرد، شمشیر در نیایش خود چرخید | چرخید تا نهایت خون چرخید، چرخید تا اجابت عاشورا | |
از لابهلای پنجهی او میریخت، دریا، که در تراکم مشتش بود | ظهری که شانههای زمین میسوخت، در آتش قیامت عاشورا | |
آغوش سرد خیمه تکان میخورد، خورشید در محاصره جان میداد | شب در میان خطبهی خون غلتید با لهجهی اسارت عاشورا | |
امشب هوای نافله دارم من، ای آسمان غرور مرا نشکن | ای چشم چکّه چکّه عبادت کن، ای لب بخوان زیارت عاشورا [۱] |
سماع خونویرایش
در سماعی به دف خون تو عصیان کردیم | شعله برخاست و مشق شب طوفان کردیم | |
گردبادی دف و آیینه به دستم بدهید | به همان دست که آیینه شکستم بدهید | |
اقتدا کرده نمازم به دو رکعت طوفان | حال مجنون مرا، کرده شفاعت طوفان | |
بگذارید، که تن، طور تکلّم باشد | روح در سفسطهی آینهها گم باشد | |
بگذارید که آتش به دهان تازه کنم | کربلایی شوم این بار زبان تازه کنم | |
خون پرخاشگرم از رگ طاقت رد شد | متلاطم شد و دریا شد و دریا مد شد | |
کتف، سنگین شد و زانوی قدم میلرزد | ناز دف خوردن پولاد علم میلرزد | |
دست میچرخد و در سینه دلی خون جگر است | -تن، تن آزردهی تاوان- کبود اثر است | |
بال میریزد و سیمرغ قفس میشکند | تاب سنگینی این سوگ نفس میشکند | |
نفسی خون جگر از شوق شهادت تا عشق | نفسی مانده در اوراق شهادت با عشق | |
تیغ میرقصد و تن، نازک خلعت دارد | این نمازیست که هفتاد و دو رکعت دارد | |
مرد میبارد از این معرکهها خونینتر | سرخ میرقصد و میرقصد از این رنگینتر | |
سرخ چرخی زده تا شب بتکاند گیسو | رگ و فوّارهی ماه و بدن و تیغ و گلو | |
موج سنگین شد و کفران رگ و آهن شد | از بهشت تن و از دوزخ پیراهن شد | |
متبرّک شد و خاک از صف مردان کویر | برشی ریخته از عرش به دامان کویر | |
ناز این خاک، شهیدانِ شفاعت دارد | این نمازیست که هفتاد و دو رکعت دارد | |
رود، اشراق لب و همهمهی تن شده بود | عطش آمیخته با علقمهی تن شده بود | |
شعله نازک شد و فوارهی تن میافتاد | سمت خورشید بدن پشت بدن میافتاد | |
طبل طوفانِ اذانی که موذن میزد | الرحیل نفسی بود که «هل من» میزد | |
مرد میکوفت و ناورد جنون میطلبید | اهل بیتی به علمداری خون میطلبید | |
مرد میخواست و طبل تب طوفان میکوفت | پنجه در پنجه به بیتابی یاران میکوفت | |
آمد از مرقد آتش، یله مردان خروش | گرد بادی به قدم کوفته، خورشید به دوش | |
گرد بادی به قدم تاخته آیینه به دست | چون همان دست که آیینهام افتاد شکست | |
گرد بادی دف و آیینه به دستم بدهید | به همان دست که آیینه شکستم بدهید | |
شطح در نافله میرقصد از انبوه صدا | نوحهای طنطنه میبافد از اندوه صدا | |
اوج میگیرد و اشکِ پریان، دل شده است | کربلا وحی بزرگیست که نازل شده است | |
بعد از آن همهمهها، خون جگر، لب شده بود | اشکِ خورشید، علمداری زینب شده بود | |
بعد از آن وحشت شب، خانهنشین دل شد | آسمان آمد و بر تشت طلا نازل شد | |
کاروان عطش آمد به طواف بدنی | تشنه کامان اولو العزم به دنبال تنی | |
بر تن خاک غروب بدن گل میرفت | چشم تا حوصلهی تُردِ تحمّل میرفت | |
اشک شفاف شد و گونهی شب عریان شد | ماه بیتابترین نافلهی مژگان شد | |
نفسم نوحه شد و نوحه لبالب رقصید | دست در سینه چو بودای مقرّب رقصید | |
نفسم شعله شد و شعله شتابان افتاد | در شهودِ یَم خورشید چو طوفان افتاد | |
کربلا آمد و هفتاد و دو ملت گل کرد | تیغ رقصید و رسولی به نبوت گل کرد | |
کربلا شعشعهی سرخ رسول غزل است | کربلا شیعهترین شعر کتاب ازل است | |
کربلا آمد و پیغمبر خون معجزه کرد | مردی از جنس رسولان جنون معجزه کرد | |
شطح پاشید و شتک خورد و در آسیب شکست | سرخ چرخی زد و بر صورت خورشید نشست | |
زائران تحفهای از کوفه برات آوردند | شرم از خیس کدورت ز فرات آوردند | |
عطشی آمد و لبهای تَرَک پر خون شد | سرخ چرخی زد و از باور رگ، بیرون شد | |
عطشی آمد و رگهای مقرب رقصید | شعله در آتش زرتشت لبالب رقصید | |
گردبادی دف و آیینه به دستم بدهید | به همان دست که آیینه شکستم بدهید |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ رستاخیز لالهها؛ ص ۳۸ و ۳۹ .