عباسعلى براتی پور
براتىپور در سال 1322 در تهران به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در زادگاهش به پایان برد و به اخذ دیپلم ریاضى نایل شد.وى در سال 1341 به استخدام نیروى هوایى درآمد و پس از طىّ دورههاى تخصصى در داخل و خارج از کشور در سالهاى اخیر با درجۀ سرهنگى به افتخار بازنشستگى نایل آمد. [۱]
عباسعلى براتىپور | |
---|---|
پرونده:اندازه تصویر = | |
زادروز | 1322 ه.ش تهران |
دیوان سرودهها | «بهتنگاه»،«چشم بیمار»،«بر تربت خورشید»،«غم دلدار»،«زمزمۀ مستى»،«وعدۀ دیدار»و«ماه در فرات». |
مدرک تحصیلی | دیپلم |
وى از اواخر تحصیلات دوره متوسطه به شعر و شاعرى روى آورد و به مطالعۀ دواوین شعرا پرداخت و به خاطر ارادت دیرپایى که به ذوات مقدس حضرات معصومین(ع)داشت از ستایش آل الله غافل نماند.او در حال حاضر از چهرههاى نامآشناى شعر آیینى معاصر است و سالها است که در واحد ادبیات حوزۀ هنرى سازمان تبلیغات اسلامى-شعبۀ تهران- منشأ خدمات شایان فرهنگى است.از آثار قلمى اوست:«بهتنگاه»،«چشم بیمار»،«بر تربت خورشید»،«غم دلدار»،«زمزمۀ مستى»،«وعدۀ دیدار»و«ماه در فرات».
از عطش لبریز
تو را با گل برابر آفریدند | ز بویت نافۀ تر آفریدند | |
براى خاطر نازکْ خیالت | نسیم روحپرور آفریدند | |
جهان شد روشن از برق نگاهت | تو را مهر منوّر آفریدند | |
براى کشور حُسن و ملاحت | امیرى ماهْ منظر آفریدند | |
شجاعت تا به عالم اوجگیرد | تو را آیین و مظهر آفریدند | |
سپاه عاشقان کربلا را | سپهسالار لشکر آفریدند | |
براى روز عاشوراى خونبار | علمدارِ دلاور آفریدند | |
تویى سرچشمۀ ایمان و ایثار | تو را از روح،پیکر آفریدند | |
بنازم بازوى مردانهات را | که چون بازوى حیدر آفریدند | |
به جاى دستهاى باوفایت | به رنگ ارغوان،پر آفریدند | |
تو را کام از عطش لبریز کردند | برایت حوض کوثر آفریدند | |
تو را باب الحوائج نام کردند | به عالم سَرور و سر آفریدند | |
فرات،افسوس مىنوشد شب و روز | روانش را مکدّر آفریدند | |
تو را اى شافع بشکسته بالان | براى روز محشر آفریدند [۲] |
ماه نو
چو آتش ستم خصم دون زبانه گرفت | تو را نشان بلا دید و در میانه گرفت | |
شرار کین چو فتاد از جفا به خرمن دین | شرر به سینۀ اهل وفا زبانه گرفت | |
شمیم پاک پیامت به هر کرانه رسید | چمن نسیم کلام تو را،ترانه گرفت | |
به شَست خصم اگر تیر جان شکارى بود | جهید و از همه عالم تو را نشانه گرفت | |
شنید نغمۀ«هَلْ مِنْ مُعین؟»چو غنچه ز گل | چو مرغ سوخته دل پر ز آشیانه گرفت | |
به عزم یارى دین خدا فتاد به خاک | ولیک تشنگى خویش را بهانه گرفت | |
به عرش سینۀ تو ماه نو گرفت قرار | ولى ز سوز عطش سر به روى شانه گرفت | |
ز دیدگان فلک،سیل اشک شد جارى | گلوى خشک وِرا تا عدو نشانه گرفت | |
به خون نشسته چو ماهى به روى دوش پدر | ز دوست،جام شهادت چه عاشقانه گرفت | |
ز دست سبط نبى شد به عرشْ خون گلوش | شفق ز خون على رنگ جاودانه گرفت | |
نخفت دیدۀ شب تا سحر به سان سحاب | ز بس که در غم او گریۀ شبانه گرفت | |
کبوتران حرم سر به کوه و دشت زدند | به کف چو خصم فرومایه تازیانه گرفت [۳] |
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 552-554.