مرتضی نوربخش‌

مرتضی نوربخش (١٣٤٢ ه. ش) شاعر غزلسرای معاصر ایرانی است.

مرتضی نوربخش
مرتضی نوربخش.jpg
زادروز ١٣٤٢ ه.ش
لنگرود
کتاب‌ها «باغ‌های نارون»، «سرزمین کودکی» و «عشق‌های گمشده»

زندگینامه

مرتضی نوربخش در سال ١٣٤٢ ه. ش در لنگرود دیده به جهان گشود. وی از شاعرانی است که با انقلاب اسلامی رشد و نمو یافته است. تحصیلاتش را در زادگاهش به پایان رساند.

نوربخش از سال ١٣٦٤ ه. ش همکاری‌اش را با مطبوعات آغاز کرده است.

آثار

از مرتضی نور بخش مجموعه شعرهایی به نام‌های: «باغ‌های نارون»، «سرزمین کودکی»، «عشق‌های گمشده» چاپ و منتشر شده است.[۱]

اشعار

قافله‌ی خورشید

فصل شکوفه، فصل بهاران است‌ فصل بلوغ گل و گلستان است
فصل قیام سرخ صنوبرها فصل شکوه لاله و ریحان‌ست
فصل امید، فصل خوش رویش‌ فصل نوید بارش باران‌ست
از مقدم نسیم سحرگاهی‌ گیسوی سبز باغ، پریشان‌ست
خورشید با نجابت دیرینش‌ از پشت ابر تیره، نمایان‌ست
در یک طرف، بهار و همه گرمی‌ در یک طرف، سپاه زمستان‌ست
فصل عبور قافله‌ی خورشید از جاده‌های تیره‌ی دوران‌ست
دستی، طلایه‌دار سرافرازی‌ست‌ کآیینه دار ارزش انسان‌ست
تا لحظه‌ی مبارک جانبازی‌ دامان انتظار، گل افشان‌ست
دل را ز موج حادثه، پروا نیست‌ دریا همیشه طالب طوفان‌ست
هر عاشقی که قرعه به نامش خورد لبّیک‌گوی، عازم میدان‌ست
هنگامه‌ی نبرد عزیزان را از دور، چشم خیمه نگهبان‌ست
تاریخ ازین مناظره در تردید عالم ازین معامله حیران است
یک سو فتاده دست علمدارست‌ کز او بلند، قامت ایمان‌ست
فکر وفای وعده چنان سبزست‌ کاین میر تشنه، مشک به دندان‌ست!
در گوش خاک، زمزمه‌ی تکبیر زیباترین ترانه‌ی عرفان‌ست
شب با تمام همهمه می‌تازد اما سپیده بر سر پیمان‌ست
زخم گلوی کودک شش ماهه‌ در ظلمت زمانه، درخشان‌ست
و آن سرو سر کشیده‌ی آزادی‌ افتاده در میانه‌ی میدان‌ست
جسم حسین- تشنه‌لب تاریخ- چون نخل نیم سوخته، عریان است
گودال از تلاطم خون عشق‌ بیتاب‌تر ز شعله‌ی طوفان‌ست
تنها نه کربلا، که زمان یکسر در زیر پای حادثه، لرزان‌ست


خاک کربلا

نیازمند درت را کرم دریغ مدار ز اهل راه، نشان حرم دریغ مدار
اگر چه دیده اقامتگاه جمال تو نیست‌ بر این رواق، غبار قدم دریغ مدار
به شبروان، در امیّد و انتظار مبند به خفتگان، نفس صبحدم دریغ مدار
قرین درد تو بودن، سعادتی‌ست بزرگ‌ از این قرین غم خویش، غم دریغ مدار
دلی که آرزوی خاک کربلا دارد از او نظاره‌ی باغ ارم دریغ مدار
طواف کعبه‌ی جان، خاک کربلای تو بود به شادی دلم ای محتشم دریغ مدار


از عطش تاریخ!

تشویش، در کجاوه‌ی تکرارست‌ امیّد، در تهاجم حرمان‌ست
در راستای هجرت گل‌ها، باز در جنگل خزان‌زده بوران‌ست
بر نی، سر مبارک آن مظلوم‌ سر مست از تلاوت قرآن‌ست
زینب ازین مصیبت عالم‌سوز تا روز حشر، سوخته دامان‌ست
آه ای حسین! ای عطش تاریخ! شرمنده از تو آب به دوران‌ست
خورشیده پرتوی ز فروغ توست‌ مهتاب در نگاه تو پنهان‌ست
نام تو در جریده‌ی آزادی‌ آغاز هر نوشته و عنوان‌ست
مانند آفتاب سحر خیزست‌ چشمی که در عزای تو گریان‌ست
عشقت نه آتشی‌ست شود خاموش‌ خورشید پاره‌یی‌ست که در جان‌ست
یاد تو و حماسه‌ی گلگونت‌ سرسبز چون طبیعت ایمان‌ست

منابع

پی نوشت

  1. غزل‌های شاعران امروز از صدر مشروطه تاکنون؛ ص ۹۰۳.