سید ناصر ولایی
سید ناصر ولایی (١٣٣٦ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
سید ناصر ولایی | |
---|---|
زادروز | شهریور ماه ١٣٣٦ ه.ش زنجان |
پدر و مادر | آیت الله سید محمد ولایی |
ملیت | ایرانی |
مدرک تحصیلی | کارشناسی رشته جغرافیا و برنامهریزی شهری و کارشناس ارشد رشته ادبیات فارسی |
زندگینامه
سید ناصر ولایی فرزند آیت الله سید محمد ولایی در شهریور ماه ١٣٣٦ شمسی در زنجان متولد شد. پدرش از شاگردان آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زنجان به اتمام رساند. در سال ١٣٥٢ ه. ش وارد دانشسرای مقدماتی شده و دو سال بعد به عنوان معلم ابتدایی در روستای آقکند با سمت مدیر و آموزگار مدرسه ابتدایی مشغول خدمت شد. سه سال بعد برای خدمت سربازی با سمت سپاهی دانش به روستای بالارود گیلان (منطقه سیاهکل) عازم شد.
پس از پیروزی انقلاب در رشته جغرافیا و برنامهریزی شهری (مقطع کارشناسی) دانشگاه تبریز پذیرفته شد و تا سال ١٣٨٢ ه. ش که بازنشسته شد در دبیرستانهای زنجان تدریس داشته است و چند سالی نیز مسئولیت مجتمع ایثارگران را عهدهدار بود.
وی بنیانگذار کانون زبان در زنجان بوده است.
سید ناصر ولایی از سال ١٣٥٢ ه. ش اولین سرودههایش را تجربه کرد. این شعرها بیشتر در زمینههای مختلف اجتماعی، سیاسی، انقلابی و حتی طنز بود و در ١٥ سال گذشته بیشتر رو به سرودن غزل مرثیه در مدح ائمه معصومین (ع) داشته است. وی علاوه بر بر سرودن اشعار به مدیریت کاروانهای زیارتی عتبات عالیات نیز مشغول بوده است.
ایشان از سال ١٣٩١ ه. ش در رشته ادبیات فارسی مقطع کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شده و عضو شورای آموزشی و فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی زنجان بود. [۱]
اشعار
ذبح عظیم
وه چه زیبا در جهان وجهِ نکو دارد حسین | پیشِ حق در هر دو عالم آبرو دارد حسین | |
قبلهاش کعبه ولی کعبه به دورش در طواف | رو کند هر سو خدا را روبرو دارد حسین | |
گرچه سرّالله اعظم هست آن ذبح عظیم | در میان سینه بس رازِ مگو دارد حسین | |
حاجیان بر دور کعبه زائرانش در طواف | آن به سنگ و این خدا در پشت و رو دارد حسین | |
مست میسازد جهانی را به حق با جرعهای | لذّتِ لا یوصفی را در سبو دارد حسین | |
اختیارِ جمله دریاها به دستش هست لیک | تشنه لب خون گلو را بر وضو دارد حسین | |
خیمهها در دست غارت پیکرش غرقاب خون | آن زمان هم ذکر یا رب در گلو دارد حسین | |
در مقامِ صبرِ او ایوب شد کمتر غلام | زیر خنجر هم رضا از لطف هو دارد حسین | |
بر شفاعت در حضورحضرت ربّ العباد | دوستان را مژده (لا تقنطوا) دارد حسین | |
بانگ «هل من ناصراً ینصرنی»اش آید به گوش | هر زمان با رهروانش گفتگو دارد حسین | |
با «ولائی» گو که گوید از ولایش هر زمان | صد خذف چون او روان در آبِ جو دارد حسین | |
شهریار و بزمِ خلوت گریههای بیریا | از حسین است و عنایت را از او دارد حسین [۲] |
شاهنشه عشق
ای نام تو جلوه بخش هر زیبایی | وی رحمت بیکران تو دریایی | |
در کُنیه توست یا اباعبدالله | معنای وسیع و جامع مولایی | |
از نور تو خلق شد بهشت ای زیبا | در حسرت توست گل به خوش سیمایی | |
جز نام تو نیست مایه خوشنودی | ای مایه عشق و مستی و شیدایی | |
با نام تو مرده زنده سازد عیسی | از نور تو هست آن ید بیضایی | |
پیروز ز ایثار تو خون بر شمشیر | بر مسلک حق دلیل پا برجایی | |
در جهد و جهاد خلق در راه خدا | هستی تو دلیل مقصد و پویایی | |
هر کس که خلاف راه تو میپوید | با خود نبرد به حشر جز رسوایی | |
بر خون تمام پاکبازان سوگند | سوگند به کشتگان عاشورایی | |
تا هست وجود و هست تا موجودی | تو هستی و چون خدای خود مانایی | |
مولا تو سفینة النجاة خلقی | تو رهبر نوح و هادی موسایی | |
در واد مقدّس طوی مستوری | ای جلوه حق به صورت سینایی | |
محبوب خدا تویی که ثاراللّهی | دلبند رسول و زاده زهرایی | |
مصباح هدای ما خلق هستی | تو نور جهان و جمله ما فیهایی | |
در پیش خدا تو بندهای بیمانند | امّا چو خدای خویش بیهمتایی | |
در عشق و شهادت و جهاد و ایثار | در قرب و وصال و معرفت تنهایی | |
جانها به فدات یا اباعبدالله | شاهنشه عشق و فاتح دلهایی [۳] |
ای عشق تو عشق ناب عباس | وی لطف تو بیحساب عباس | |
همواره امیر نفس بودی | کردی چو ورا جواب عباس | |
پیوسته شود دعا در این باب | با لطف تو مستجاب عباس | |
بوسد ز دو دست و پایت افلاک | ای زاده بوتراب عباس | |
بر کرب و بلا خدا نفرمود | هم کفو تو انتخاب عباس | |
بر علم نبی علیست چون در | عشق است حسین و باب عباس | |
سردار دلیر پاکبازان | سرلشکر انقلاب عباس | |
عاجز ز بیان و شرح مدحت | صد دفتر و صد کتاب عباس | |
بر فضل و ادب پدر تو هستی | ای بنده خوش مآب عباس | |
با یاد لبان تشنه رفتی | تا آب چه با شتاب عباس | |
خشکیده لبت گذشتی از آن | شرمنده شد از تو آب عباس | |
دستان تو شد جدا در این راه | سر زد ز دل التهاب عباس | |
تا مشک تو شد چو اشک جاری | شد خانه دل خراب عباس | |
بر تشنه منتظر به مشکت | شد آب دگر سراب عباس | |
پیشانیات از عمود بشکست | جاری شد از آن گلاب عباس | |
آن خون سر تو بود در چشم؟ | یا خون دل رباب عباس؟؟؟ | |
آن راوی دشت کربلا گفت: | افتاد چو از عقاب عباس | |
رو کرد به سوی خیمه شاه | بنمود ورا خطاب عباس: | |
دریاب برادرت برادر | در لحظه اضطراب عباس | |
دریای کرم تو آبِ موّاج | در پیش تو چون حباب عباس | |
هر لحظه به دست توست چشمش | چون ماه بر آفتاب عباس | |
خواهد که ببیند آن جمالت | یک مرتبه بینقاب عباس | |
صد جان به فدای تو ندارد | هرگز به غم تو تاب عباس | |
از دیدن کودکان عطشان | افتاد به پیچ و تاب عباس | |
یک مشت به کف گرفت از آب | بنمود بر آن عتاب عباس | |
محروم شد از تو شهریارم | زین غصه کشد عذاب عباس | |
هیهات بنوشد از تو سقّا | لب را نزند به آب عباس | |
بنوشت به لوح دل «ولایی» | ای دل ز غمت کباب عباس | |
در روز جزا ز دست ما گیر | در روز غم از حساب عباس [۴] |