سید احمد استوار
سید احمد استوار (١٣٥٩ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
سید احمد استوار | |
---|---|
زادروز | ١٣٥٩ ه.ش تبریز |
پدر و مادر | سید حسن استوار |
ملیت | ایرانی |
مدرک تحصیلی | دکترای حرفهای دامپزشکی از دانشگاه آزاد تبریز |
زندگینامه
سید احمد استوار فرزند سید حسن در بهمن ماه ١٣٥٩ شمسی در تبریز متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی دارای مدرک دکترای حرفهای دامپزشکی از دانشگاه آزاد تبریز است.
ایشان شاعر برگزیده بیش از هفتاد کنگره شعر بینالمللی، کشوری و استانی و نفر اول گرافیک در جشنواره رحمة للعالمین دانشگاهیان کشور، نخبه علمی و هنری برگزیده بسیج کشور، نخبه علمی و هنری برگزیده استان، دارای چهارده مقاله علمی در علوم دامپزشکی، پزشکی و میکروبیولوژی، طراحی و اجرای دکوراسیون و سنهای بیش از بیست همایش و نمایشگاه فرهنگی و هنری و ....... است. [۱]
اشعار
قوهای سر بریده
ای گشته طاق در طلبت طاقت فرات | دریا نمیکشد به خدا! ...... منّت فرات | |
باور نمیکنم که بماند ..... نه .....! هیچ وقت | لبهای چاک چاک تو در حسرت فرات | |
ای ماه تشنهکام شبی را چه می شود!!!؟ | مهمان شوی به جرعهای از خلوت فرات | |
شاید برای بوسه به لبهای تشنهات | قد میکشد به سوی لبت قامت فرات | |
قد میکشد به قامت رعنای روزگار | یک جرعه مانده فاصله تا وصلت فرات | |
امّا خبر ز حادثهای شوم دادهاند | قوهای سر بریده در این دهشت فرات | |
از هر طرف مسیر عبور تو بسته است | از روبروست دشمن و پشت سَرَت فرات | |
نه...! نه...! حریف حیدر ثانی نمیشوند | تمساحهای خائن و بد طینت فرات ..... | |
..... امّا شکست ماه و هزاران ستاره اشک | پاشید روی آینه حیرت فرات |
خط سرخ
از بیابان، خون، شتک زد تا ببوسد ماه را | درد دارد میکُشد در بغض سینه آه را | |
آبروی هر چه انسان رفته در یک نیمروز | سرخ کرده خون یحیی خاک قربانگاه را | |
باز هم قابیل در تکرار خود آلوده است | ریخته در جام شیطان خون ثارالله را | |
اسم اعظم، تشنه، بیسر، شرحه شرحه، چاک چاک | لا الاهان سر بریده شمع الّاالله را | |
گشته در خونش شناور کشتی نوح زمان | تا بگیرد بلکه دست مردم گمراه را | |
میرود بر نیزه در هنگامهای خورشیدکش | تا چو مصباح الهدی روشن نماید راه را | |
رفتن قرآن به نیزه اتفاقی تازه نیست | عبرتی تلخ است دائم مردم آگاه را | |
خط سرخی روز و شب را میکند از هم جدا | تا که بشناسیم از هم فرق راه و چاه را |
بگذار...
هر چند خدا خواست که ناکام بمیرم | بگذار در آغوش تو آرام بمیرم | |
بگذار که در سردی نامردترین شهر | در گرمی آغوش دلارام بمیرم | |
من تشنه یک جرعه تماشای تو هستم | بگذار که سیراب از این جام بمیرم | |
شط مروه، صفا خیمه، و من حاجی عطشان | جا داشت که در حالت احرام بمیرم | |
ای کاش که در تشنهترین ساحل دنیا | بر سجده چونان موج، سرانجام بمیرم | |
حیف است که خوشنامترین ماه زمینی | در غربت بدنامترین شام بمیرم | |
آغوش تو گهواره بالیدن من بود | بگذار در آغوش تو آرام بمیرم |
منابع
پی نوشت
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.