زندگینامه

میرزا احمد [۱]کرمانشاهى [۲]ملقب به فردوسى حسینى،اصالتا بهبهانى، زادگاه وى تویسرکان و سکونت وى در کرمانشاه بوده است.

وى از معدود شعراى آیینى پارسى زبان است که داراى مثنوى حماسى عاشورا به سبک شاهنامه فردوسى در بحر تقارب است و آن را در چهار خیابان [۳]تدوین کرده و به همین دلیل به فردوسى حسینى ملقب شده است.اشعار وى غالبا برگرفته از روایات صحیح السند و کتب معتبر تاریخى و مقاتل مستند مى‌باشد.اصل این مثنوى حماسى بنا بر گفته ادیب فرهیخته دکتر پرویز داکانى تمامى وقایع عاشورا را از آغاز تا به انجام شامل مى‌شود که متأسفانه به نقل قسمت‌هایى از آن در دیوان وى بسنده شده است.

از آثار دیگرى که از این شاعر نامدار آیینى در سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم بر جاى مانده مى‌توان از فتح‌نامه حسام الملک،قصائد الهامیّه فى مدائح الحسامیّه،حدیث کساء،حسینیه و نصایح امیر نظام نام برد.

وى در آغاز کار شاعرى از تخلّص«ملول»استفاده مى‌کرد بعدها به دستور استادش حسین قلى خان متخلص به«سلطانى»،تخلص«الهامى»را براى خود برگزید.

در ابتداى مجموعه شعر عاشورایى باغ فردوس به فردوسى آل احمد از او یاد شده است:

رباعى

این نامه که هست(باغ فردوسش)نام فردوسى آل احمدش،داد انجام
در گفتن این طرفه کتاب،(الهامى) الحق ز سروش غیبش آمد الهام

عموم تذکره‌نویسان بر این نکته پاى فشرده‌اند که وى مردى عامى بوده و حتى معانى برخى از لغاتى را که در شعر خود مى‌آورده نمى‌دانسته و از دیگران معانى آنها را مى‌پرسیده و عجیب‌تر آنکه به درستى از واژه‌ها استفاده مى‌کرده است! [۴]

در عظمت اثر منظومى که الهامى در وقایع کربلا آفریده است همین بس که شاعران نامدارى چون:میرزا محمد صادق ادیب الممالک فراهانى،میرزا محمد کاظم نورى [۵]، محمد باقر میرزا خسروى،میرزا اللّه دوست کرمانشاهى [۶]،حسین قلى خان سلطانى کلهر،شباب [۷]،میرزا على محمد اصفهانى [۸]و میرزا حسین عشقى،اشعارى در توصیف مثنوى حماسى و عاشورایى باغ فردوس وى سروده‌اند، [۹] که براى پرهیز از دامنه‌دار شدن سخن از نقل آنها خوددارى مى‌کنیم.

الهامى از سال 1295 تا 1302 ه.ق سرگرم سرودن منظومه باغ فردوس بوده و آن را در بیش از شانزده هزار بیت فراهم آورده است [۱۰] و داراى چهار خیابان مى‌باشد.

در جاى دیگرى از دیوان الهامى تعداد ابیات مثنوى باغ فردوس قریب به سى هزار بیت نوشته شده است: [۱۱]

خیابان اول،در توحید و نیایش خداوند،ستایش حضرت رسالت پناهى،در منقبت شاه ولایت على(علیه السلام)در ستایش صدیقه کبرى-علیه السلام-در تمجید حسام السلطنه سلطان مراد میرزا،در شرح خواب دیدن ناظم و نظم کتاب،در ستایش سخن و مدح فردوسى،در خطاب به ساقى حقیقى و استدعاى باده حقیقت،در ستایش حسین قلى خان سلطانى [۱۲]،در مرگ معاویه و سلطنت یزید،در هجرت امام حسین-علیه السلام- از مدینه پیغمبر-صلى اللّه علیه و آله و سلم-تا آخر وقایع عاشورا.

خیابان دوم،در ستایش خدا و پیامبر و امام على و امام زمان-علیهما السلام-وقایع روز عاشورا را از صبح تا انقضاى شهادت آن حضرت.

خیابان سوم،در ستایش خدا و رسول و ائمّه هدى-علیهم السلام-در ستایش شمس المشرقین امام حسین،در وقایع پس از شهادت آن حضرت و اسیرى اهل بیت تا ورود آنان به مدینه طیّبه.

خیابان چهارم،در ستایش حضرت پروردگار و نعت حضرت ختمى مرتبت-صلى اللّه علیه و آله و سلم-و منقبت حضرت على-علیه السلام-و اولاد طاهرینش یک ساقى‌نامه و شرح حال مختار. [۱۳]

دیوان چاپى الهامى کرمانشاهى شامل پنج قسمت است:

1.مثنوى باغ فردوس در 2364 بیت.

2.غزلها شامل 9 غزل در 68 بیت.

3.قصیده‌ها شامل 14 قصیده در 420 بیت،داراى مناقب آیینى و اشخاص مختلف.

4.مثنوى حسن منظر در 64 بیت شامل 5 مثنوى آیینى.

5.مثنوى بستان ماتم در 124 بیت شامل پنج مثنوى ماتمى. [۱۴]

دیوان چاپى وى کلاّ در پنج بخش یاد شده حاوى 3040 بیت است درحالى‌که تنها مثنوى حماسى او 000,16 بیت و به قولى سى هزار بیت دارد که فقط 2368 بیت آن در دیوان چاپى الهامى آمده است و مابقى ابیات آن فعلا در دسترس عموم شیفتگان شعر عاشورا قرار ندارد و همت ارباب تحقیق و معرفت را مى‌طلبد که در چاپ و نشر آن اهتمام ورزند.

سبک شعرى

مثنوى باغ فردوس او که به شیوه شاهنامه فردوسى سروده شده از سبک خراسانى پیروى مى‌کند و مشخصه‌هاى آغازین این سبک را دارا است از قبیل استعمال:«ایدون»و«ایدر»در معانى:در چنین،این چنین،و اینک و اینجا و آوردن واو عاطفه در اول مصراع‌ها-که امروزه مورد علاقه خاص غزلسراهاى جوان ماست-به‌کاربردن ابا و ابر در معانى:«به،با و بر» استفاده از الف اطلاق در پایان حروف قافیه،استعمال مر در غیر مفعول صریح که معمولا به منظور تاکید قبل از مفعول صریح مى‌آید،به کارگیرى صورت جمع«اسم معنى»بر خلاف قیاس و مواردى از این قبیل. [۱۵]

قصاید و غزلهاى الهامى در سبک عراقى است و در سرودن مثنوى‌هاى حسن منظر و بستان ماتم به شیوه حکیم نظامى گنجوى عنایت داشته است.

در آثار منظوم الهامى کرمانشاهى آرایه‌هاى لفظى و معنوى و بیانى بسیارى دیده مى‌شود از قبیل:استعاره،اسناد مجازى،تشبیه،اشتقاق،جناس،ردّ القافیه،ردّ المطلع،ارسال المثل، اقتباس،تلمیح،مراعات نظیر [۱۶] و غیره.

دامنه تاثیر مثنوى‌هاى عاشورایى

از اشعارى که شعراى معاصر با الهامى در ستایش مثنوى حماسى باغ فردوس او سروده‌اند-و ما پیش از این از آنان یاد کردیم-پیدا است که شعر او در دسترس آنان قرار داشته و مورد پسندشان قرار گرفته است.نسخه اساس آقاى امید اسلام پناه در تدوین دیوان الهامى کرمانشاهى-که از آن با حروف اختصارى«مج»یاد مى‌کنند-نسخه‌اى است خطى حاوى گزیده‌هاى آثار منظوم الهامى که به خط همو تحریر یافته و براى سپهر فرستاده است تا در تذکره ناصرى مورد استفاده قرار دهد، [۱۷] و این خود نشانگر آن است که شهرت الهامى در زمانه خود او از محدوده کرمانشاهان فراتر رفته و نظر ادیبان بلندآوازه عصر ناصرى را در پایتخت به خود جلب کرده است.

در این که آیا سرایندگان دیگر حماسه‌هاى منظوم آیینى در زبان فارسى پس از الهامى از شیوۀ شعرى او و یا نگاهى که به وقایع کربلا داشته است،متأثر بوده‌اند یا نه،بحثى است که نیاز به تحقیق و تأمّل دارد و در مجال تنگ این مقال نمى‌گنجد.براى نمونه مى‌توان از منظومه داستان على اکبر در احوال حضرت على اکبر و قاسم بن حسن-علیه السلام-از محمد بن ابو طالب نام برد که به سال 1298 ه.ق آن را به پایان برده است.

شادروان خانبابا مشار در فهرست کتابهاى چاپى فارسى،ج 1 [۱۸]،از نسخه چاپى باغ فردوس سروده سید احمد بن رستم ملقب به فردوسى حسینى و متخلص به الهامى خبر مى‌دهد که حاوى(چهار خیابان)بوده و در کرمانشاه به سال 1327 ه.ش در قطع رحلى و چاپ سربى و در 244 صفحه چاپ و منتشر شده است. [۱۹]

برگزیده آثار عاشورایى

الهامى کرمانشاهى،غیر از مثنوى حماسى باغ فردوس،مجموعه شعر دیگرى نیز دارد به نام «حسینیه»که در قالب غزل و قطعه سروده شده و درباره حادثه خونبار حضرت سید الشهداء- علیه السلام-است [۲۰] که متاسفانه فعلا در دسترس ما قرار ندارد و به ناگزیر باید قسمت‌هایى از مثنوى حماسى او را در رابطه با واقعه کربلا که در دیوان چاپى او آمده است انتخاب کنیم.

صرف‌نظر از مقدمه منظوم مثنوى باغ فردوس که در 13 قسمت تدوین شده،متن اصلى این منظومه حماسى ماندگار که در دیوان چاپى الهامى کرمانشاهى آمده است در رابطه با حضرت مسلم بن عقیل-علیه السلام-405 بیت در 14 عنوان،در مبارزت و منقبت حضرت قاسم بن حسن-علیه السلام-در 608 بیت حاوى 11 عنوان،و قسمت پایانى آن اختصاص دارد به جریان میدان رفتن و شهادت علمدار کربلا-علیه السلام-که حاوى 1086 بیت و در 17 عنوان تنظیم شده است و ما به نقل ابیاتى از این سه قسمت بسنده مى‌کنیم:

درباره حضرت مسلم بن عقیل(علیه السلام)

چو شد تیغ خورشید زریّن حُسام [۲۱] نهان در نیام شَبَه [۲۲] گونِ شام
جهان یلى،آسمان وفا پسر عمّ فرخنده مصطفى
زمانى به هر سو همى بنگریست به تنهایى خویش لختى گریست
همى گفت با خود که گشت اى دریغ نهان،آفتاب امیدم به میغ [۲۳]
سپهر بلندم بیفکند پست ز دامان شاهم جدا کرد دست
دریغا که دور از دیار آمدم درین مرز بى‌غمگسار آمدم
نکوخواه:کم،بدسگالان:فزون نه یک چاره‌ساز و نه یک رهنمون
نه راه شتاب و نه جاى درنگ مبادا کسى را چون من کار تنگ
پناه از که جویم؟کجا رو نهم؟ کرا آگهى از غم دل دهم؟
همى گفت گریان و ره مى‌برید که بر وى درِ خانه‌اى شد پدید
دلش سوى آن خانه بنمود راى بدان در شد و ماند لختى به پاى
بدو طوعه با یک جهان شرم گفت که‌اى مرد بارنج و اندیشه جفت!
ستاده بدین در چرا ایدرى؟ به گرداب غم از چهُ رو اندرى؟
به شب در هشیوار فرزانگان نپایند در کوى بیگانگان
بگفت این چنین تا سه نوبت بدوى نفرمود پاسخ به وى نامجوى
به فرجام ناچار با او گفت که اى زن!چه پرسى ز راز نهفت؟
مرا خانه‌اى نیست در این دیار که گیرم زمانى در آنجا قرار
غریب و دل‌افگار و بى‌یاورم بلا بارد از آسمان بر سرم
یک امشب مرا گر پناهى دهى به کاشانه خویش راهى دهى
به پاداش این کار روز شمار جزاى نکو بینى از کردگار
بدو پاسخ آورد آن نیک زن که اى مرد فرزانه تیغ‌زن
کدامت بود شهر و نام تو چیست؟ نژاد تو از گوهر پاک کیست؟
مرا سوختى دل بدین گفتگوى میندیش و راز نهان بازگوى
سپهبد بدو گفت:خوش گوهرم ز هاشم نژادانِ نام‌آورم
بود مسلمم نام و بابم عقیل برادر پدر [۲۴] :ساقى سلسبیل
چو از مرد نام‌آور پاک‌راى شنید این سخن آن زن پارساى
بیفتاد بر خاک زار و نوان ببوسید پاى دلیر جوان
به مژگان همى رفت خاک رهش ز برزن بیاورد در بُنگهش
بدو گفت:صبح امیدم دمید که خورشیدم اندر سراى آرمید
درخشنده گشت از رخت خانه‌ام فروغ جنان یافت کاشانه‌ام
فراوان بدین سان چو بنواختش به گنجینه خانه،بنشاختش
یکى خوان بیاراست اندر زمان که بودى سزاوار آن میهمان
جز اندک نخورد آن یل بیهمال از آن خوردنى‌هاى خوان نوال
وز آن پس به آسودگى در سراى خداوند را شد ستایش سراى
مر آن نیک‌زن را یکى پور بود که جانش برِ دیو مزدور بود
بلالش بُدى نام و لیکن بلال ز همنامیش در جهان پرملال
برِ مادرآمد شبانگاه و گفت که رازت ز فرزند نتوان نهفت
درین شب تو دارى ز شبهاى پیش شد آمد [۲۵] به گنجینه خانه بیش
بدین گونه آمد شدت بهر چیست؟ بگو راست با من که در خانه کیست؟
بدان فتنه‌جو پور،فرمود مام کزین کار بر گو تو را چیست کام؟
برو زین سخن دست کوتاه کن کزین راز با تو نرانم سخن
مگر آنکه با من تو پیمان کنى که از هرکس این راز پنهان کنى
بسى خورد سوگند آن حیله‌ساز که پوشیده خواهم تو را داشت راز
به مادر چو ابرام بسیار کرد ورا نیک زن آگاه از کار کرد
چو شب رفت و آمد سپیده فراز به پا خاست مسلم براى نماز
سبک طوعه آورد با آب و تاب بر مرد فرزانه جامى پرآب
بدو گفت:امشب نخفتى تو هیچ به دل باشدت مرخیال بسیج؟
سپهدار درج گهر برگشود که لختى درین شب چو خوابم ربود
بدیدم جمال پیمبر به خواب دگر حیدر و بابِ آن کامیاب
دگر جعفر و حمزه تیغ‌زن عقیل سرافراز و فرّخ حسن
مرا ز آن میان،شیر پروردگار به بر خواند و فرمود کاى نامدار؟
تو مهمان مایى به خرّم بهشت چنینت به سر پاک دلاور نوشت
یقین دانم اى مادر مهربان همین روز گردم به مینو روان
چو این نیک زن ز آن دلاور شنود به رخ بر ز چشم اشک خونین گشود

الهامى در ادامه ماجراى مسلم بن عقیل-علیه السلام-هنگامى که به رویارویى وى با سپاهیان امیر کوفه مى‌پردازد بعد حماسى سروده‌هاى وى بیشتر نمایان مى‌شود و ما در این قسمت با نقل چند بیت از این صحنه به سراغ بخش دیگرى از مثنوى باغ فردوس او مى‌رویم:

بر آهیخت برّنده تیغ از نیام چو تندر خروشید و برگفت نام
که:مسلم منم مرگ هر بدگهر علىّ ولى را برادر پسر [۲۶]
نبى دوده و هاشمى گوهرم خدا را،یکى تیغ پرجوهرم
منم ناوک شست پروردگار رها گشته از دست پروردگار
بود مرگ را دشنه من دلیل بُرَد گردن شیر و خرطوم فیل
رها سازم از شست خمّ کمند برِ ترک گردون در آرم به بند
چو من مرد نبود درین روزگار مرا شیر حق بوده آموزگار
بگفت این و زد بر سپاه گران به جنگ اندر آویخت با کافران
چنان آستین برزد از روى خشم چنان سوى دشمن بیفکند چشم
چنان سر فکند و چنان تن بخست چنان پاى بفشرد و بگشاد دست
که:یا زندۀ ذو الفقار دو سر به هر جنگ با خیل پرخاشگر
شدى هر کجا برق تیغش علم چو اژدر گروهى کشیدى به دم
زدى هر کرا بر میان تیغ کین دو نیمش فکندى به روى زمین
تنى را که شمشیر او سود فرق برون جستى از تنگ اسبش چو برق
ز بس تن به خون اندر آغشته کرد زمین تا لب بام پرکشته کرد
همى گفت دادار جان‌آفرین بدان دست و تیغ:آفرین!آفرین!
سروشان،بدو دیده بگماشتند به تحسینش آوا برافراشتند
که:این نامور شیر شمشیرزن مگر باشدش ز آهن و روى‌تن؟
که جوید بدین گونه تنها نبرد درین تنگنا با یکى شهر،مرد [۲۷] !

در میدان رفتن حضرت قاسم بن حسن(علیه السلام)

چو زد قرعه سوگ چرخ کهن به نام گل گلستان حسن
خم آورد بالا برِ شاه دین چو حیدر برِ سید المرسلین
بمویید و زد بوسه بر خاک و گفت که:اى داور آشکار و نهفت!
به مرگ برادر دلم گشت خون روانم بفرسود و تن شد زبون
بفرما:بِدان سو که او بار بست بتازم من اى شاه بالا و پست
تو تنها برادر به خون خفته زار خروشان بداندیش در کارزار
چرا من چنین سخت جانى کنم؟ ازین پس چسان زندگانى کنم؟
ز گفتار او شاه بگریست زار ببوسید رویش برون از شمار
همى این بر آن آن بر این مى‌گریست بدان دو،سپهر و زمین مى‌گریست
بدو گفت شاه:اى برادر پسر [۲۸] ! به مردانگى یادگار از پدر
چه دارى به پیکار چندین شتاب؟ ندانى که بى‌تو مرا نیست تاب؟
تو هستى روانِ تن روشنم روان چون پسندم رود از تنم؟
نخواهم فرستادنت سوى جنگ برو زى [۲۹] سراپرده،منما درنگ

چون قاسم بن حسن موفق به کسب اجازه از امام نمى‌شود،مادر خود را واسطه قرار مى‌دهد و چون از این طریق هم نتیجه‌اى نمى‌گیرد به هنگام رجزخوانى دشمن،قرار از کف داده آماده رزم مى‌شود و امام که نظاره‌گر این اشتیاق زاید الوصف است او را راهى میدان مى‌سازد.

در این قسمت،الهامى کرمانشاهى ابیات بسیار دلنشینى را صرف به تصویر کشیدن مراسم دامادى حضرت قاسم و وداع او با عروس-که دختر سالار شهیدان است-کرده که به خاطر بى‌اعتبارى این مساله در نزد پژوهشگران و مورّخان اسلامى از نقل آن صرف‌نظر مى‌کنیم.

در شجاعت و شهادت حضرت ابو الفضل العباس(علیه السلام)

الهامى کرمانشاهى پس از ابیاتى در عظمت علمدار کربلا-علیه السلام-به ترجمه منظوم روایت ابو حمزه ثمالى در فضیلت حضرت عباس-علیه السلام-مى‌پردازد که به نقل چند بیت از این دو قسمت بسنده مى‌کنیم:

همو در«خطاب ثانى»خود به آن وجود نازنین و استمداد از آن حضرت،کلام حماسى‌اش شور بیشترى مى‌گیرد:

چه عباس!مهر سپهر یلى به مردى بهین یادگار على
سپهدار عشّاق پروردگار تهى از خود و پر ز اسرار یار
همان زور حیدر به بازوى او دو گیتى سبک در ترازوى او
خدا زایر است و ستایشگرش پر جبرئیل است فرش درش
بیایند هر شب در آن انجمن نبىّ و علىّ و حسین و حسن
همان پاک دخت رسول خدا ابا [۳۰] کشتگانِ سر از تن جدا
نمایند هریک چو دادار او به رحمت نظر سوى زوّار او
برِ پاک دادار پیروزگر ابو الفضل را هست جاه دگر
خدایا!مرا زومکن شرمسار به مهرش دل مرده‌ام زنده‌دار
بکن دیده‌ام روشن از روى او سر و پیکرم خاک در کوى او [۳۱]
دلیرا!هژبرا!سرا!سرورا! گرانمایه اسپهبدا!صفدرا!
فرا زنده رایت پردلى! نماینده فرّ و بر ز على
تناور درخت قوى شاخ دین به کیوان فرا زنده کاخ دین
علمدار عشّاق جان‌آفرین نمودار قهر جهان‌آفرین
خداوند جوشن!خداوند خود دلاورتر از هر دلیرى که بود
گزین یاور اهل بیت رسول فروغ جهان‌بین شوى بتول
ایا جوهر ذو الفقار پدر به مردانگى یادگار پدر
ایا درگهت کعبه راستین تو را دست دادار در آستین
مراد همه خلق در مشت توست کلید حوایج سرانگشت توست [۳۲]

الهامى،صحنه‌هاى بدیع دیگرى از جانب علمدار کربلا را در نهایت شیوایى و زیبایى به تصویر کشیده است که به انتخاب ابیاتى از قسمت‌هاى مختلف آن اکتفا مى‌کنیم:

سپهداد فرّخ رخ تابناک بسایید پیش برادر به خاک
پس آن گه برآمد به زین خدنگ به فرمان روان شد سوى دشت جنگ
به دست اندرش آسمانى درفش هوا شد ز گرد سمندش بنفش
کمندى چو ثعبان و تیغى چو برق سرا پا به دریاى پولاد غرق
به زین تافتى چهره آن جناب چو از تیغ کوه بلند آفتاب [۳۳]
چو آمد به نزدیک رود روان سپه دید آنجا کران تا کران
باستاد لختى به میدان کین نگه کرد بر آن سپه خشمگین
زمین کرد از سنگ او یال خم دل گاو و ماهى ز غم شد دژم
تو گفتى به کف تیغ آن بى‌همال به دریاست افتاده عکس هلال
بگفتند:یا رب چه بالاست این چه فرخنده سیماى والاست این
چه بازوى و دست بلندست این کدامین یل ارجمندست این؟!
بدیدیم ما نامداران بسى ندیدیم با فرّۀ این کسى
همانا که این:نامور حیدر است صف نینوا وادى خیبر است
به دست اندرش تیغ دشمن شکار همانا بود سرفشان ذو الفقار
چو دیدند او را دلیران ز دور جهان گشت در چشمشان تنگ گور
سپهدار چون شرزه شیر دژم بغرّید و گفتا به اهل ستم
که:اى قوم!عباس نام من است حَرون [۳۴] توسنِ [۳۵] چرخ رام من است
سپهدار شاه شهیدان منم فداى ره اوست جان و تنم
پىِ یارى آن شه تاجدار به شمشیر هندى [۳۶] کنم کارزار
منم وارث مردى مرتضى منم فارس [۳۷] پهنه کربلا
همان زور خیبرشکن با من است کرا تاب نیروى من در تن است
دم تیغ من کام نر اژدهاست [۳۸] سر نیزه‌ام افعى جانگزاست
ببینید دست بلند مرا پرند [۳۹] و کمان و کند مرا
ازو شد به کوفى سپه کار تنگ نه پاى گریز و نه جاى درنگ
ز پس:آتش تیغ و از پیش:آب گسسته عنانها،بریده رکاب
نمودند هریک به سویى فرار تهى شد از ایشان لب رود بار
سپهبد هیون [۴۰] تاخت در رود زود شگفتا که دریا بگنجد به رود
چو بر آب رود روان بنگریست ز لب‌تشنگان یاد کرد و گریست
همى گفت کاى آب شیرین گوار ز آب آفرین شاه شرمى بدار
روانى تو بر خاک و سنگ زمین لب شتنه آلِ رسول امین
پس از تشنه‌کامان هاشم نژاد به کامى تو را خوشگوارى مباد
نگردد دگر تشنه‌اى از تو سیر همه چشمه‌سار تو گردد کویر
چنان از عطش بود در التهاب که گفتى:زره در برش گردد آب
نفس چون کشیدى همى تیره دود شدى از لبش سوى چرخ کبود
کفى آب برداشت تا نوشدا که کمتر دلش از عطش جوشدا
به یاد آمدش کام خشک امام به خود گفت:این آب بادت حرام
ره یارى این نیست آزرم دار ز روى برادر یکى شرم دار
ننوشید یک قطره ز آن آب سرد شکیبش سرِ چرخ را خیره کرد
چو از دست آن آب را برفشاند ملک از فلک بروى احسنت خواند [۴۱]
همى چند نوبت چنین رزم جست به خون یلان دست و شمشیر شست
ولیکن نبودش به دل راى جنگ نمى‌خواست کآرد در آنجا درنگ
ابو الفضل اگر راى پیکار داشت وگر دل به مرد افکنى مى‌گماشت
نماندى در آن پهنه یک تن سوار که با شاه جوید دگر کارزار [۴۲]

منابع

محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 451-463.

پی نوشت

  1. الهامى.
  2. 1264-1325.
  3. بخش.
  4. کسانى که مایل‌اند درباره وى تحقیق بیشترى کنند مى‌توانند به مقدمه دیوان وى،حدیقة الشّعرا،ج 1،تذکره مختصر شعراى کرمانشاه،کلیات آثار سید عبد الکریم غیرت،جغرافیاى مختصر کرمانشاه و تذکره باغ هزار گل مراجعه نمایند.
  5. الفت.
  6. سالک.
  7. جواد.
  8. عشرت.
  9. ر.ک:دیوان الهامى کرمانشاهى(شرح منظوم کربلا به سبک شاهنامه)،سروده میرزا احمد کرمانشاهى متخلص به الهامى،با مقدمه و تصحیح و تعلیق امید اسلام‌پناه،چاپ اول(مرکز نشر میراث مکتوب،تهران،1379)،ص 28 تا 31.
  10. همان،ص 59.
  11. همان،ص 44.
  12. استاد خود.
  13. همان،ص 58 تا 61.
  14. همان،ص،7.
  15. همان،ص 70 تا 75.
  16. همان،ص 80 تا 86.
  17. همان،ص 64.
  18. الف-ت.
  19. همان،ص 63.
  20. همان،ص 46.
  21. شمشیر زرّین.
  22. سنگ سیاق برّاق.
  23. ابر.
  24. برادر پدر من.
  25. آمد و شد.
  26. پسر برادر.
  27. همان،ص 145 و 146،ص 151 و 152.
  28. پسر برادر.
  29. سوى جانب.
  30. با.
  31. همان ص 218 و 219،221 و 222،225 و 226.
  32. همان،ص 233 و 234.
  33. همان،ص 249.
  34. اسب سرکش.
  35. وحشى و رام نشدنى.
  36. شمشیر هندى به خاطر جوهر و برندگى در میدان‌هاى کارزار بهترین سلاح بوده است.
  37. مرد دلیرى که سوار بر اسب باشد،اسب سوار.
  38. اژدهاى نر.
  39. در این جا به معناى جوهر شمشیر و شمشیر جوهردار است.
  40. شتر تنومند و تندرو،و در اینجا مطلق مرکب تندرو.
  41. همان،255 تا 260 با انتخاب.
  42. همان،ص 263.