احمد ناظرزاده کرمانی
احمد ناظرزاده کرمانی (1296 ه.ش - 1355 ه. ش) شاعر و نویسنده معاصر است.
احمد ناظرزاده کرمانی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | شاعر، نویسنده |
زادروز | 1296 ه.ش کرمان |
مرگ | فروردین 1355 ه.ش ابن بابویه |
ملیت | ایرانی |
کتابها | داستانهای اخیر ، رقص با خنجر ، قهرمانان گیلان ، دختر شامگاه ، برفراز سیحون |
زندگینامه
احمد ناظرزادهفرزند محمّد ناظر در سال 1296 ه.ش. در کرمان متولّد شد.در روز دوشنبه دوم فروردین ماه 1355 شمسی در تهران بدرود حیات گفت و در ابن بابویه به خاک سپرده شد. احمد ناظرزاده کرمانیدکترای رشتهی ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود، که به تدریس در مقاطع دانشگاهی اشتغال داشت. در بین طبقات مردم محبوبیتی وافر داشت و عمرش را به تحقیق و مطالعه و امور عام المنفعه میگذارند. سخنرانیهای وی از رادیوی ایران نیز مورد توجه خاص و عام بود.
آثار
از آثار او میتوان به این عناوین اشاره کرد: «داستانهای اخیر»، «رقص با خنجر»، «قهرمانان گیلان»، «دختر شامگاه»، «برفراز سیحون». [۱]
اشعار
رضای حق:
ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها | هرجا ز فراق تو چاک است گریبانها | |
نامت چو به لب آید همواره بود با آه | از شوق تو در دلها برپا شد طوفانها | |
پروانهی بیپروا یعنی تو که در وصفت | بر منبر شاخ گل بلبل زده دستانها | |
ای گلشن دین سیراب با اشک محبّانت | از خون تو شد رنگین هر لاله به بستانها | |
بسیار حکایتها گردیده کهن اما | جانسوز حدیث تو تازهست به دورانها | |
هر چند پریشانی شد حاصل عشاقت | با یاد تو از هر سو جمعند پریشانها | |
یک جان به ره جانان دادی و خدا داند | کز یاد تو چون سوزد تا روز جزا جانها | |
در دفتر آزادی نام تو به خون ثبت است | شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوانها | |
این سان که تو جان دادی در راه رضای حق | آدم به تو مینازد ای اشرف انسانها | |
قربانی اسلامی با همت مردانه | ای مفتخر از عزمت همواره مسلمانها | |
قربانگه عشق تو شد قبلهی اهل دل | زین کعبهی جان افزا آرایش ایمانها | |
عشّاق بلا پرور خود را چو برند از یاد | با دوست چنین بندند بیواسطه پیمانها | |
مدح تو که یارد گفت ای سرور جانبازان | کاین وصف نمیگنجد در دفتر و دیوانها |
اصحاب حسین (ع):
از ازل عشق روانپرور و جان افزا بود | گرمی عالم از این برق جهان آرا بود | |
چون حسین بن علی پای در این عرصه نهاد | شهد اللّه که دلدادهی بیپروا بود | |
مکتب عشق سرافرازی جاویدان یافت | ز اوستادی که در این مرحله بیهمتا بود | |
تا نمایان شود آثار حقیقت خوشتر | راستی طرح حسین بن علی زیبا بود | |
کربلا صحنه عشق است و ز اصحاب حسین | همت مرد و زن و پیر جوان والا بود | |
آن شهادت که در آن خیره جهان است هنوز | فتح فرخندهی فرماندهی عاشورا بود | |
زهی آن کشته که چون تن به شهادت در داد | روح اسلام ز جانبازی او احیا بود | |
شجر طیّبه یعنی که حسین بن علی | رحمت حق پسر فاطمهی زهرا بود | |
ای حسین ای که خدا خواست سرافرازی تو | هم رضایش همه سود تو از این سودا بود | |
طفل شش ماهه که همراه تو آمد به جهاد | اثر صدق ز سربازی او پیدا بود | |
جشن میلاد تو آرد به طرب دلها را | فرخ آن جشن کز آن خرّمی دلها بود | |
مبر از یاد در آن روز که خواهد آمد | امشب از یاد تو در مجمع ما غوغا بود |
من ایستاده بر لب دریای بیکران | مبهوت از تلاطم امواج سرگردان | |
در دفتر زمانه به خون نام پاک تو | زینت فزای مکتب عشق است جاودان | |
آن پاکبازی تو که بود امتحان حق | شد اصل سرفرازی آدم در امتحان | |
از آسمان سرشک مصیبت فرو چکید | روزی که خون پاک تو شد بر زمین روان | |
از سرفرازی تو بیحفظ مردمی | بر آدمیست معنی آزادگی عیان | |
گفتی که چون شرف به خطر اوفتد رواست | آزاده مرد یکسره دل برکند ز جان | |
تحقیر زندگی که صلای شهامت است | زیبا رشادتی است که دادی تواش نشان | |
یا مرگ یا حیات به دلخواه دین و عقل | زیبنده نیست زیستنی بین این و آن | |
هرگز کهن نمیشود این مکتب ای عجب | گویی که تازه خون حسین است در جهان | |
اسلام را که منجی و محیی تو بودهای | هستی ز حادثاتِ فراوان نگاهبان | |
هرجا که پرچمیست به نامت در اهتزاز | دل ز آن پر التهاب شود، دیده خونفشان | |
در نام جاودان تو هست آن اثر که دل | با یاد آن ز خاک زند پر به کهکشان | |
تو راه و رسم زندگی آموختی به خلق | پیروز آن که راه تو بگزید از آن میان | |
درسات همین که: بهر رضای حق ای بشر | بگذر ز خود که هست همین سود بیزیان | |
در خون سرخ فام تو برق حقیقتی است | کآزاده راز محنت دوران دهد امان | |
یعنی رضای دوست چو بگزید آدمی | آسان شود بر او همه دشواری زمان |
من ایستاده بر لب دریای بیکران | مبهوت از تلاطم امواج سرگردان | |
در دفتر زمانه به خون نام پاک تو | زینت فزای مکتب عشق است جاودان | |
آن پاکبازی تو که بود امتحان حق | شد اصل سرفرازی آدم در امتحان | |
از آسمان سرشک مصیبت فرو چکید | روزی که خون پاک تو شد بر زمین روان | |
از سرفرازی تو بیحفظ مردمی | بر آدمیست معنی آزادگی عیان | |
گفتی که چون شرف به خطر اوفتد رواست | آزاده مرد یکسره دل برکند ز جان | |
تحقیر زندگی که صلای شهامت است | زیبا رشادتی است که دادی تواش نشان | |
یا مرگ یا حیات به دلخواه دین و عقل | زیبنده نیست زیستنی بین این و آن | |
هرگز کهن نمیشود این مکتب ای عجب | گویی که تازه خون حسین است در جهان | |
اسلام را که منجی و محیی تو بودهای | هستی ز حادثاتِ فراوان نگاهبان | |
هرجا که پرچمیست به نامت در اهتزاز | دل ز آن پر التهاب شود، دیده خونفشان | |
در نام جاودان تو هست آن اثر که دل | با یاد آن ز خاک زند پر به کهکشان | |
تو راه و رسم زندگی آموختی به خلق | پیروز آن که راه تو بگزید از آن میان | |
درسات همین که: بهر رضای حق ای بشر | بگذر ز خود که هست همین سود بیزیان | |
در خون سرخ فام تو برق حقیقتی است | کآزاده راز محنت دوران دهد امان | |
یعنی رضای دوست چو بگزید آدمی | آسان شود بر او همه دشواری زمان |
جلوه یزدان:
عالم آراست چو از پرتو انوار حسین | هرکجا بود دلی گشت هوادار حسین | |
ای خوشا سوم شعبان که در این روز عزیز | هستی آرایش نو یافت ز انوار حسین | |
عقل سرگشته از آن است که چون در عالم | رسم شد دایرهی عشق ز پرگار حسین | |
نور حق بود که خاموش نگردد هرگز | هست در هر دو سرا گرمی بازار حسین | |
نامش آتش به دل عارف و عامی زد و باز | با خبر کس نشد از حرمت بسیار حسین | |
از سر صدق قدم چون به ره دوست نهاد | محو تا حشر نخواهد شدن آثار حسین | |
پرتو ذات خدا هست حسین بن علی | منکر حق شود آن کو کند انکار حسین | |
تا نمودار شود جلوهی یزدان خوشتر | اهرمن صحنه بیاراست به پیکار حسین | |
او حیات ابدی داشت توان گفت آری | کرد با خویش ستم خصم ستمکار حسین | |
فاتح هر دو سرا کشتهی عاشورا بود | گشت مغلوب ابد دشمن خونخوار حسین | |
زنده از نهضت خونین حسین است اسلام | عقل و عشقند ستایشگر کردار حسین | |
چشم گردون که بود خیرهی جانبازیها | کس نبیند به وفاداری انصار حسین | |
اشک مهلت ندهد تا به لب آرم سخنی | از جوانمردی جانسوز علمدار حسین | |
ای ابا الفضل که فضل از تو فضیلتها یافت | نخل آراسته بودی تو به گلزار حسین | |
دو علی را پسر فاطمه در راه خدای | داد و سجّاد بشد قافله سالار حسین | |
دشمن رذل، ستم هرچه فزونتر میکرد | غافل از دوست نمیشد دل بیدار حسین | |
من که شرمندهی بیحاصلی خویشتنم | کی توانم سخنی گفت سزاوار حسین | |
فخرم این است که بدانند که «ناظر زاده» | چاکری هست کمر بسته به دربار حسین [۲] |