فرزدق‌

نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۵۵ توسط Rahdar (بحث | مشارکت‌ها)

ابو فراس همام ابن غالب مشهور به فرزدق شاعر بزرگ عرب است.

زندگینامه

مادر فرزدق، لیلی بنت حابس و پدرش دارای مناقب مشهور و اوصاف پسندیده است. وی از شاعران بصره و مدّاح خلفای بنی امیه است و در زبان عربی اثر عظیمی داشته است به طوری‌که گفته‌اند اگر شعر فرزدق نمی‌بود ثلث زبان عرب از میان می‌رفت و نیز اگر شعرش وجود نداشت نصف اخبار مردم نابود می‌گشت.

وی را به زهیر بن ابی سلمی تشبیه می‌کنند که هر دو از شاعران طراز اولند. زهیر در جاهلیت و فرزدق در دوره‌ی اسلام. فرزدق را با جریر و اخطل حوادثی است و هجو فرزدق در شأن آن دو مشهورتر از آن است که به ذکر درآید. او در میان قومش شریف و گرامی بود و خاطرش را عزیز می‌داشتند و هر که به قبر پدرش پناه می‌برد، را حمایت می‌کرد. جد و پدرش نیز از بخشندگان و شریفان عرب و از نیکان اشراف بودند.

در شرح نهج‌البلاغه آمده است که فرزدق عادت داشت پیوسته در حال نشسته مقابل خلفا و امرا شعر بخواند تا اینکه سلیمان بن عبد الملک اراده نمود که وی ایستاده به شعر خواندن بپردازد، ولی گروهی از بنی تمیم بشوریدند و سلیمان اجازه داد که فرزدق نشسته شعر بخواند.

کنیه‌ی فرزدق در جوانی «ابی مکیّه» بود و مکیّه نام دختر وی می‌باشد. ولی به جهت درشتی چهره و ترش روئیش به فرزدق ملقب شد. وفات او به سال 110 ه. ق. در بصره اتفاق افتاد، در حالی‌که سنش نزدیک به صد سال بود.[۱]

ملاقات با کاروان کربلا

فرزدق در منزلگاه تنعیم ملاقاتی با امام حسین (ع) که به سمت کوفه حرکت کرده بود، داشت و امام (ع) در مورد اوضاع کوفه از او سوالاتی نمود، فرزدق به امام (ع) پیشنهاد کرد که به سمت کوفه حرکت نکند.

اشعار

قصیده فرزدق در مدح امام سجاد (ع)

هذا الّذی یعرف البطحاء و طأته‌و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم

این کسی است که بطحاء جای پایش را می‌شناسد و حرم و بیرون حرم بدو آشناست.


هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم‌هذا التّقیّ النّقیّ الطاهر العلم

این پسر بهترین بندگان خداست. این پرهیزگار، گزیده، پاک و نشانه و راهنماست.


هذا علیّ رسول اللّه والده‌امست بنور هداه تهتدی الظلم

این علی است که پدرش رسول اللّه می‌باشد و با نور هدایتش تاریکی و ظلمت هدایت می‌شود.


اذا رأته قریش قال قائلهم‌إلی مکارم هذا ینتهی الکرم

چون قریش او را بیند، گوید: جوانمردی تا درگاه او راه پوید.


ینمی إلی ذروة العزالتی قصرت‌عن نیلها عرب الاسلام و العجم

وی عزّت را در حدّ بالای خویش رشد داده و عرب و عجم را به‌وسیله‌ی اسلام برتری بخشیده است.

یکاد یمسکه عرفان راحته‌رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم

چون برای سودن رکن حطیم (حجر الاسود) آید با شناسایی که بدو دارد خواهد که دست او را وانگذارد و حجر الاسود مایل به لمس دستان اوست.


ایّ القبایل لیست فی رقابهم‌لاوّلیّة هذا اوله النعم

کدام قبیله‌ای است که طوق نعمت او یا پدران او در گردنش نیست؟!


یغضی حیاء و یغضی من مهابته‌فلا یکلّم الّا حین یبتسم

دیده‌ها از هیبت او فرو خوابد و او دیده از شرم فرو خفته دارد، با او سخن نگویند، مگر گاهی که لبخند به لب آرد.


فی کفّه خیزران ریحه عبق‌من کفّ اروع فی عرنینه شمم

در دستش عصایی از خیزرانست که بوی خوش آن دمانست. بیننده را به شگفت آرد، از زیبایی و تناسبی که در چهره دارد.


ینشق نور الهدی من نور طلعته‌کالشّمس ینجاب عن اشراقها الظّلم

پرده‌ی ظلمت، از نور جبین او می‌درد، چنانکه درخشیدن خورشید تاریکی‌ها را می‌برد.


مشتقّه من رسول اللّه نبعته‌طابت عناصره و الخیم و الشّیم

نهال او رسته از بوستان نبوّت است، پاک‌نژاد است و پاکیزه‌خوی و سیرت است.


من جدّه دان فضل الأنبیاء له‌و فضل امّته دانت له الامم

کسی‌که پیامبران فضیلت جدّ او را گردن نهادند، و امت او از دیگر امّتان پیش افتادند.


هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله‌بجدّه أنبیاء اللّه قد ختموا

اگر او را نمی‌شناسی! او فرزند فاطمه است که جدّ او بر صحیفه‌ی پیامبران مهر قبول است.


اللّه شرّفه قدرا و اعظمه‌جری بذاک له فی لوحه القلم

از دیر زمان خدا او را شریف و بزرگ آفریده و قلم در لوح، این شرف و بزرگی را نگاشته است.


کلتا یدیه غیاث عمّ نفعهمایستوکفان و لا یعروهما العدم

دو دست او باران‌ریزانست که به سود همگانست از آن بخشش خواهند و بخششش بی‌پایانست.

سهل الخلیفة لا تخشی بوادره‌یزینه اثنان حسن الخلق و الشّیم

نرم‌خویی است که کسی از او نترسیده، دو چیز زینت اوست خلق نیکو و خوی پسندیده.


اللیث أهون منه حین تغضبه‌و الموت ایسر منه حین یهتضم

هنگامی‌که او خشمگین شود شیر در مقابلش خوار و سرشکسته است و مرگ در هنگام خشم او آسانتر است.


حمّال انقال اقوام اذا فدحواحلوا الشّمایل تحلو عنده نعم

مردم مصیبت دیده را یار و غمخوار است نیکو سرشتی که آری گفتن نزد او شیرین‌ترین گفتار است.


لا یخلف الوعد میمون نقیته‌رحب الفناء اریب حین یعترم


به جهت مبارکی و پاکی هرگز خلف وعده نمی‌کند و فنا و نیستی را وسعت می‌بخشد زمانیکه سخت میشود.


ما قال لا قطّ الّا فی تشهّده‌لو لا التّشهّد کانت لاؤه نعم

لفظ «لا» بر زبان نیارد مگر هنگام تشهّد. اگر برای تشهّد نبود «لا» ی او «نعم» بود.


عمّ البرّیة بالاحسان و انقشعت‌عنها الغمامة و الاملاق و العدم

آفریدگان را مشمول عنایت فرمود تا تیرگی فقر و ناداری را از آنان زدود.


من معشر حبّهم دین و بغضهم‌کفر و قربهم منجا و معتصم

از خاندانی است که دوستی آنان دین و دشمنی ایشان گمراهی است، نزدیکی بدانها پناهگاه از افتادن در تباهی است.


ان عدّ اهل التّقی کانوا أئمّتهم‌او قیل من خیر خلق اللّه قیل هم

اگر پرهیزگاران به شمار آرند آنان برایشان مهترانند، اگر بگویند بهترین خلق خدا چه کسانی هستند؟ گویند آنانند.


لا یستطیع جواد بعد غایتهم‌و لا یدانیهم قوم و ان کرموا

هیچ بخشنده‌ای برابری با آنان نتواند، و هیچ‌کس را میّسر نشود که خود را در بزرگی به آنان رساند.


هم الغیوث اذا ما ازمة ازمت‌و الاسد اسد الثّری و الناس محتدم

در خشکسالی باران ریزاننده‌اند و در میدان کارزار شیران درنده.


لا یقبض العسر بسطامن اکفهم‌سیّان ذالک ان اتروا و ان عدموا

در تنگدستی با فراخ‌دستی می‌بخشند، برای آنان یکسان است که بی‌نیاز باشند یا مستمند.


مقدّم بعد ذکر اللّه ذکرهم‌فی کلّ بدو و مختوم به الکلم

در آغاز و پایان هر سخنی که در دهانست، پس از نام خدا نام این خاندانست.


یابی لهم ان یحل الذّم ساحتهم‌خیم کریم و اید بالنّدی هضم

ذم و نکوهش به ساحت آنان هرگز راهی ندارد آنان بزرگوارانی هستند که همواره دستان بخشنده‌ای دارند.


یستدفع السوء و البلوی بحبّهم‌و یستقیم به الاحسان و النّعم

دوستی آنان بازدارنده‌ی شر و نقمت است و موجب زیادت احسان و نعمت است.


فلیس قولک من هذا بضائره‌العرب تعرف من انکرت و العجم

این‌که گویی این کیست؟ بدو زیانی نمی‌رساند، آن را که تو نشناخته گرفتی عرب و عجم می‌شناسند.


من یعرف اللّه یعرف اوّلیّة ذافالدّین من بیت هذا ناله الامم [۲]

کسی که خدا را می‌شناسد پدران او را می‌شناسد که دین مردمان از این خاندان برقرار است.


ترجمه یکی از اشعار

اشعار فرزدق را جامی در «سلسلة الذهب» به فارسی برگردانیده و این ترجمه از شاهکارهای ادبیّات تازی و فارسی است:.

پور عبد الملک به نام هشام‌در حرم بود با اهالی شام

می‌زد اندر طواف کعبه قدم‌لیکن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست‌بهر نظاره گوشه‌ای بنشست

ناگهان نخبه‌ی نبی و ولی‌زین عباد بن حسین علی

در کساء بها و حله‌ی نوربر حریم حرم فکند عبور

هر طرف می‌گذشت بهر طواف‌در صف خلق می‌فتاد شکاف

زد قدم بهر استلام حجرگشت خالی ز خلق راه گذر

شامیی کرد از هشام سؤال‌کیست این با چنین جلال و جمال

از جهالت در آن تعلّل کردوز شناسائیش تجاهل کرد

گفت نشناسمش ندانم کیست‌مدنی یا یمانی یا مکّیست

بو فراس آن سخنور نادربود در جمع شامیان حاضر

گفت من می‌شناسمش نیکوزو چه پرسی بسوی من کن رو

آن کس است این که مکّه و بطحازمزم و بو قبیس و خیف و منا

حرم و حلّ و بیت و رکن و حطیم‌ناودان و مقام ابراهیم

مروه، سعی و صفا، حجر، عرفات‌طیّبه و کوفه، کربلا و فرات

هریک آمد به قدر او عارف‌بر علوّ مقام او واقف

قرّة العین سیّد الشّهداست‌زهره شاخ دوحه زهراست

میوه باغ احمد مختارلاله راغ حیدر کرّار

چون کند جای در میان قریش‌رود از فخر بر زبان قریش

که بدین سرور ستوده شیم‌بنهایت رسیده فضل و کرم

ذروه‌ی عزّتست منزل اوحامل دولت است محمل او

از چنین عزّ و دولت ظاهرهم عرب، هم عجم برو قاصر

جدّ او را به مسند تمکین‌خاتم انبیاست نقش نگین

لایح از روی او فروغ هدی‌فایح از خوی او شمیم وفا

طاعتش آفتاب روزافروزروشنائی فزای ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدایت حق‌از چنان مصدری شده مشتق

ز حیا نایدش پسندیده‌که گشاید به روی کس دیده

خلق از او نیز دیده خوابانندکز مهابت نگاه نتوانند

نیست بی‌سبقت تبسّم اوخلق را طاعت تکلّم او

در عرب، در عجم بود مشهورکو مدانش مغفلی مغرور

همه عالم گرفت پرتو خورگر ضریر ندید از آن‌چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاک‌بوم از آن گر نیافت بهره چه باک

بر نکو سیرتان و بدکاران‌دست او را بر موهبت باران

فیض آن ابر بر همه عالم‌گر بریزد نمی‌نگردد کم

هست از آن معشر بلند آئین‌که گذشتند از اوج علیّین

حبّ ایشان دلیل صدق و وفاق‌بغض ایشان نشان کفر و نفاق

قربشان پایه‌ی علوّ و جلال‌بعدشان مایه‌ی عتوّ و ضلال

گر شمارند اهل تقوی راطالبان رضای مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشندو اندر آن خیل پیشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض‌سائلی من خیار اهل الارض

بر زبان کواکب و انجم‌هیچ لفظی نیاید الاهم

هم غیوث الندی اذا و هبواهم لیوث الثری اذ انهبوا

ذکرشان سابق است در افواه‌بر همه خلق بعد ذکر اللّه

سر هر نامه را رواج فزای‌نام ایشان است بعد نام خدای

ختم هر نظم و نثر را الحق‌باشد از یمن نامشان رونق

چون هشام آن قصیده‌ی غرّاکه فرزدق همی نمود انشا

کرد از آغاز تا به آخر گوش‌خونش اندر رگ از غضب زد جوش

بر فرزدق گرفت حالی دق‌همچو بر مرغ خوشنوا عقعق

ساخت در چشم خوارش‌حبس بنمود بهر آن کارش

اگرش چشم راست بین بودی‌راست کردار و راست دین بودی

دست بیداد و ظلم نگشادی‌جای آن حبس خلعتش دادی

قصّه‌ی مدح بو فراس رشیدچون بدان شاه حق‌شناس رسید

از درم بهر آن نکو گفتارکرد حالی روان ده و دو هزار

بو فراس آن درم نکرد قبول‌گفت مقصود من خدا و رسول

بود از آن مدح نی نوال و عطازانکه عمر شریف را ز خطا

قلته خالصا لوجه اللّه‌لا لان استفیض ما اعطاه

قال زین العباد و العبادما نودیه عوض لا یرداد

زانکه ما اهل بیت احسانیم‌هرچه دادیم باز نستانیم

ابر جودیم بر نشیب و فرازقطره از ما به ما نگردد باز

آفتابیم بر سپهر علانفتد عکس ما دگر سوی ما

چون فرزدق به آن وفا و کرم‌گشت بینا قبول کرد درم

از برای خدا بود و رسول‌هرچه آمد ازو، چه رد، چه قبول

منابع

پی نوشت

  1. الاعلام زرکلی؛ ج ۳، ص ۱۱۲۷ و ۱۱۲۸.
  2. مجالس المؤمنین؛ ج ۲، ص ۴۹۴.