وحیده گرجی
وحیده گرجی (١٣٦٠ ه. ش ) از شاعران معاصر ایرانی است.
وحیده گرجی | |
---|---|
زادروز | ١٣٦٠ ه.ش شهر بابل |
پدر و مادر | هرمز گرجی |
ملیت | ایرانی |
مدرک تحصیلی | کارشناس رشته فقه و حقوق از دانشگاه پیام نور قم |
استاد | دکتر مجاهدی |
زندگینامه
وحیده گرجی فرزند هرمز در تیر ماه ١٣٦٠ شمسی در شهر بابل و درخانوادهای مذهبی و اهل شعر به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
در سال ١٣٧٤ ه. ش به بعلت انتقال شغل پدرش به تهران و سپس قم نقل مکان کردند. ایشان کارشناسی خود را در رشته فقه و حقوق از دانشگاه پیام نور قم اخذ نمود و مدیریت یک مجتمع فرهنگی آموزشی را بر عهده گرفت.
گرجی از سال ١٣٨٦ ه. ش به طور جدی فعالیت شعری خود را شروع کرد و از محضر اساتیدی همچون دکتر مجاهدی بهرهبرد. ایشان در چندین کنگره از جمله شعرعاشورایی هیئت همدان، شعر ٧٢ خط اشک اصفهان و... موفق به اخذ مقام گردیدهاست. [۱]
اشعار
چند غزل عاشورایی
دلم دیگر نمیخواهد نه دامی نه گریزی را | که مدتهاست در بند است صیاد عزیزی را | |
نگاهش آنقَدَر شعر و غزل دارد که جز چشمش | نمیفهمند دیگر واژههایم هیچ چیزی را | |
همه دنیا زمین خورده به پای او همانجا که | به پا کردهست نامش سرزمین عشقخیزی را | |
ببین بخت ما را رسیده تا به ما دنیا | عوض کردند رسم خوب ارباب و کنیزی را | |
ولیکن شکر ساقی را همان دادهست و در بزمش | به ما دادند هر شب چشمهای بادهریزی را | |
نه ترس از زندگی دارم نه خوف مرگ در جانم | که حل کردهست چشمش هر غم ضد و نقیضی را | |
چه حرزی بهتر از اینکه خود معشوق میخواند | برای هر کدام از عاشقانش «اَلحفیظ»ی را |
دلی پرخون برایش مانده و چشمان تر زینب | چه سوغاتی به همراه آورد از این سفر زینب | |
پریشان شد زمین، هفت آسمان پیچید و در هم شد | ولی از این جهان دارد دلی آشفتهتر زینب | |
در آن صحرا که هر کس را نصیبی از مصیبت شد | همه داغ جوان دیدند، اما بیشتر زینب | |
غروب از سر گذشت و سر گذشت و سرگذشتش را... | که دنیا خوب میداند چه آورده است بر زینب | |
زمانی را که دنیا در تب سجاد میسوزد | امامی نیست پرچم را برافرازد، مگر زینب | |
به حق که سفره زهرا چه مردان بزرگی را | نمک گیر خودش کرده..؛ پدر، همسر، پسر، زینب |
حرف عباس آمده، میدان، به قیامت شبیهتر شده است | پهلوانی که در شجاعت و رزم، وارث هیبت پدر شده است | |
سر این حرف را نمیدانم، که؛ برادر! دوباره سقا باش! | ولی از لحن گفتنش پیداست، کودک خیمه تشنهتر شده است | |
مقصد او فرات شد، میخواست، بیعلم بیسپاه با یک مشک | بخرد آبروی دنیا را، قدر یک قطره هم اگر شده است | |
پای یک رود حضرت دریا، نفسش را به آب میزد تا | رود آرامتر شود اما، عطش آب بیشتر شده است | |
بیسبب نیست عطر و نام یاس، بهترین قافیهست با عباس | مادر مهربانی و احساس، همه امیدش این پسر شده است | |
چشم او خیمهگاه خورشید و از نگاهش حسین میبارد | اینچنین شد که تیر حرمله هم، عاشق چشم این قمر شده است | |
بانگ «ادرک اخا» زمانی بود، که کمان ابرویی زمین افتاد | چه مراعات بینظیری شد، مشک را ساقیاش سپر شده است | |
چشم امید خیمه روی خاک، وای از لحظه نبودن تو | چشم را تیز کردهاند اینبار، نیزههایی که سر به سر شده است | |
باز هم لانه کبوترها، محو آتش شدهست یا زهرا | روی این خاک نذر چادرتان، چقدر غرق بال و پر شده است ... |
حرف عباس آمده، میدان، به قیامت شبیهتر شده است
|
پهلوانی که در شجاعت و رزم، وارث هیبت پدر شده است | |
سر این حرف را نمیدانم، که؛ برادر! دوباره سقا باش!
|
ولی از لحن گفتنش پیداست، کودک خیمه تشنهتر شده است | |
مقصد او فرات شد، میخواست، بیعلم بیسپاه با یک مشک
|
بخرد آبروی دنیا را، قدر یک قطره هم اگر شده است | |
پای یک رود حضرت دریا، نفسش را به آب میزد تا
|
رود آرامتر شود اما، عطش آب بیشتر شده است | |
بیسبب نیست عطر و نام یاس، بهترین قافیهست با عباس
|
مادر مهربانی و احساس، همه امیدش این پسر شده است | |
چشم او خیمهگاه خورشید و از نگاهش حسین میبارد
|
اینچنین شد که تیر حرمله هم، عاشق چشم این قمر شده است | |
بانگ «ادرک اخا» زمانی بود، که کمان ابرویی زمین افتاد
|
چه مراعات بینظیری شد، مشک را ساقیاش سپر شده است | |
چشم امید خیمه روی خاک، وای از لحظه نبودن تو
|
چشم را تیز کردهاند اینبار، نیزههایی که سر به سر شده است | |
باز هم لانه کبوترها، محو آتش شدهست یا زهرا
|
روی این خاک نذر چادرتان، چقدر غرق بال و پر شده است ... |
یک بیابان عطش نشسته به راه، تشنه قطرههای مرمریت | تو ولی پشت بغض حنجرهها، ایستادی به پای خواهریت | |
تا برادر سپرده است به تو آبروی تمام دنیا را | قلبش آرام و مطمئن شده است، خواهری نه، که از برادریت | |
دیگر آغوش خستهات بانو، یاد بابا برایشان دارد | میزند موی دختران یتیم بوسه بر دستهای مادریت | |
شهر نامرد وقت استقبال توبه آورد و اندکی خرما | توبه گرگها فقط مرگ است! مرگ ای شام بر ستمگریت | |
شک ندارم که سوخت کرب و بلا کربلا نه که عالمی، وقتی | سمت گودال شعلهور شده بود آتش بوسههای آخریت | |
صبح انسان طلوع میکند و پرچم تو بلند خواهد شد | تا هنوز از گلوی حق جاریست خطبههای رسای حیدریت | |
کار دنیا تمام شد بانو، کار دنیای بیحسین و علی | وقتی از دورها رسید به گوش رمز و راز شهید پروریات |
یک بیابان عطش نشسته به راه، تشنه قطرههای مرمریت
|
تو ولی پشت بغض حنجرهها، ایستادی به پای خواهریت | |
تا برادر سپرده است به تو آبروی تمام دنیا را
|
قلبش آرام و مطمئن شده است، خواهری نه، که از برادریت | |
دیگر آغوش خستهات بانو، یاد بابا برایشان دارد
|
میزند موی دختران یتیم بوسه بر دستهای مادریت | |
شهر نامرد وقت استقبال توبه آورد و اندکی خرما
|
توبه گرگها فقط مرگ است! مرگ ای شام بر ستمگریت | |
شک ندارم که سوخت کرب و بلا کربلا نه که عالمی، وقتی
|
سمت گودال شعلهور شده بود آتش بوسههای آخریت | |
صبح انسان طلوع میکند و پرچم تو بلند خواهد شد
|
تا هنوز از گلوی حق جاریست خطبههای رسای حیدریت | |
کار دنیا تمام شد بانو، کار دنیای بیحسین و علی
|
وقتی از دورها رسید به گوش رمز و راز شهید پروریات |
منابع
پی نوشت
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.