مهدی جهاندار
مهدی جهاندار (١٣٥٨ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
مهدی جهاندار | |
---|---|
زادروز | ١٣٥٨ ه.ش اصفهان |
پدر و مادر | منوچهر جهاندار |
زندگینامه
مهدی جهاندار فرزند منوچهر به سال ١٣٥٨ شمسی در اصفهان متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در اصفهان گذراند و کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد نجفآباد اخذ نمود.
ایشان در چندین جشنواره و کنگره همچون جشنواره علوی ساری، شعر عاشورایی شیراز، خاکیتر از مزار مسجد بلال تهران شرکت و برگزیده شده است.
همسر ایشان خانم زهرا سپه کار نیز شاعر است. [۱]
اشعار
قافله را تا زدند بانگ رحیلا | ولولهای شد که یا حسین دخیلا | |
قافله میرفت بیحسین و لیکن | دشمن او تا به حشر خوار و ذلیلا | |
بر سرِ نیها «سری به نیزه بلند است» | سر چه سری وَه چه با شکوه و جلیلا | |
خواهر غمدیده رو به سوی برادر | گفت که یارانمان کمند، قلیلا | |
ناله قرآن ز روی نیزه برآمد | گفت که خواهر معَ الرسول سَبیلا | |
خواهر من بعد من غریب نمانی | عشق تو سجّاد، فاتّخِذهُ وَکیلا | |
گفت هوا گرم و راه شام زیاد است | گفت لکَ فی النهارِ سبحَ طویلا | |
گفت که شب را کجا بدون تو باشم | گفت قُم الیل را وَ أقوَمُ قیلا | |
گفت که بی تو چگونه خطبه بخوانم | گفت سنُلقی علیک قولَ ثقیلا | |
گفت که از گوشه خرابه چه گویی | گفت بهشت است جَنّه وَ نخیلا | |
گفت که با درد تازیانه چه سازیم | گفت صبوری کنید صبرَ جَمیلا | |
گفت که صبراً عَلی قضائِک یا عشق | فاتّخذ الله زینباً بخلیلا [۲] | |
گفت که هیهات مِنّا الذله جماعت | ثمّ جَعلنا الحسین علیه دلیلا [۳] | |
گفت حسینش که من شهید تو هستم | گفت خدا شاءَ أن یراک قتیلا |
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش | به درخشندگی ماه که عباس عمویش | |
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون | پسری داشت که میرفت و نگاه تو به سویش | |
پسری خوش قد و قامت پسری صبح قیامت | روضهخوان گفت که در باد پریشان شده مویش | |
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن | که بریدند... خدایا که شکستند سبویش | |
روضهخوان تاب نیاورد عمو آب نیاورد | روضهخوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش |
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش | به درخشندگی ماه که عباس عمویش | |
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون | پسری داشت که میرفت و نگاه تو به سویش | |
پسری خوش قد و قامت پسری صبح قیامت | روضهخوان گفت که در باد پریشان شده مویش | |
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن | که بریدند... خدایا که شکستند سبویش | |
روضهخوان تاب نیاورد عمو آب نیاورد | روضهخوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش |