جلیل صفر بیگی (١٣٥٣ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
زندگینامه
جلیل صفر بیگی در بهمن ماه ١٣٥٣ شمسی در ایلام متولد شد. وی دارای مدرک لیسانس ریاضی است و به عنوان دبیر ریاضی مشغول به فعالیت در آموزش و پرورش بوده است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
جلیل صفر بیگی
زادروز
١٣٥٣ ه.ش ایلام
آثار
«اونویسی»، «شین» دو مجموعه شعر عاشورایی، «چرا پرنده نباشم؟»، «شکلکی برای مرگ»، «هیچ»، «انجیل به روایت جلیل»، «کمکم کلمه میشوم»، «عاشقانههای یک زنبور کارگر»، «گاوصندوق بر پشت مورچه کارگر»، «نُتهای تنهایی»، «واران»، «سونات بلوط»، «شترها از فینیقیه شیشه آوردهاند»، «کش دادن مرگ»، «الیمایس» و«اپرای گوسفندی».
کتابها
«تو کنار آتشی من برف پارو میکنم»، «بودای کُرد»، «جیبم پر از ردّ پاست»، «عکس یادگاری با مرگ»، «عرش شعر»، «بلوطهای جوان»، «هفت وادی تشنگی» و «زمان به نام شهیدان سرود میخواند»
آثار جلیل صفر بیگی
اشعار
رباعی
با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان
با حنجره زخمی احساس بخوان
صحن دل من عین حسینیه شده
ای عشق بیا روضه عباس بخوان
ما راست سری خم شده سوی نیزه
افتاده به خاک پیش روی نیزه
باید که سری میان سرها باشی
هر سر که نمیرود به روی نیزه
ما راست سری خم شده سوی نیزه
افتاده به خاک پیش روی نیزه
باید که سری میان سرها باشی
هر سر که نمیرود به روی نیزه
ما را چه شده؟ چرا همه خاموشیم؟
با آل یزید دست در آغوشیم
حالا که نمیرویم همراه حسین
شمشیر به دشمنان او نفروشیم
ما را چه شده؟ چرا همه خاموشیم؟
با آل یزید دست در آغوشیم
حالا که نمیرویم همراه حسین
شمشیر به دشمنان او نفروشیم
سرمایه گذاشتیم ما در نیزه
در تیر سه شعبه زره و سر نیزه
شمشیرفروشی بزرگی زدهایم
باید برود این همه سر بر نیزه!
سرمایه گذاشتیم ما در نیزه
در تیر سه شعبه زره و سر نیزه
شمشیرفروشی بزرگی زدهایم
باید برود این همه سر بر نیزه!
این بغض که در گلو... اگر بگذارند
با این همه های و هو اگر بگذارند
از خیمه صدای العطش میآید
این خیل بلندگو اگر بگذارند
این بغض که در گلو... اگر بگذارند
با این همه های و هو اگر بگذارند
از خیمه صدای العطش میآید
این خیل بلندگو اگر بگذارند
نسکافه و آب میوهای مینوشم
با حوصله کفشهام را میپوشم
از خیمه صدای العطش میآید
من میروم آب معدنی بفروشم
نسکافه و آب میوهای مینوشم
با حوصله کفشهام را میپوشم
از خیمه صدای العطش میآید
من میروم آب معدنی بفروشم
ما را چه شده؟ چرا همه خاموشیم؟
با آل یزید دست در آغوشیم
حالا که نمیرویم همراه حسین (ع)
شمشیر به دشمنان او نفروشیم!
ما را چه شده؟ چرا همه خاموشیم؟
با آل یزید دست در آغوشیم
حالا که نمیرویم همراه حسین (ع)
شمشیر به دشمنان او نفروشیم!
سرمایه گذاشتیم ما، در نیزه
در تیر سه شعبه، زره و سرنیزه
شمشیرفروشی بزرگی زدهایم
باید بود این همه سر بر نیزه!
سرمایه گذاشتیم ما، در نیزه
در تیر سه شعبه، زره و سرنیزه
شمشیرفروشی بزرگی زدهایم
باید بود این همه سر بر نیزه!
افتاد در آغوش زمین سرو تنت
پیچید میان دشت عطر بدنت
تسبیح تو را ماه به گردن انداخت
سجاده آفتاب شد پیرهنت
افتاد در آغوش زمین سرو تنت
پیچید میان دشت عطر بدنت
تسبیح تو را ماه به گردن انداخت
سجاده آفتاب شد پیرهنت
در سوگ تو سنگ میزند بر سینه
گل با دل تنگ میزند بر سینه
با سوز و گداز نوحه میخواند باد
باران چه قشنگ میزند بر سینه
در سوگ تو سنگ میزند بر سینه
گل با دل تنگ میزند بر سینه
با سوز و گداز نوحه میخواند باد
باران چه قشنگ میزند بر سینه
ابر و مه و خورشید و فلک گریان است
دریا به خروش آمده و توفان است
با سوز و گداز نوحه میخواند باد
زنجیرزن دسته ما باران است
ابر و مه و خورشید و فلک گریان است
دریا به خروش آمده و توفان است
با سوز و گداز نوحه میخواند باد
زنجیرزن دسته ما باران است
هم یاور و خواهر برادرهایش
هم بود برادر برادرهایش
یک عمر برای پدرش مادر بود
حالا شده مادر برادرهایش
هم یاور و خواهر برادرهایش
هم بود برادر برادرهایش
یک عمر برای پدرش مادر بود
حالا شده مادر برادرهایش
دستان بریده نعش بیسر دجله
تنها و غریب و بیبرادر دجله
یک سوی حسین و سوی دیگر عباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله
دستان بریده نعش بیسر دجله
تنها و غریب و بیبرادر دجله
یک سوی حسین و سوی دیگر عباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
بیعت با عشق [۲]
احزاب و حنین و بدر من بودم و تو
شبهای بدون قدر من بودم و تو
من بودم و من بودم و تو بودی و تو
من بودم و تو چقدر من بودم و تو
من بودم و تو غدیر یادت رفته؟
بیعت کردیم امیر یادت رفته؟
اما دلمان گیر کسی دیگر بود
آن بیعت ناگزیر یادت رفته؟
من بودم و تو غدیر یادت رفته؟
بیعت کردیم امیر یادت رفته؟
اما دلمان گیر کسی دیگر بود
آن بیعت ناگزیر یادت رفته؟
دعوای سقیفه رفت زود از یادت
غوغای فدک نرفته بود از یادت؟
من بودم و تو چطور باید برود
میخ در و بازوی کبود از یادت؟
دعوای سقیفه رفت زود از یادت
غوغای فدک نرفته بود از یادت؟
من بودم و تو چطور باید برود
میخ در و بازوی کبود از یادت؟
شیطان و من و تو باز هم همدستیم
من بودم و تو به ظالمین پیوستیم
دست من و توست روی دست شیطان
من بودم و تو دست علی را بستیم
شیطان و من و تو باز هم همدستیم
من بودم و تو به ظالمین پیوستیم
دست من و توست روی دست شیطان
من بودم و تو دست علی را بستیم
من بودم و تو تو عمروعاصی یا من؟
تو خطبه بخوان برای مردم تا من...
تنها تو خودت را برسان تا صفین
قرآن به سرِ نیزه نمودن با من
من بودم و تو تو عمروعاصی یا من؟
تو خطبه بخوان برای مردم تا من...
تنها تو خودت را برسان تا صفین
قرآن به سرِ نیزه نمودن با من
آه از شب قدرمان چه تقدیر زدیم
آخر به چه جرأت به صف شیر زدیم
آن شب شب قدر کوفه یادت مانده؟
بر فرق علی من و تو شمشیر زدیم
آه از شب قدرمان چه تقدیر زدیم
آخر به چه جرأت به صف شیر زدیم
آن شب شب قدر کوفه یادت مانده؟
بر فرق علی من و تو شمشیر زدیم
من بودم و تو تیر فراهم کردیم
سرنیزه و شمشیر فراهم کردیم
رفتیم به بازار بزرگ مکه
یک عالمه زنجیر فراهم کردیم
من بودم و تو تیر فراهم کردیم
سرنیزه و شمشیر فراهم کردیم
رفتیم به بازار بزرگ مکه
یک عالمه زنجیر فراهم کردیم
من بودم و تو چقدر مِی میخوردیم
سرمست شدیم غصه کی میخوردیم
در فکر امارت خراسان بودیم
هر شب نان گندم ری میخوردیم
من بودم و تو چقدر مِی میخوردیم
سرمست شدیم غصه کی میخوردیم
در فکر امارت خراسان بودیم
هر شب نان گندم ری میخوردیم
من بودم و تو باز مباد از یادت...
چندی است که میرود زیاد از یادت
من بودم و تو نگو که نه! میترسم
کمکم برود ابن زیاد از یادت
من بودم و تو باز مباد از یادت...
چندی است که میرود زیاد از یادت
من بودم و تو نگو که نه! میترسم
کمکم برود ابن زیاد از یادت
مسلم سر زد به کوفه یادت مانده؟
در در در زد به کوفه یادت مانده؟
از هر سو سنگ بود و تیر و نیزه
پر پر پر زد به کوفه یادت مانده؟
مسلم سر زد به کوفه یادت مانده؟
در در در زد به کوفه یادت مانده؟
از هر سو سنگ بود و تیر و نیزه
پر پر پر زد به کوفه یادت مانده؟
یک روز سیاه راه بستیم بر او
با خیل سپاه راه بستیم بر او
من من من من من تو تو تو تو تو
ما به چه گناه راه بستیم بر او؟
یک روز سیاه راه بستیم بر او
با خیل سپاه راه بستیم بر او
من من من من من تو تو تو تو تو
ما به چه گناه راه بستیم بر او؟
یادت آمد خون خدا را من و تو...
یادت آمد که کربلا را من و تو...
یادت یادت یادت یادت آمد؟
یادت آمد که خیمهها را من و تو..
یادت آمد خون خدا را من و تو...
یادت آمد که کربلا را من و تو...
یادت یادت یادت یادت آمد؟
یادت آمد که خیمهها را من و تو..
اصغر که نشست تیر بر حنجر او
مانند کبوتری که بال و پر ِ او...
وقتی که به روی دست بابا جان داد
یک سو تنش اوفتاد و یک سو سرِ او
اصغر که نشست تیر بر حنجر او
مانند کبوتری که بال و پر ِ او...
وقتی که به روی دست بابا جان داد
یک سو تنش اوفتاد و یک سو سرِ او
وقتی که تنِ حسین را بر نیزه
شمشیر تبر تیر کمان سر نیزه
وقتی وقتی وقتی وقتی وقتی
وقتی که سر ِحسین بر سر نیزه...
وقتی که تنِ حسین را بر نیزه
شمشیر تبر تیر کمان سر نیزه
وقتی وقتی وقتی وقتی وقتی
وقتی که سر ِحسین بر سر نیزه...
من بودم و تو به نیزه سر را بردیم
من بودم و تو خون خدا را خوردیم
من بودم و تو خرابه و یک دختر
من بودم و تو که تشت را آوردیم
من بودم و تو به نیزه سر را بردیم
من بودم و تو خون خدا را خوردیم
من بودم و تو خرابه و یک دختر
من بودم و تو که تشت را آوردیم
اشک و غربت خرابه و یک دختر
آه و حسرت خرابه و یک دختر
تشتی از زر میان آن یک خورشید
شام و ظلمت خرابه و یک دختر
اشک و غربت خرابه و یک دختر
آه و حسرت خرابه و یک دختر
تشتی از زر میان آن یک خورشید
شام و ظلمت خرابه و یک دختر
من هستم و تو بیا به خود برگردیم
از هرچه که بود و هرچه شد برگردیم
تکبیر زنان به عشق الله ِ احد
شمشیرزنان سوی احد برگردیم
من هستم و تو بیا به خود برگردیم
از هرچه که بود و هرچه شد برگردیم
تکبیر زنان به عشق الله ِ احد
شمشیرزنان سوی احد برگردیم
من هستم و تو، غدیر، بیعت با عشق
یک لحظه دلپذیر، بیعت با عشق
دستان خداست روی دستان نبی
دست من و تو، امیر، بیعت با عشق
من هستم و تو، غدیر، بیعت با عشق
یک لحظه دلپذیر، بیعت با عشق
دستان خداست روی دستان نبی
دست من و تو، امیر، بیعت با عشق
من هستم و تو علی دگر تنها نیست
زهرای غریب و خون جگر تنها نیست
من هستم و تو به شام باید برویم
زینب دیگر در این سفر تنها نیست
من هستم و تو علی دگر تنها نیست
زهرای غریب و خون جگر تنها نیست
من هستم و تو به شام باید برویم
زینب دیگر در این سفر تنها نیست
یاران همه دارند کفن میپوشند
عطشانند و غرق بانگ نوشانوشند
من هستم و تو مباد از اینجا برویم
هرچند چراغها همه خاموشند
یاران همه دارند کفن میپوشند
عطشانند و غرق بانگ نوشانوشند
من هستم و تو مباد از اینجا برویم
هرچند چراغها همه خاموشند
فردا دریای خون به پا خواهد شد
هر جای جهان کرب و بلا خواهد شد
تیری به گلوی حرمله خواهد خورد
سر از تن شمر هم جدا خواهد شد
فردا دریای خون به پا خواهد شد
هر جای جهان کرب و بلا خواهد شد
تیری به گلوی حرمله خواهد خورد
سر از تن شمر هم جدا خواهد شد
فردا اصغر نیز تاب خواهد آورد
خنده به لب رباب خواهد آورد
عباس برای کودکان تشنه
از شط فرات آب خواهد آورد
فردا اصغر نیز تاب خواهد آورد
خنده به لب رباب خواهد آورد
عباس برای کودکان تشنه
از شط فرات آب خواهد آورد
فردا همه گویند سپهدار آمد
سقای حرم سید و سالار آمد
در دشت خروش و ولوله میافتد
گویند ابالفضل علمدار آمد
فردا همه گویند سپهدار آمد
سقای حرم سید و سالار آمد
در دشت خروش و ولوله میافتد
گویند ابالفضل علمدار آمد
فردا اکبر مؤذن میدان است
فردا روز ولادت باران است
فردا سر ِ شمر میرود بر نیزه
فردا جشن رهایی انسان است
فردا اکبر مؤذن میدان است
فردا روز ولادت باران است
فردا سر ِ شمر میرود بر نیزه
فردا جشن رهایی انسان است
فردا روز عشق و روز شادی است
فردا قاسم منتظر دامادی است
به شام کسی نمیرود از اینجا
فردا جشن تولد آزادی است
فردا روز عشق و روز شادی است
فردا قاسم منتظر دامادی است
به شام کسی نمیرود از اینجا
فردا جشن تولد آزادی است
فردا زینب تاج سرش را دارد
نور چشمش برادرش را دارد
فردا همگی به خیمه برمیگردند
عباس و علی اکبرش را دارد
فردا زینب تاج سرش را دارد
نور چشمش برادرش را دارد
فردا همگی به خیمه برمیگردند
عباس و علی اکبرش را دارد
منابع
پی نوشت
↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.
↑ 27 رباعی پیوسته از کتاب عاشورایی شین.