محمد کاظم علیپور

محمد کاظم علیپور (١٣٤٢ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

محمد کاظم علیپور
محمدکاظم علیپور.JPG
زادروز ١٣٤٢ ه.ش
لرستان

زندگینامه

محمد کاظم علیپور در سال ١٣٤٢ ه. ش در روستای «شیخ آباد»، از منطقه «الشتر» لرستان به دنیا آمد. دوران کودکی وی در مرارت و سختی گذشت. او پس از فراز و نشیب‌های فراوان زندگی در یکی از دبیرستان‌های شبانه‌ی خرم‌آباد، دیپلم گرفت. سپس تحصیلات خود را تا مقطع کاردانی ادامه داد.

وی سرودن شعر را از سال ١٣٦٧ ه. ش و با آشنایی با شاعران اهوازی آغاز کرد. شعرهای او تاکنون به صورت پراکنده در روزنامه‌ی اطلاعات، ماهنامه اهل قلم، ماهنامه شعر، کیهان فرهنگی و مجلات گردون، آدینه، چیستان و فروهر انتشار یافته است. وی در نقد شعر و داستان نیز فعالیت دارد. او بیشتر در قالب سپید اشعار سروده است.

علیپور با اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان، انجمن‌های ادبی و حوزه‌ی هنری تهران همکاری داشته و در حال حاضر سردبیر ماهنامه‌ هنرآوران اداره‌ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان و مسئول صفحه‌ی هنری- ادبی هفته نامه شقایق خرم آباد می‌باشد.

آثار

از آثار انتشار یافته‌ علیپور می‌توان از «تصنیف کوچه‌های خسته»، «بر چکاد بلند زاگرس»، «بابونه‌های گرین»، «بر بلندای یافته»، «شعر، جنون، رهایی» و «ترانه‌های مفرغ و بلوط» نام برد.

اشعار

در انفجار لحظه‌ی وداع:

درد آیه‌ی تلخ می‌سرایدم‌

ققنوس!

ای آتش مقدس

کدام ناله‌ی شبگیر را

در جان تفته‌ام به شعله بدل می‌کنی

در انزوای جنگل خاموش



بانگ بلند همهمه می‌پیچد

در انفجار لحظه‌ی وداع

چونان قاصدکی در باد

پر کشیده بودی

اینک، در بیدار باش لحظه‌ی موعود

پلک هزار دریچه می‌پرد

به من بگو:

در خواب تیره‌ی کدام شب قطبی؟

سرود خجسته‌ی خرداد را

بال می‌زنی

نامت بیدار باش کدام سپیده دم!؟

در مرگ وارگی شبانه‌ی دیوان

شهسواری شهید از قبیله‌ی شقایق‌ها

ظهور کرد

و داغ‌ترین ظهر جهان

بر چکاچاک شمشیرها

طنینی از حادثه آفرید

تا کهکشان بلندی از عشق رصد کند

دلواپسی جهان

در حجم گلوی شقایق

پلک می‌گشود

و طوفان

در رکاب تو شیهه می‌کشید

بیتاب کدام لحظه بیدار؟

فانوس گمشده‌ی انسان

در تمثیل اهورایی‌ات موج می‌زند

و بیعت دیجوریان را

شانه بالا انداختی

ای که جهان

در ارغنون چشمت خلاصه می‌شد

و روز واقعه، در پس قدم‌های تو

به عظیم‌ترین حادثه بدل می‌شد

آه! ای روح گردباد

که عصیان را به انسان آموختی

تا در عسرت عصرها

کریوه‌ی ناهیدی‌ات را بلند بخوانی

و هفتاد و دو ققنوس

تصنیف بی‌سر خویش را

در روشنای سپیده بانگ بزنند

و زینب بسان شقایق‌

تا آن سوی ابدیّت

به خون‌خواهی تو قیام خواهد کرد



شکوه عصیان آدمی!

هرگز این چنین ندیده بودم

مردی با تمامیت ظلم

به ستیز برخاسته باشد

و یزید

این پلاس پاره‌ی تاریخ را

برای ابد

به بیرون جهان

تف کند



برهنه پای بر لبه‌ی تیغ رقصیده‌ای‌

و بر کف دستت

هفتا و دو شهسوار شهید

با طیفی از گل سرخ

بانگ بر می‌کشند



دستی نبود

تا گره بگشاید از زلف باد

در شعاع میدان

شمارش معکوس پاشیده شد

چشمانت حلاوت زیستن را افزون می‌کند

و همّتت

جهان را به سخره می‌گیرد

فصل دلتنگی

با زخم داغ سوزت کرانه می‌گیرد



عریان کدام زخم پنهانی؟

که سهرگان‌

در امتداد بال‌های تو ادامه می‌یابند

از درون تفته‌ی بادیه

شنبادها

سر برآوردند

و فغان از گلوی گلگون عاشقان برخاست

از شلال ذو الجناح

تا کلاله‌ی ماه

هرگز طرفه دلاوری این چنین

از گلوی مرگ شوریدگی نکرد

که با آذرخش جانش

تا آن سوی دریا دلی رفت

آبروی فرات!

طومار پوسیده‌ی کدام برج را

درهم پیچیدی؟

خفّاشان

تاب عصاره‌ی فروزانت را ندارند

و هزار جاده

در پس قدم‌های تو محو می‌رود

جهان،

جاودان از انتخاب تو بود

در زمینه‌ی جنگلی که هر درختش مرثیه‌ای بود



ای مسافر غریب‌

و غریبه‌ی غمگین

تو عازم کدام سیّاره‌ی روشنی؟

که چنگ در بال بلند ماه

با کهکشان‌ها رفتی

اینک در خاموشنای این تیره شب قطبی جهان

پلک بر روشنای نگاه تو گشوده‌ایم

تا خورشید را

ذرّه‌

ذرّه

به آتش بکشیم

منابع