غلامعلی رجایی
غلامعلی رجایی (١٣٣٦ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
غلامعلی رجایی | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٦ ه.ش دزفول |
زندگینامه
غلامعلی رجایی فرزند محمد علی به سال ١٣٣٦ ه. ش در شهرستان دزفول پا به عرصه گیتی نهاد. تحصیلات خود را تا پایان متوسطه در زادگاهش گذراند و ادامهی آن را در سطوح لیسانس و فوق لیسانس در دانشگاه شهید بهشتی اصفهان در رشته تاریخ پیگرفت و هم اکنون در حال گذراندند پایان نامه دکترای خود در رشته تاریخ از دانشگاه تربیت مدرس میباشد. رجایی از فعالان سیاسی در پیش از انقلاب اسلامی است که بخاطر آن در سال ١٣٥٧ ه. ش دستگیر و پیش از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد. وی در طول جنگ حضوری فعال داشت و به افتخار جانبازی در جنگ نیز نایل آمده است. رجایی فعالیتهای شعری خود را از سال ١٣٦١ ه. ش آغاز نمود. غلامعلی رجایی در قبل از انقلاب به استخدام آموزش و پرورش درآمد ولی پس از انقلاب مسئولیتهای مختلف فرهنگی را در سپاه پاسداران و وزارت ارشاد داشته است از جمله مشاور معاونت انتشارات سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و ...
آثار
رجایی فقط شعر کلاسیک میسراید و قالبهای مثنوی، غزل و قصیده را برای سرودن انتخاب نموده است. از ایشان تاکنون کتابهای شعر زیادی به چاپ رسیده است: «در رثای نور»، «مقتل عشق»، «شیون آسمان»، «اشک فرات»، «کوثر اشک»، «قیامت اشک»، «خورشید شهیدان». سایر آثار چاپ شده ایشان عبارتند از: «برداشتهایی از سیره امام خمینی» در 5 جلد، «فرهنگ آزادگان» در 5 جلد، «صنوبرهای سرخ»، «سیرت شهیدان»، «برگهایی از بهشت» و «لحظههای آسمانی» در دو جلد. پایان نامه ایشان در دوره فوق لیسانس با نام «ایران و کریم خان زند» نیز به صورت کتاب چاپ و منتشر شده است.
اشعار
مجلس می
خیزران میرفت چون بالا و پست | قلب زار و خستهی طفلان شکست | |
دیدگان خواهرت خون میگریست | چوبتر چون بر لب خشکت نشست | |
دخترت گریان چو دید این صحنه را | دست خود زد از تأثر روی دست | |
کاش میشد خیزران میکرد لطف | بر لب و دندان زینب مینشست | |
مست می دشمن نشان میداد آه | بر لب خشکیدهی تو ضرب شست | |
یک به یک طفلان را بیتاب کرد | گردش آن نرگس چشمان مست | |
صوت قرآن تو در تشت طلا | رشتهی صبر مرا از هم گسست | |
شد وجودم دیدهای خیره به تو | گو به من زیباتر از چشم تو هست؟ | |
چون بدی در مجلس می، اشک من | آن چنان آمد که راه دیده بست |
گریه کن با دیدهی گریان ماه | بر تن بابا به خاک قتلگاه | |
بر تنی صد پاره عریان، بیکفن | نور چشم عمه کمتر کن نگاه | |
از تن بابا گلاب خون مگیر | تا نبندد اشک بر چشم تو راه | |
خیز از این جا که ترسم ناگهان | سویت آید ظالمی از این سپاه | |
پیش چشمم بر رُخت سیلی زند | بار دیگر ای یتیم بیگناه | |
خیز و با من رو به سوی خیمه کن | بزم ماتم کن به پا در خیمهگاه | |
نیست اندر سینهام جای نفس | بس که آکنده شده از ذکر آه |
گریه کن با دیدهی گریان ماه | بر تن بابا به خاک قتلگاه | |
بر تنی صد پاره عریان، بیکفن | نور چشم عمه کمتر کن نگاه | |
از تن بابا گلاب خون مگیر | تا نبندد اشک بر چشم تو راه | |
خیز از این جا که ترسم ناگهان | سویت آید ظالمی از این سپاه | |
پیش چشمم بر رُخت سیلی زند | بار دیگر ای یتیم بیگناه | |
خیز و با من رو به سوی خیمه کن | بزم ماتم کن به پا در خیمهگاه | |
نیست اندر سینهام جای نفس | بس که آکنده شده از ذکر آه |
آفتاب عشق
در دل من آفتابی سرزده است | جان من پیمانهای دیگر زده است | |
ساقیا من زین خم اخگر بده | مستِ مستم بادهای دیگر بده | |
ساقیا منعم مکن از بادهات | تشنهی می بین برادرزادهات | |
بادهای ده تا فنا سازد مرا | بادهای کز خود رها سازد مرا | |
بادهای ده تا که جانم برکشد | غرق خونم جانب دلبر کشد | |
ساقیا می ده فراموشم مکن | با غم عالم هم آغوشم مکن | |
باز کن بر من در میخانهات | ورنه جانْ بازم برِ میخانهات | |
کن قبولم جزو این دُردی کشان | دست من بر آن سبو و خُم رسان |