خواجوی کرمانی‌

ابو العطا کمال الدّین محمود بن علی بن محمود کرمانی معروف به خواجوی کرمانی از مشاهیر و شاعران قرن هفتم هچری است

خواجوی کرمانی
خواجوی کرمانی.jpg
نام اصلی ابوالعطا کمال الدٌین محمود بی علی بن محمود کرمانی
زادروز پانزدهم شوال 689 هجری قمری
کرمان
مرگ 753 هجری قمری
شیراز

زندگینامه

خواجوی کرمانی در پانزدهم شوّال سال 689 ه ق. در شهر کرمان متولد شد. روزگار خردی و جوانی را به کسب علوم زمان و در یافتن رموز شعر و ادب در کرمان و فارس سپری کرد و پس از آن عمر خویش را در کسب انواع علوم و اشتغال به شاعری به سر برده است. نکته‌ی مهمی که باید در احوال و آثار خواجو مورد توجه قرار داد این است که وی از معدود شاعران پارسی‌گو است که پیش از قرن دهم و روی کار آمدن صفویان با اعتقاد راسخ به تشیّع، چهارده معصوم (ع) را ستوده است. وی در حدود سی سالگی به مسافرت‌های خود پرداخت و به مصر، آذربایجان، بغداد، اصفهان، شیراز، خراسان و حجاز سفرها کرد. در ضمن این سفرها به ملاقات علاء الدین سمنانی که از بزرگان صفویه بود نایل آمد و حلقه‌ی ارادت او را در گوش کرد. وی در اثنای مسافرتهای خود با عده‌ای از مشایخ و سلاطین و وزراء و همینطور طوایف گوناگون ملاقات نمود.

خواجو بعد از سفر حج مدتی در تبریز و سپس شیراز به سر برد و در پایان عمر چندی با شاعر بزرگ حافظ شیرازی معاشرت داشت و بالاخره در سال 753 هجری درگذشت و او را در تل تنگ اللّه اکبر شیراز در محل اعتکاف و عبادت خویش به خاک سپردند.

خواجو زبان عربی را خوب می‌دانست و اشعاری که بدین زبان سروده شیوا و دلنشین می‌باشد. هم چنین اکثر علوم به ویژه علوم نجوم را به حد استادی می‌دانسته و از این رو اصطلاحات فلکی را در قصاید خود استادانه به کار برده است. اگر چه در اکثر علوم دست داشت اما رغبت بیشتری به شاعری داشته است.

آثار خواجو عبارتست از: «دیوان» شامل قصیده‌ها، غزلها، رباعی‌ها و قطعه‌ها. «صنایع الکمال» مشتمل بر قصاید و قطعات و ترکیبات و ترجیعات و غزل‌ها که این دیوان در حدود 10736 بیت می‌باشد. «بدایع الجمال» مشتمل بر قصاید و ترکیبات و غزلیات و رباعیات که دفتر غزلیات آن «شوقیات» نامیده می‌شود و 4340 بیت دارد.

خواجو در غزل‌های خود شیوه‌ی سعدی را اساس قرار داده و آنگاه آن را با افکار عرفانی در آمیخته است. این روش را حافظ دنبال نمود و کامل ساخت.

خواجو گذشته از دیوان اشعار، مثنوی‌هایی به سبک نظامی دارد، و خمسه‌ای به وجود آورده که اسامی آنان به قرار زیر است: «همای و همایون» که داستانی است عاشقانه و در بحر تقارب می‌باشد. وی آن را در سال 732 هجری در بغداد سروده است. وی در این مثنوی گذشته از نظامی از سبک شاهنامه نیز تأثیر پذیرفته است. این مثنوی شامل 4407 بیت می‌باشد.

«گل و نوروز» که مثنوی عاشقانه‌ای بر وزن خسرو و شیرین نظامی است که در سال 742 انجام یافته و 2500 بیت دارد «روضة الانوار» که خواجو به استقبال مخزن الاسرار نظامی رفته و اثری است با محتوا و معانی و به سال 743 انجام یافته و 2224 بیت دارد. «کمال نامه» که مثنوی عارفانه‌ای به وزن هفت پیکر نظامی است و تاریخ نظم آن 744 هجری می‌باشد و 1849 بیت دارد.

«گوهرنامه» به وزن خسرو و شیرین و در اخلاق و تصوّف است و شامل 1032 بیت می‌باشد.

خواجو رسالاتی نیز به نثر دارد که عبارتند از: «رسالة الباریه»، «رسالة سبع المثانی» و «رساله مناظره‌ی شمس و سحاب». سبک سخن خواجو عراقی است و در سرودن غزل از سعدی تأثیر پذیرفته است. اگر چه خود نیز سبک خاصی دارد که بسیاری از شاعران پس از او شیوه‌ی او را دنبال کرده‌اند. او اگر چه در ابتدا مدح شاهان گفته امّا عاقبت پای در دامان توکل نهاده و اشعارش در مدح اهل بیت گواه آن می‌باشد. او خود را مداح اهل بیت می‌نامید.

شعرهایی که در شأن معصومین (ع) سروده از نظر فنی جزو آراسته‌ترین و پیراسته‌ترین اشعار دیوان اوست. [۱]

اشعار

در اینجا چند بند از ترکیب‌بند خواجو که در توحید و نعت خداوند و وصف حضرت علی (ع) و مصایب اولاد طاهرینش سروده است می‌آوریم:

شعر 1

آن دسته بند لاله‌ی بستان «هَلْ أَتی» و آن قلعه‌گیر عرصه‌ی میدان لافتی
کرّار بی‌فرار و خداوند ذو الفقار قتّال عمرو و عنتر و داماد مصطفی
شیر خدا و مخزن اسرار «لو کشف» [۲] جفت بتول و نقطه‌ی پرگار اجتبا
سلطان تختگاه «سلونی» [۳] شه نجف‌ سبط خلیل صف شکن خیل اصفیا
بیرون نهاده از ره کبر و ریا قدم‌ و آورده رخ به حضرت عُلیای کبریا
پشت هدی و بازوی ایمان بدو قوی‌ مقصود دین و حاجت ایمان ازو روا
بحر محیط را به دل و دست او قسم‌ عرش مجید را به سر کویش التجا
چون او نشد پدید شهی در جهان علم‌ او کان علم بود و حسن آسمان علم
شمعی که بود مقتبس از نور بوالحسن نام مبارک و رخ میمون او حسن
جانش به لب رسیده و تسبیح بر زبان‌ زهرش به جان رسیده و تریاک در دهن
ز هراب داده تیغ اجل را ز خون دل‌ وانگه به زهر خنده فدا کرده جان و تن
در کام او چو زهر هلاهل شود نفس‌ هر کو ز زهر خورده‌ی زهرا کند سخن
شاهی که زیر سایه‌ی عرشش زدند تخت‌ مرغی که شد ورای نهم طارمش چمن
نور دل بتول و جگر گوشه‌ی رسول‌ خورشید برج دین و دُرّ درج بو الحسن
با زخم‌های خنجر الماس در جگر آورده رخ به حضرت بیچون ذو المنن
هر چند کز حجاز چو او شعبه‌یی نخاست‌ آن دور بی‌نوای حسینی نگشت راست
آن گوشوار عرش که گردون جوهری با دامنی پر از گهرش بود مشتری
درویش مُلک بخش و جهاندار خرقه‌پوش‌ خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری
در صورتش معیّن و در سیرتش مبین‌ انوار ایزدی و صفات پیمبری
در بحر شرع لؤلؤی شهوار و همچو بحر در خویش غرقه گشته ز پاکیزه گوهری
اقرار کرده حرّ یزیدش به بندگی‌ خط باز داده روح امینش به چاکری
لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک‌ وآنگه طفیل خاک درش خشکی و تری
از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید آری همین نتیجه دهد ملک پروری
گلگون هنوز چنگ پلنگان کوهسار از خون حمزه شاه شهیدان روزگار
یک شمّه از حدیقه‌ی رضوان به ما فرست درد گناه خسته دلان را دوا فرست
بیمار معصیت شده‌ایم ای حکیم حیّ‌ ما را ز گنج خانه‌ی غفران شفا فرست
من ناشتا و مطبخ لطفت پر از ابا [۴] آخر نواله‌ای به من ناشتا فرست
یکره نوازشی کن و بر دست باد صبح‌ بوی تفضّلی به من بینوا فرست
از چین زلف شاهد رحمت شمامه‌ای‌ سوی منِ هوائی راه خطا فرست
خواجو که کمترینه گدایی ز کوی توست‌ نُزلی بدو ز بارگه کبریا فرست
ما مشتهی و خوان عطای تو بی‌حساب‌ سر جوش مطبخ کرم آخر به ما فرست
بیرون ز رحمت تو نداریم دستگیر از پا فتاده‌ایم به فضلت که دست‌گیر [۵]
شیری که قاف شد ز سر تیغ او چو کاف عنقا [۶] ز باز رایت او مختفی بقاف
جیپور [۷] را به خنجر هندی بریده گوش‌ فغفور [۸] را چو نافه‌ی چینی دریده ناف
در حضرتش حکایت شاهان چین خطا در معرضش حدیث ملوک عجم گزاف
با اصطناع [۹] او سخن ابر جمله باد با ارتفاع او سخن چرخ جمله لاف
که با نهنگ در لجج [۱۰] بحر در جدال‌ گه با پلنگ بر قلل کوه در مصاف
بر رکن موقف کرمش چون در سجود بر گرد کعبه حرمش عرش در طواف
بهرام و مشتری نظر آفتاب تیغ‌ جمشید نره دیو شکار سپه شکاف
کسری نشان هاشمی و خضر چم نشین‌ او آفتاب ملت و عبّاس بدر دین
در قیامت کآفرینش خیمه بر محشر زنند سکه دولت به نام آل پیغمبر زنند
تشنگان وادی ایمان چو در کوثر رسند از شعف دست طلب در دامن حیدر زنند
شهسواران در رکاب راکب دلدل روند خاکیان لاف از هوای صاحب قنبر زنند
هرکه او چون حلقه نبود بر در حیدر مقیم‌ رهروان راه دین چون حلقه‌اش بر در زنند
مؤمنان حیدری را میرسد کز بهر دین‌ حلقه‌ی ناموس حیدر بر در خیبر زنند
ره به منزل برد هرکو مذهب حیدر گرفت‌ آب حیوان یافت آن کو خضر را رهبر گرفت

شعر 2

ترکیب‌بند: در مناقب ائمه اثنی عشر (ع): [۱۱]

الگو:F

به حلق تشنه آن رشک غنچه‌ی سیراب‌ که رخ به خون جگر شوید از عنّاب
شه دو مملکت و شهوار نُه مضمار [۱۲] مه دوازده بُرج و امام شش محراب
فروغ جان رسول، چراغ و چشم بتول‌ بهار عترت و نوباوه‌ی دل اصحاب
حدیث مقتل او گر به گوش کوه رسد شود ز خون دل اجزای او عقیق مذاب
وگر سپهر برد نام آتش جگرش‌ کند به اشک چو پروین ستارگان را آب
به کربلا شد و کرب و بلا به جان بخرید گشود بال و ازین تیره خاکدان بپرید
علی ثانی و سلطان حیدری نسب‌ امام رابع و کسری مملکت پرداز
نشسته خامش و با چار رکن در گفتار شکسته شپهر و با هفت چرخ در پرواز
اگر نه از پی ذکر مناقبش بودی‌ ز کوه وقت صدا برنیامدی آواز
صبا چو دم زند از گلستانِ اورادش‌ ز جانِ فاخته خیزد فغان کوکو باز
طراز کسوت مه بود عطف دامن او چراغ دیده‌ی خور بود رای روشن او [۱۳]

شعر 3 در منقبت ائمه اثنی عشر:

تا کی بر آستانه‌ی این شش دری سرا باشم از آشیانه‌ی مألوف خود جدا
وقتست کز منازل تقلید بگذرم‌ و آدم به صحن گلشن تحقیق متکا
من رافضی نیَم که کنم پشت بر عتیق‌ یا خارجی که روی بتابم ز مرتضی
کین اگر به کعبه کنم سجده یا به دیر باشد مرا به عترت پیغمبر اقتدا
دانی که چیست رایحه‌ی بوستان قدس‌ یک شمه از روایح انفاس مصطفی
اقصی خرام بادیه پیمای شوخ موسیقی دنی [۱۴] گیتی فروز مملکت آرای و الضحی
مه طلعتی که بر قد قدرش بریده‌اند دیبای «قُمْ فَأَنْذِرْ» [۱۵] و استبرق [۱۶] «دَنی» [۱۷]
هم بسته را شفاعت او می‌دهد نجات‌ هم خسته را به کلی از او می‌رسد شفا
چون هر دو کونْ روشن از انوارِ روی اوست‌ صلوا علیه ما طلع البدر فی الدجی [۱۸]
فرخنده روز آنک شبی بیندیش به خواب‌ کالورد فی الحدیقه و الشمس فی السماء [۱۹]
بر لوح خاطرم ز چه معنی بود غبار چون گشته‌ام غبارِ در شاه اولیا
فرمانروای ملک «سلونی» امیر نحل [۲۰] دارای دادگستر اقلیم «هَلْ أَتی»
گر نام او کنم به مثل نقش بر زمین‌ بر خاک ره فتد شه سیاره از هوا
یا رب به حق آن چمن آرای «لو کَشَف» کو بود سرو خوش نظر باغ «لا فتی»
یا رب به حق خُلق حسن کز شمامه‌اش‌ بوئیست در نسیم روان پرور صبا
یا رب به حق آن گل سیراب تشنه لب‌ کو را نصیبه کرب و بلا شد کربلا
یا رب به حق آن علی عالی آستان‌ کو بود ممالک توحید را پادشا
یا رب به حق خازن گنجینه هُدی‌ باقر که بود مخزن اسرار اهتدا
یا رب به حق جعفر صادق که آفتاب‌ باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا
یا رب به حق موسی کاظم که چون کلیم‌ بودی به طور قرب شب و روز در دعا
یا رب به حق آن علی موسوی گُهر کو را نهند خسرو معموره‌ی رضا
یا رب به حق آن تقی متقی که او اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
یا رب به حق شمع سرا پرده تقی‌ یعنی علی نقی صدف گوهر تقا
یا رب به حق شکر شیرین عسکری‌ کو بود طوطی شکر بستان اتقا
یا رب به حق مهدی هادی که چرخ را باشد به آستانه مرفوعش التجا
کاین خسته را که بسته‌ی بند طبیعتست‌ آزاد کن ز محنت این چار اژدها
گر من گنه کنم کرمت بی‌نهایتست‌ شب را امید هست که روز آید از قفا [۲۱]

شعر 4 قسمتی از ترکیب‌بند در منقبت امام علی (ع) و اولاد طاهرینش:

بار دیگر بر عروس چرخ زیور بسته‌اند پرده‌ی زر بفت بر ایوان اخضر بسته‌اند
چرخ کُحلی پوش را بند قبا بگشوده‌اند کوه آهن چنگ را زرّین کمر دربسته‌اند
اطلس گلریز این سیماب گون خرگاه را نقش پردازان چینی نقش ششتر بسته‌اند
مهد خاتون قیامت می‌برند از بهر آن‌ دیده‌بانان فلک را دیده‌ها بربسته‌اند
یا ز بهر حُجة الحق مهدی آخر زمان‌ نقره خنگ آسمان را زینی از زر بسته‌اند
دانه ریزان کبوتر خانه‌ی روحانیان‌ نام اهل البیت بر بال کبوتر بسته‌اند
دل در آن تازی غازی بند کاندر غزو روم‌ تازیانش شیهه اندر قصر قیصر بسته‌اند

شهر 5

عصمت احمد ز مطرودان بوجهلی مجوی‌ قصّه‌ی حیدر به مردودان مروانی مگوی
معشر المستغفرین صلوا علی خیرِ الوَری‌ زمرة المسترحمین حیّوا الوفی المرتضی
قلعه‌گیر کشور دین حیدرِ درنده حی‌ دسته‌بند لاله عصمت، وصی مصطفی
کاشف شرّ خلافت راز دار «لو کشف» قاضی دین نبی، مسند نشین «هَلْ أَتی»
مالک ملک «سلونی» «باب شهرستان علم» [۲۲] سالک اطوار «لم اعبد» شه تخت رضا
سرو بستان امامت دُرّ دریای هُدی‌ شمع ایوان ولایت، نور چشم اولیا
معنی درس الهی خاتم دست کرم‌ گوهر جام فتوّت روح شخص لا فَتی
مقتدای سروران ملک دین، جفت بتول‌ پیشوای رهروان راه حق، شیر خدا
دیگر از برج امامت مثل او اختر نتافت‌ بحر دُر درج کرامت همچو او گوهر نیافت

شعر 6

دیشب از آهم حمایل در بَرِ جوزا بسوخت‌ وز نفیر سوزناکم کلّه خضرا بسوخت
چون نسوزم کز غم سبطین سلطان رسل‌ جان منظوران آن نه منظر مینا بسوخت

شعر 7

منقبت و مرثیه سیدالشهداء (ع):

خاک و خون آغشته‌ی لب تشنگان کربلاست‌ آخر ای چشم بلابین جوی خونبارت کجاست؟
جز به چشم و چهره مَسپُر خاک این در، کان همه‌ نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست
ای دلِ بی‌صبر من آرام گیر این جا دَمی‌ کاندرین جا منزلِ آرام جان مرتضاست
این سواد خوابگاه قرة العین علیست‌ وین حریم بارگاه کعبه‌ی عزّ و عُلاست
روضه‌ی پاک حسین است آنکه مشکین زلف حور خویشتن را بسته بر جاروب این جنّت سراست
ز آب و چشم زائران روضه‌اش «طوبی لهم» [۲۳] شاخ طوبی را به جنّت قوّت نشو و نماست
شمع عالمتاب عیسی را درین دیر کهن [۲۴] هر صباح از پرتو قندیل زرّینش ضیاست
مهبط انوار عزّت، مظهر اسرار لطف‌ مُنزل آیات رحمت، مشهد آل عباست
ای که زوّار ملایک را جنابت مقصد است‌ وی که مجموع خلایق را ضمیرت پیشواست
نعل شبرنگ تو گوش عرشیان را گوشوار خاک نعلین تو چشم روشنان را توتیاست
صفحه‌ی تیغ زبانت، عاری از عیب و خلاف‌ روی مرآت ضمیرت صافی از رنگ و ریاست
تابی از نور جبینت شمع تابان صباح‌ تاری از زلف سیاهت خط مشکین مساست
ناسزایی کاتش قهر تو در وی شعله زد تا قیامت هیمه‌ی دوزخ شد و اینش سزاست
بهره جز آتش چه یابد هر که بُرَد سر به تیغ‌ خاصّه شمعی را که او چشم و چراغ انبیاست
هر سگی کز روبهی با شیر یزدان پنجه زد گر خود او آهوی تاتار است در اصلش خطاست
تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر میغ‌ هر سحر پیراهن شب در بر گیتی قباست
در حق باب شما آمد «علیّ بابُها» هر کجا فصلی درین باب است، در باب شماست
تا صبا از خاک پاک عنبرینت بوی برد عاشق او شد به صد دل زین سبب نامش صباست
هرکس از باطن به جایی التماسی می‌کند زان میان ما را جناب آل حیدر التجاست
کوری چشم مخالف من حسینی مذهبم‌ راه حق اینست و نتوانم نهفتن راه راست
ای چو دریا خشک لب، لب تشنگان رحمتیم‌ آبرویی ده به ما کاب همه عالم‌تر است
آتش بیداد آن سنگین دلان چون شعله زد ماهی اندر بحر و مه بر غرفه‌ی بالا بسوخت
چون چراغ دیده‌ی زهرا بکشتندش به زهر زُهره را دل بر چراغ دیده‌ی زهرا بسوخت
چون روان کردند خون از قرة العین نبی‌ چشم عیسی خون ببارید و دل ترسا بسوخت
دیده‌ی تر دامن آن روزش بیفکندم ز چشم‌ کان نهال باغ پیغمبر ز استسقا بسوخت
بسکه دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگان‌ گوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت
دیو طبعان بین که قصد خاتم جم کرده‌اند بغض اولاد علی را نقش خاتم کرده‌اند [۲۵]
خاک و خون آغشته‌ی لب تشنگان کربلاست‌ آخر ای چشم بلابین جوی خونبارت کجاست؟
جز به چشم و چهره مَسپُر خاک این در، کان همه‌ نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست
ای دلِ بی‌صبر من آرام گیر این جا دَمی‌ کاندرین جا منزلِ آرام جان مرتضاست
این سواد خوابگاه قرة العین علیست‌ وین حریم بارگاه کعبه‌ی عزّ و عُلاست
روضه‌ی پاک حسین است آنکه مشکین زلف حور خویشتن را بسته بر جاروب این جنّت سراست
ز آب و چشم زائران روضه‌اش «طوبی لهم» [۲۶] شاخ طوبی را به جنّت قوّت نشو و نماست
شمع عالمتاب عیسی را درین دیر کهن [۲۷] هر صباح از پرتو قندیل زرّینش ضیاست
مهبط انوار عزّت، مظهر اسرار لطف‌ مُنزل آیات رحمت، مشهد آل عباست
ای که زوّار ملایک را جنابت مقصد است‌ وی که مجموع خلایق را ضمیرت پیشواست
نعل شبرنگ تو گوش عرشیان را گوشوار خاک نعلین تو چشم روشنان را توتیاست
صفحه‌ی تیغ زبانت، عاری از عیب و خلاف‌ روی مرآت ضمیرت صافی از رنگ و ریاست
تابی از نور جبینت شمع تابان صباح‌ تاری از زلف سیاهت خط مشکین مساست
ناسزایی کاتش قهر تو در وی شعله زد تا قیامت هیمه‌ی دوزخ شد و اینش سزاست
بهره جز آتش چه یابد هر که بُرَد سر به تیغ‌ خاصّه شمعی را که او چشم و چراغ انبیاست
هر سگی کز روبهی با شیر یزدان پنجه زد گر خود او آهوی تاتار است در اصلش خطاست
تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر میغ‌ هر سحر پیراهن شب در بر گیتی قباست
در حق باب شما آمد «علیّ بابُها» هر کجا فصلی درین باب است، در باب شماست
تا صبا از خاک پاک عنبرینت بوی برد عاشق او شد به صد دل زین سبب نامش صباست
هرکس از باطن به جایی التماسی می‌کند زان میان ما را جناب آل حیدر التجاست
کوری چشم مخالف من حسینی مذهبم‌ راه حق اینست و نتوانم نهفتن راه راست
ای چو دریا خشک لب، لب تشنگان رحمتیم‌ آبرویی ده به ما کاب همه عالم‌تر است
آتش بیداد آن سنگین دلان چون شعله زد ماهی اندر بحر و مه بر غرفه‌ی بالا بسوخت
چون چراغ دیده‌ی زهرا بکشتندش به زهر زُهره را دل بر چراغ دیده‌ی زهرا بسوخت
چون روان کردند خون از قرة العین نبی‌ چشم عیسی خون ببارید و دل ترسا بسوخت
دیده‌ی تر دامن آن روزش بیفکندم ز چشم‌ کان نهال باغ پیغمبر ز استسقا بسوخت
بسکه دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگان‌ گوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت
دیو طبعان بین که قصد خاتم جم کرده‌اند بغض اولاد علی را نقش خاتم کرده‌اند [۲۸]


منابع

پی نوشت

  1. مقدمه دیوان خواجوی کرمانی. تذکرة الشعراء دولتشاه؛ ص 253. مجمع الفصحاء؛ ج 2، ص 15. گنجینه نیاکان؛ ص 525.
  2. اسرار لو کشف ... اشاره است به کلام امیر مؤمنان علی (ع) «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی» اگر پرده برداشته شود، چیزی بر یقین من افزوده نمی‌گردد.
  3. سلونی ...: اشاره است به گفتار علی (ع) که بارها می‌فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست بدهید.».
  4. ابا- با: آش.
  5. دیوان خواجوی کرمانی؛ ص 135 و 139.
  6. عنقا: سیمرغ.
  7. جیپور: پادشاه هندوستان.
  8. فعفور: لقب شاهان چین.
  9. اصطناع: نیکویی کردن- انتخاب کردن.
  10. لجج: جمع لجد: امواج.
  11. با حذف چند بند اول و چند بند آخر.
  12. مضمار: میدان اسب دوانی.
  13. دیوان خواجوی کرمانی؛ ص 606.
  14. اشاره به آیه 8 سوره نجم.
  15. قُمْ فَأَنْذِرْ: اشاره به آیه‌ی 2 سوره مدثر. ای رسولی که خود را به لباس در پیچیده‌ای برخیز و به اندرز و پند قوم را خدا ترس گردن.
  16. استبرق: دیبای ستبر.
  17. دنی: اشاره به آیه 8 سوره نجم «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی»: آنگاه نزدیک آمد و بر او نازل گردید.
  18. سلام بر او زمانی که ماه در تاریکی‌ها طلوع می‌کند.
  19. مانند گل در گلستان و خورشید در آسمان.
  20. نحل: عطایا، بخشش‌ها.
  21. دیوان خواجوی کرمانی؛ ص 559 و 560.
  22. اشاره به حدیث نبوی: «انا مدینة العلم و علیّ بابها» من شهر علمم و علی در آن شهر است.
  23. طوبی لهم: خوشا به حال ایشان.
  24. این مصرع کنایه از خورشید است.
  25. دیوان خواجوی کرمانی؛ ص 141- 143.
  26. طوبی لهم: خوشا به حال ایشان.
  27. این مصرع کنایه از خورشید است.
  28. دیوان خواجوی کرمانی؛ ص 141- 143.