سپهر کاشانى

نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۴۱ توسط Z.rashid (بحث | مشارکت‌ها)

سپهر کاشانى (زاده 1217 در کاشان- درگذشته 1297 در نجف) از نویسندگان، ادیبان و شاعران نامدار دوره فتحعلى شاه قاجار، محمد شاه قاجار و ناصر الدین شاه بود.

سپهر کاشانی
نام اصلی میرزا محمد تقى خان
زادروز 1217 ه.ق
کاشان
مرگ 1297 ه.ق
جایگاه خاکسپاری نجف اشرف
در زمان حکومت فتحعلى شاه قاجار، محمد شاه قاجار و ناصر الدین شاه
لقب لسان الملک
پیشه نویسنده،ادیب و شاعر
تخلص «سپهر»
فرزندان میرزا هدایت و عباس قلى خان

زندگینامه

نامش میرزا محمد تقى خان، تخلص شعرى‌اش «سپهر» و ملقب به لسان الملک است. نسب خاندان وى از جانب پدر به میرزا مهدى خان استرآبادى و از ناحیه مادر به سلاطین صفوى مى‌رسد. وى داراى دو پسر بوده به نام‌هاى: میرزا هدایت و عباس قلى خان که پس از درگذشت وى لقب لسان الملکى او به میرزا هدایت و تخلص شعرى‌اش به عباس قلى خان رسیده است.[۱]

آثار

سپهر کاشانى به شیوه سخنوران نامى سده‌هاى چهارم و پنجم همانند منوچهرى و عنصرى شعر مى‌سروده و به مدد طبع سرشار و تواناى خود با بهره‌گیرى از معلومات دامنه‌دار تاریخى و ادبى که داشته آثار فخیم و سخته‌اى را به دوستداران ادب پارسى عرضه کرده است. قصاید و مسمطات او نمونه‌هاى بارزى از طبع‌آزمایى‌هاى موفق وى در این شیوه کلامى است. وى در قالب مثنوى نیز با استفاده از شیوۀ حماسى و سبک حکیم ابو القاسم فردوسى داراى آثار ارزنده‌اى است که براى نمونه مى‌توان از مثنوى موسوم به اسرار الانوار او نام برد که در مناقب ائمه اطهار (ع) سامان یافته که با اشاراتى به مراثى آنان همراه است.

تالیفات

  • مجلدات ناسخ التواریخ[۲]
  • تاریخ قاجاریه (4 جلد)
  • براهین العجم
  • آیینه جهان[۳]
  • اسرار الانوار فى مناقب ائمة الاطهار و امثله عرب است.

آثاری دیگر که توسط عباس قلى خان (پسرش) پس از درگذشت پدرش تکمیل شد.:

  • خلاصه تاج المآثر مظفرى[۴]
  • سلوک المظفرى[۵]
  • التواریخ مظفرى[۶]
  • طراز المذهب مظفرى[۷]
  • کتاب امام موسى بن جعفر در سه مجلد بزرگ، محمود التواریخ[۸]
  • تحفه مظفرى (حاوى اشعار گوناگون). [۹]

اشعار

مرد کو تا تن دراندازد به میدان بلا هر زمان مردانه گردد در بلایى مبتلا
رنج را داند چو راحت مرگ را گوید پزشک زهر را خاید چو شکر درد را خواند دوا
تو به من آن سان نبینى کو به روى اهرمن تو به گنج آن سان نپایى کو به کام اژدها
دردمندِ دوست با راحت نگیرد دوستى آشناى عشق با شادى نگردد آشنا
ماه را ماند که در فانى شدن یابد فروغ شمع را ماند که در گردن زدن یابد بقا
طاعت یزدان کند نفکنده چشم اندر بهشت خدمت سلطان کند نابسته طَمْع [۱۰] اندر عطا
با کمند عشق بربندد همى بازوى عقل با سمند فقر بسپارد همى میدان لا
جان دهد بى‌آن‌که بشناسد همى جان را ز جسم سر دهد بى‌آن‌که وابیند همى سر را ز پا
آب شمشیرش به کام اندرهمى بخشد حیات برق پیکانش به چشم اندرهمى باشد ضیا
در مصاف عشق خونخواره به فتواى خرد شاد و خندان اندر آید چون حسین کربلا
قرّة العین بتول و دُرّة التاج رسول چشم جان مجتبى و نور چشم مرتضى
علت هفت و چهار و مصدر هردو گهر سیّم هشت و چهار و پنجم آل عبا
آن‌که مهد او در ایوان بود پرّ جبریل آن‌که رخش او به میدان بود دوش مصطفى
ذره ذره این جهان عضو تو و جسم تو است نیست جز عضو تو جسم تو هرچ [۱۱] آن جز خدا
یا رب از عضو تو چون عضو تو را آمد گزند؟! یا رب از جسم تو چون جسم تو را آمد جفا؟
خاک خون شد چرخ خون بارید چون خون تو ریخت تن همانا در بلا افتد چو دل شد مبتلا
هم رضا و هم قضا گل‌هاى بستان تواند چند ایماء و کنایت؟ هم رضاى هم قضا
صد هزاران جلوه‌گه دارى تو هر دم ز آن یکى آن تن مردانه باشد کاندرآمد در غزا...[۱۲]
گفتۀ تیرت شهاب است و بداندیش تو دیو گفته تیغت شرار است و هم آوردت گیا
یک هزار و نهصد و پنجاه و شش زخم از عدو بهره بردى و ندیدى جز عنایت از خدا[۱۳]

در مناقب و مراثى حسنین (ع) از مثنوى اسرار الانوار

هرچه زاد از حسن، حسن باشد پسر ابو الحسن حسن باشد
آینه‌ى روى آفتاب مه است بچه شیر و شاه شیر و شه است
تابش روى شاهد ازلى جگر مصطفى و جان على
مرکب از دوش مصطفى کرده ره به میدان «لافتى» برده
مهد جنبان به کاخ جبریلش باد بیزن [۱۴]، پرِ سرافیلش [۱۵]
علم او نقش عقل کل بندد حلم او بر محیط [۱۶] پل بندد
ثقل اکبر خلاصه عِلمش عرش اعظم سلاله حلمش
عرش را گوش و گوشواره ازوست چرخ را نیز یار و یاره[۱۷] ازوست
خردش خرده بر فلک گیرد مگسِ مُلک او ملک گیرد
بهر امت به جاى فوز و فلاح صبر و صلح است در سداد و صلاح
صلح را چشم و چهره بر در اوست جنگ را شیر نر برادر اوست
جنگ را چون حسین شیر نبود هیچ شیرى چنو دلیر نبود
شیر کز پشت شیر حق راند بر همه شیرها سبق راند
دل و جان جز به سوى شاه نکرد جان پى شاه داد و آه نکرد...
دوست را جمله در ترازو اوست شمر را نیز زور بازو اوست
تن او در غزا چو خسته شدى آفرینش همه شکسته شدى
آفرینش همه تن او بود زین ز هر شى[۱۸] رگى ز هم بگشود
خون چو از حلق او به خاک چکید خون گرست [۱۹] آن یزید و شمر پلید
گرچه در خون ز دشمن آغشته است هم نگهدار دشمن او گشته است
هیچ ازین سان کریم نامد [۲۰] مرد که دوا مى‌نهد به کیفر درد[۲۱]

در عظمت وجودى حضرت سجاد(ع)

ثقل اصغر ستوده ثقلین آن حسین را على، على را عین
شیمتش بود همچو جد و پدر چه شود شبل شیر؟ شرزه نر
بود او بعد باب و جد جلیل جبر را شکسته جبرائیل[۲۲]
مَلک از مُلک او خطر جستى فَلک از فُلک[۲۳] او گذر جستى...
حکمتش حکم بر جهان مى‌کرد هرچه مى‌خواست جمله آن مى‌کرد
ورنه چون سگ بُدند شمر و یزید پسر سعد با عبید [۲۴] عنید
شاه بود و ز بنده غم مى‌داشت شیر بود و ز سگ ستم مى‌داشت
آب چشمش به ناودان گشتى ناو [۲۵] بر آب چشم بگذشتى
هم به گردن حدید غل مى‌کرد هم به گردون مجرّه[۲۶]پل مى‌کرد[۲۷]

منابع

  • محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 321-326.

پی نوشت

  1. حدیقة الشعراء، سید احمد دیوان بیگى شیرازى، با تصحیح و تکمیل و تحشیه دکتر عبد الحسین نوائى،ج اول،ص 745 و 746.
  2. تا پایان شرح حال حسین بن على (ع)
  3. در سرگذشت بزرگان سلاطین و امرا و حکما و قاضیان و خوشنویسان و شاعران
  4. تلخیصى است از تاج المآثر تألیف صدر الدین حسن نظامى
  5. در گفتار پادشاهان و حکیمان و دانشمندان
  6. در تاریخ چنگیز و فرزندانش که به سال 1316 ه.ق پایان پذیرفته
  7. در شرح احوال زینب کبرى (س) معروف به زینبیه-از مجلدات ناسخ التواریخ
  8. پیرامون شرح حال سلطان محمود غزنوى
  9. همان،ص 747.
  10. به خاطر رعایت وزن شعر باید حرف(میم)این کلمه را ساکن خواند.
  11. مخفف هرچه.
  12. جنگ.
  13. مجمع الفصحاء،رضا قلى خان هدایت،به کوشش مظاهر مصفا،ج 4،ص 352 و 353.
  14. بادبزن.
  15. مخفف اسرافیل.
  16. دریا.
  17. دست بند زیورى که زنان به مچ و دست مى‌بندند.
  18. مخفف شیئى.
  19. مخفف گریست.
  20. مخفف نیامد.
  21. همان،ص 394.
  22. جبر؛اینجا به معناى استخوان شکسته را بستن آمده و شاعر بر این باور است که آن حضرت فرشته وحى را مورد عنایت قرار مى‌داده است.
  23. کشتى.
  24. عبید اللّه والى کوفه.
  25. کشتى.
  26. کهکشان، و مراد آن‌که امام براى عبور از آسمانها پلى از کهکشان فراهم مى‌آورد.
  27. همان،ص 395.