مداح شوشترى
مداح شوشتری شاعر ادیب و مرثیهسرای اصفهان در اوایل قرن سیزدهم هجری بوده است.
میرزا عبد الرّسول | |
---|---|
زادروز | شوشتر |
پدر و مادر | ملا عبداللّه |
سبک نوشتاری | عراقى |
تخلص | مدّاح |
زندگینامه
عبدالرّسول مداح شوشتری، فرزند ملا عبداللّه و تخلّص شعرىاش «مداح» بوده است. مقبره او در قبرستان سر قبر آقای اصفهان بود که پس از تخریب و تسطیح قبرستان، قبر او هم از بین رفت.
آثار
او در سبک عراقى شعر مىسروده و از تخلّص او پیدا است که در زمینه مقولات آیینى و مناقب و مراثى حضرات معصومین (علیهم السلام) طبعآزمایى مىکرده است. قسمتى از اشعار او در حاشیه دیوان وفائى شوشترى [۱]به چاپ رسیده است.
اشعار
گزیدهای از اشعار عاشورایی
اى فلک!از تو حسین کشته عدوان گردید | کفن اندر برِ او،خاک بیابان گردید | |
عاقبت تختنشین،زاده سفیان گردید | بر زمین ریخته تا خون جوانان گردید | |
کربلا پر ز گل و لاله و ریحان گردید | {{{2}}} | |
شمر بگرفت چو بر کف ز ره کین خنجر | لاجرم خاک سیه ریخت جهان را بر سر | |
زد به سر زین غم عظمى به جنان،پیغمبر | در جنان،سینهزنان فاطمه شد با حیدر | |
زین الم،بیت الحزن روضۀ رضوان گردید | {{{2}}} | |
رأس سلطان حجازى به سنان شد،از تو | نعش او،زیر سُم اسبِ خسان شد از تو | |
قامت زینب دلخسته،کمان شد از تو | غارت زینت و خلخالِ زنان شد از تو | |
غُل و زنجیر جفا،زیور طفلان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!دختر زهرا ز تو شد ناقهسوار | از جفاى تو روان گشت به هر شهر و دیار | |
بستۀ بند ستم همچو اسیرانِ تتار | گه به صحرا و گهى کوچه و گاهى بازار | |
غمگسار دلِ پردرد یتیمان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!حرمت اولاد على رفت به باد | تا ز کین پردهنشین شد حرم آل زیاد | |
باز کاین دیر خراب است دریغا آباد | چرخِ سرگشته چنین ظلم ندارد در یاد | |
روز و شب آن چه درین دوره و دوران گردید | {{{2}}} | |
شد چو بر تخت،یزید از ره کین مست شراب | گشت آن لحظه،دل زینب مظلومه کباب | |
در فغان،سینهزنان عابد و کلثوم و رباب | چوب بگرفت و،به لبهاى حسین کرد خطاب | |
اى که ظاهر ز رخت معنى قرآن گردید | {{{2}}} | |
دیدى آخر که ز قتل تو،روا گشتم کام | شام من،صبح شد و روز تو شد تیره چو شام | |
فخر بر من همه کس کرد،خصوص این ایّام | که ز شمشیرم،بگرفت همه دهر نظام | |
اهل بیت تو،همه بىسر و سامان گردید | {{{2}}} | |
آتشم بر جگر افتاد کنون تا به ممات | که به کامم شده چون سمِّ اجل،آب حیات | |
لال گردم که ز کفّار چه سر زد حرکات | دخترِ فاطمه،نسبت به کنیزى هیهات! | |
ز آن غلامى که به این زمره مسلمان گردید | {{{2}}} | |
ظلم شاهین فلک بین که شدش از چنگال | طایران حرم مصطفوى،بىپروبال | |
گرچه شد دیدهام از خون جگر مالامال | جغدآسا به جهان بندم ز آن لب ز مقال | |
کآشیانِ همه در گوشۀ ویران گردید | {{{2}}} | |
(مادح)!از خلق جفاپیشه،وفا هیچ مجو | روبهانند بسا رفته به جلدِ آهو | |
باش خاموش،کزین بیخردان بدخو | بادۀ عیش تو خونابۀ دل شد به سبو | |
روزىات بِه که ز لخت جگر،امکان [۲] گردید [۳] | {{{2}}} |
اى فلک!از تو حسین کشته عدوان گردید | کفن اندر برِ او،خاک بیابان گردید | |
عاقبت تختنشین،زاده سفیان گردید | بر زمین ریخته تا خون جوانان گردید | |
کربلا پر ز گل و لاله و ریحان گردید | {{{2}}} | |
شمر بگرفت چو بر کف ز ره کین خنجر | لاجرم خاک سیه ریخت جهان را بر سر | |
زد به سر زین غم عظمى به جنان،پیغمبر | در جنان،سینهزنان فاطمه شد با حیدر | |
زین الم،بیت الحزن روضۀ رضوان گردید | {{{2}}} | |
رأس سلطان حجازى به سنان شد،از تو | نعش او،زیر سُم اسبِ خسان شد از تو | |
قامت زینب دلخسته،کمان شد از تو | غارت زینت و خلخالِ زنان شد از تو | |
غُل و زنجیر جفا،زیور طفلان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!دختر زهرا ز تو شد ناقهسوار | از جفاى تو روان گشت به هر شهر و دیار | |
بستۀ بند ستم همچو اسیرانِ تتار | گه به صحرا و گهى کوچه و گاهى بازار | |
غمگسار دلِ پردرد یتیمان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!حرمت اولاد على رفت به باد | تا ز کین پردهنشین شد حرم آل زیاد | |
باز کاین دیر خراب است دریغا آباد | چرخِ سرگشته چنین ظلم ندارد در یاد | |
روز و شب آن چه درین دوره و دوران گردید | {{{2}}} | |
شد چو بر تخت،یزید از ره کین مست شراب | گشت آن لحظه،دل زینب مظلومه کباب | |
در فغان،سینهزنان عابد و کلثوم و رباب | چوب بگرفت و،به لبهاى حسین کرد خطاب | |
اى که ظاهر ز رخت معنى قرآن گردید | {{{2}}} | |
دیدى آخر که ز قتل تو،روا گشتم کام | شام من،صبح شد و روز تو شد تیره چو شام | |
فخر بر من همه کس کرد،خصوص این ایّام | که ز شمشیرم،بگرفت همه دهر نظام | |
اهل بیت تو،همه بىسر و سامان گردید | {{{2}}} | |
آتشم بر جگر افتاد کنون تا به ممات | که به کامم شده چون سمِّ اجل،آب حیات | |
لال گردم که ز کفّار چه سر زد حرکات | دخترِ فاطمه،نسبت به کنیزى هیهات! | |
ز آن غلامى که به این زمره مسلمان گردید | {{{2}}} | |
ظلم شاهین فلک بین که شدش از چنگال | طایران حرم مصطفوى،بىپروبال | |
گرچه شد دیدهام از خون جگر مالامال | جغدآسا به جهان بندم ز آن لب ز مقال | |
کآشیانِ همه در گوشۀ ویران گردید | {{{2}}} | |
(مادح)!از خلق جفاپیشه،وفا هیچ مجو | روبهانند بسا رفته به جلدِ آهو | |
باش خاموش،کزین بیخردان بدخو | بادۀ عیش تو خونابۀ دل شد به سبو | |
روزىات بِه که ز لخت جگر،امکان [۴] گردید [۵] | {{{2}}} |
تضمین غزل چاووش اصفهانى
اگر بینى که من در کنج ویرانى مکان دارم | از این ویران سراى دل،شکایت بر زبان دارم | |
کشیدم رنجى و،گنجى به ویرانى،نهان دارم | {{{2}}} | |
(ز آبادى دلم خون شد به ویران رو از آن دارم | به خاطر،مختصر اى دوستان!این داستان دارم) | |
شنیدم این سخن از نکتهسنجى،از ره یارى | که کارى در جهان نبوَد بتَر از مردم آزارى | |
یکى روزى ز بهرِ آنکه او را رو دهد خوارى | {{{2}}} | |
(به جغدى بلبلى گفتا:تو در ویرانه جا دارى | من اندر باغ گل بر شاخِ سروى آشیان دارم) | |
مکش از دل دگر افغان،بهل این مکر و این دستان | به بستان با لب خندان بکن رو همچو سرمستان | |
به ویران با دل سوزان نشاید برد سر این سان | {{{2}}} | |
(بگردان رو ازین ویران،بیا با من سوى بستان | ببین چندان هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم) | |
بیا اى جغد!اندر باغ،همچون من بکن مسکن | ببین از هرطرف شمشاد و کاج و سرو و نسترون | |
چنین در کنج تنهایى نشستن،نیست مستحسن | {{{2}}} | |
(به پاسخ جغد گفت:اى بلبل!ارزانى به تو گلشن | مرا این بس که در ویرانه مأوا و مکان دارم) | |
مرا بر سر نمىباشد هواى باغ چون مستان | سزاوار است سیر باغ و بستان بر زبردستان | |
چو من هرکس ز دنیا دل برید،از قید غم رست آن | {{{2}}} | |
(نه روى رفتن باغ و،نه روى رفتن بستان | نه عزم دیدن باغ و،نه میل گلستان دارم) | |
تو روز و شب به بستانى ز عشق روى گل،گویا | تو را بلبل سخن گویند و،مىباشى هزار آوا | |
تو آن مرغى که دارى با طرب بر شاخ گل مأوا | {{{2}}} | |
(بنالد هر کجا مرغى است در فصل بهار،اما | من آن مرغم که شور و ناله در فصل خزان دارم) | |
نمىباشد سرى بر باغ و بستان،شخص شیدا را | به تنهایى بود شاد و،نبیند جور تنها را | |
ندیدى همچو من گویا تو این ظلم غمافزا را | {{{2}}} | |
(از آن روزى که زد باد خزان،گلزار زهرا را | بهارم شد خزان شیون منِ بىخانمان دارم) | |
مرا باشد به روز عیش و شادى،ناله و ماتم | مرا قد گشته از بار غم شاه شهیدان،خم | |
مرا از این غم جانسوز باشد دیدهاى پرنَم | {{{2}}} | |
(درین فصل بهار و عید نوروز و دل خرّم | من و کنج خموشى،یک دل و صد داستان دارم) | |
نمىدانى چها آمد ز اعدا بر سر زینب | به خاک و خون کشیدند آنکه بودى یاور زینب | |
خبر نبوَد کسى را از دل غمپرور زینب | {{{2}}} | |
(نخواهد شد فراموشم دلِ پرآذر زینب | که در هر لحظه صد بار از غم او الامان دارم) | |
به دشت کربلا شد غرقه در خون،نوگل زهرا | حریم او شدند از کین،اسیر قوم بىپروا | |
چه گویم از جفاى ظالمان،وز آن غم عظمى | {{{2}}} | |
(به طفلان حسین شد ظلمها از کوفیان،اما | دلى پرغم ز دست دختران شامیان دارم) | |
تو اندر باغ،اى بلبل به شاخ گل وطن دارى | تو عشق گل به سر،بر لب نواهاى حسن دارى | |
تو دل،فارغ ز درد و غصّه و رنج و محن دارى | {{{2}}} | |
(تو در سر شورش شمشاد و یاس و نسترن دارى | من اندر سینه و دل،داغ عباس جوان دارم) | |
تو شور عشق گل بر سر به بستان دارى اى بلبل! | تو اندر باغ جا،مانند مستان دارى اى بلبل! | |
تو را باشد غزلخوانى و،دستان دارى اى بلبل! | {{{2}}} | |
(تو شادى با عروسان در گلستان دارى اى بلبل! | من از دامادىِ قاسم،دو چشم خونفشان دارم) | |
تو را از عشق گل باشد فغان در کوى و در برزن | تو را بر شاخ گل باشد به شادى منزل و مسکن | |
من از قتل حسین بن على،از دل کشم شیون | {{{2}}} | |
(ز جور شمر و خولى دارم از غم شکوهها،لیکن | شکایتهاى پى در پى ز جور ساربان دارم) | |
حدیث:اکرِمُ الضَّیف از نبى،آن پاک آیین است | به هر دفتر،رقم ز آن شاه ایمان،سرو دین است | |
مرا،دامان ازین ماتم ز خون دیده رنگین است | {{{2}}} | |
(ز مهماندارى خولى،دلم بسیار خونین است | تعجّب ز آن تنور و میهمان و میزبان دارم) | |
مرا(چاووش)!مىباشد یقین شور نجف بر سر | که،ز آن،منزلى اندر دو عالم نامده خوشتر | |
نمىدانم چرا کرده بیان آن شخص دانشور: | {{{2}}} | |
(نخواهم آشیان و یار،جز ویرانۀ شوشتر | روم آن جا که چون«مدّاح»یارى مهربان دارم) [۶] |
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 519-524.
پی نوشت
- ↑ متوفاى 1303 ه.ق.
- ↑ این کلمه در اینجا به معناى(ممکن)به کار رفته که درست نیست.
- ↑ دیوان حاج ملا فتح اللّه شوشترى متخلص به(وفائى)به انضمام اشعار میرزا عبد الرسول ملاّح شوشترى،به اهتمام مهدى آصفى،تهران،انتشارات جمهورى،چاپ اول،سال 1378،مقدمه و ص 203 و 204.
- ↑ این کلمه در اینجا به معناى(ممکن)به کار رفته که درست نیست.
- ↑ دیوان حاج ملا فتح اللّه شوشترى متخلص به(وفائى)به انضمام اشعار میرزا عبد الرسول ملاّح شوشترى،به اهتمام مهدى آصفى،تهران،انتشارات جمهورى،چاپ اول،سال 1378،مقدمه و ص 203 و 204.
- ↑ همان،ص 209 تا 213.