عبدالجواد جودی خراسانی
عبدالجواد جودی خراسانی (زاده نیمه دوم قرن 12 در عنبران- درگذشته 1301 در مشهد) شاعر مرثیهسرای قرن سیزدهم بود که موضوع تمام اشعارش مدح و مرثیه آل محمد (ص) است.
عبدالجواد جودى | |
---|---|
نام اصلی | عبدالجواد جودی خراسانی |
زمینهٔ کاری | شاعر |
زادروز | عنبران |
مرگ | 1301 مشهد |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | آستان قدس رضوی |
پیشه | قناد |
تخلص | جودى، جودی خراسانی، جودی عنبرانی، میرزای جودی |
میباشد. قسمت اعظم اشعار جودی پیرامون واقعه کربلا و پیامدهای آن است که تحت عنوان «از مدینه تا مدینه» دویست صفحه از دیوان او را شامل میشود.
میباشد. دیوان وی بارها در ایران و هندوستان به طبع رسیده است. وی در سال 1372 شمسی در ایران چاپ شده است.
جودی در سال 1302 ه. ق. وفات یافت و در مشهد مقدس در صحن نو در اطاقی مجاور با مقبره مرحوم شیخ بهایی به خاک سپرده شد. [۱]
زندگینامه
وی مغازهی قنادی داشته و از این طریق امرار معاش میکرده است. قنادی و خانۀ او محل تجمع شعرایی بود که برای شنیدن مرثیههای شاعر به دیدارش میآمدند.
آن طور که در دیباچۀ چاپ دوم کتاب «جودى» -که در سال 1303 قمرى در مشهد به طبع رسیده- نوشتهاند: نخستین بار دیوان «جودى» به امر ناصرالدین شاه چاپ شد. میرزا سعید خان، وزیر معروف امور خارجه که آن وقت نیابت تولیت آستان قدس را داشته، آن را در چاپخانۀ سنگى متعلّق به آستان قدس چاپ کرده است و گویا اولین کتابى بوده که در آن چاپخانه طبع شده است و آن به خطّ «میرزا شفیع اعتماد التولیه» در سال 1299 قمرى بوده است. بارى «جودى»در سال 1301 قمرى درگذشته و در اتاقى از صحن نو، کنار مقبرۀ شیخ بهایى مدفون گردیده و اختر طوسى قطعهاى در رثاى وى سروده که این مصراع: «کند حسین به روز جزا شفاعت جودى» مادّه تاریخ آن است... .[۲] دکان قنادى «جودى» نزدیک سه راه بازار سرشور مشهد بوده و تا آخر عمر از همین مَمَر، امرار معاش مىکرده و با آنکه سواد خواندن و نوشتن درستى نداشته، طبعش روان، شعرش نیکو و ارادتش به آل الله زبانزد خاص و عام بوده است و در عین حال شاعرى بوده بذلهگو و نکتهسنج و دیوان مراثى او بالغ بر سه هزار بیت مىشود که بارها به چاپ رسیده است. [۳]
آثار شاعر
کتابها
- دیوان جودی
- درباره:
- دیوان او حدود سه هزار بیت است و بارها به چاپ رسیده است. شاعر در بخش «از مدینه تا مدینه» بیوفایی مردم کوفه، شقاوت و ستمگری فرماندهان و سپاهیان لشکر یزید، شهادت و مظلومیت حسین، (ع) و برادران و فرزندان و اصحاب او، رنج وتعب زنان و کودکان آلرسول در اسارت بیشرمانه در کوفه و شام و سرانجام بازگشت غریبانه و مصیبتبار آنها به مدینه را با اشعاری جانگذار، تأثرآور و منقلبکننده به تصویر میکشند و میتوان آن مقتلی منظوم به حساب آورد. نگاه شاعر به حادثۀ عاشورا نگاهی بینابین است؛ گاهی به مفهوم والای عشق و تجلّیات معشوق در کربلا و مفاهیم عرفانی اشارهای دارد و گاه با روحی سرشار از عواطف انسانی و احساسی به رثای سیدالشهدا (ع) میپردازد. کتاب شناسی: دیوان کامل افصح الشعرا میرزا عبدالجواد جودی خراسانی، شامل: قصیدهها، مثنویها...، به اهتمام مهدی آصفی. تهران: جمهوری، 1386. دیوان جودی، نخستین بار در ۱۲۹۹ق. به امر ناصرالدینشاه و بههمت میرزاسعیدخان مؤتمنالملك (نیابت تولیت آستان قدس) در چاپخانه سنگی آستان قدس، به خط میرزاشفیع اعتمادالتولیه، چاپ شد و در ۱۳۰۳ق. در مشهد تجدید چاپ گردید . دیوان جودی در ۱۶۰ص. در ۱۳۱۰ و ۱۳۷۲در تهران بهچاپ رسیده است.[۴] اشعار وی در اوزان و قالبهای متعدّد و متنوع سروده شده است و از استحکام و انسجام قوی برخوردار و مزیّن به صنایع لفظی و معنوی بوده و آیات و قصص قرآنی، احادیث و روایات که به صورتهای تلمیح و اقتباس و ترجمه در اشعار وی به کار رفته است، گواهی بر دانش قرآنی و حدیثی وی است. قسمت اعظم اشعار جودی پیرامون واقعه کربلا و پیامدهای آن است که تحت عنوان «از مدینه تا مدینه» دویست صفحه از دیوان او را شامل میشود. اشعار جودی عاری از تعقید و پیچیدگی بوده و ساده و سلیس و در خور فهم عموم و عوام است.
خطبهی حضرت سجّاد «ع» در شام
ای اهل شام مظهر لطف خدا منم | مقصود ز آفرینش ارض و سما منم | |
پوشیده نیست نزد من اسرار کاینات | زیرا که محرم حرم کبریا منم | |
مسجود کاینات بود خاک کوی من | زینتفزای کعبه، صفای صفا [۵] منم | |
زمزم [۶] ز فیض مقدم من یافت آبرو | مهر منیر مکّه امیر مِنیٰ [۷] منم | |
بر جمله اولیا منم امروز جانشین | وارث به علم یک به یک انبیا منم | |
آن آدمی که دمیدم اندر تمام عمر | از ابتدا گریسته تا انتها منم | |
بر کشتیی که نوح در او نوحهگر نشست | ای قوم بد گهر به خدا ناخدا منم | |
آن موسیی که سینه به سینا ز غم درید | از داستان واقعهی کربلا منم | |
آن یوسفی که گشت به زندان غم اسیر | بیغمگسار و بیکس و بیآشنا منم | |
با این همه حکایت دارم یکی سوال | راضی به یک جواب، کنون از شما منم | |
بر این محمّدی که مؤذن دهد اذان | ای شامیان نبیره، یزید است یا منم؟ | |
گویید اگر یزید بود، این بود دروغ | گویید اگر منم ز چه در این جفا منم | |
پرسید اگر که هست مرا باب تاجدار | درِّ یتیم خامس آل عبا منم | |
پرسید گر ز نام من ای قوم کینهجو | بیکس منم، غریب منم، مبتلا منم | |
بیمار و داغدیده و بییار و بیمعین | زینالعباد بیکس و بیآشنا منم | |
آن بیمعین که دیده سرِ باب خویش را | از تن جدا ز خنجر شمر دغا [۸] منم | |
آن بیکسی که نعش پدر را ز بعد قتل | دید از سُمِ ستورِ ستم توتیا، منم | |
آن بیکس که روز ورودم به شام غم | بستند دست او ز جفا از قفا منم | |
آن بیکسی که در سر هر کوچه ریختند | آتش به فرقش از ره جور و جفا منم | |
آن خستهی علیل که او را به روز و شب | خشت خرابه بود ز غم متکّا منم | |
آن سر برهنهای که نگهداشتی به پای | در بزم عیش خویش یزید از جفا منم [۹] |
ای خسروی که مالک ملک خدا تویی | مقصود ز آفرینش ارض و سما تویی | |
خود زادهی نبیّ و ولی آن که از ازل | یاری نموده بر همهی انبیا تویی | |
از ماسوا سوای تو منظور حق نبود | زیرا ز ماسوایی و از ماسوا تویی | |
پوشیده نیست پیش تو اسرار کاینات | زیرا که محرم حرم کبریا تویی | |
ای گوهر یگانه که از صافی صفات | از پای تا سر آیینهی حقنما تویی | |
با آنکه بود آب روان مهر فاطمه | آن کس که تشنه شد سرش از تن جدا تویی | |
هر کشته را کنند سر از پیش رو جدا | شاهی که شد جدا سر او از قفا تویی | |
آن توتیای دیدهی مردم شهی که شد | در زیر سُمّ اسب، تنش توتیا تویی | |
ای دستگیر خلق پس از سر جدا شدن | آن کس که دست او ز جفا شد جدا تویی | |
هر مطبخ از چراغ منیر است و آن که داد | از شمع چهره، مطبخ خولی ضیا، تویی | |
بر نعش هر شهید لباسش بود کفن | عریان کسی که رفت به خاک جفا تویی | |
آن کعبهی امید که اندر منای دوست | بنموده عون و اکبر و اصغر فدا تویی | |
شاهی که فراز نی از کوفه تا به شام | چشمش بدی به خواهر غم مبتلا تویی | |
هر مرغ را فغان به بهار است «جودیا» | مرغی که چهار فصل بود در نوا تویی |
ای ز غمت اشک چشم و آه دل ما | میرسد این بر ثری و آن به ثریّا | |
ای ز ازل در عزات در عوض اشک | خون شده جاری ز چشم آدم و حوّا | |
صبح ز سوز تو چاک کرده گریبان | بهر تو نیلی قبا بود شب یلدا | |
غیر تو ای تشنه لب کسی نشنیده | تشنه دهد جان، کسی کنار دو دریا | |
آه که از تیر و تیغ و نیزه نبودت | یکسر مویی دُرست در همه اعضا | |
تا به سر سینهی تو شمر مکان کرد | زُهره نهان شد ز سوز سینهی زهرا | |
جسم تو تا زیر سمّ اسب فکندند | ناله برآمد ز اهل عالم بالا | |
تا سرت از کین سَنان، به نوک سِنان کرد | گشت به پا در جهان قیامت عظما | |
نالم از این غم که ناکسی به تصدّق | بهر عیال تو نان ببخشد و خرما | |
میکُشد این غم مرا که از حرم تو | خَضم سیه رو کنیز کرد تمنّا |
ای رفته سرت بر نی، وی مانده تنت تنها | ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها | |
ای کرده به کوی دوست هفتاد و دو قربانی | قربانت شوَمت این رسم ماند از تو به دورانها | |
قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدیم | دست و تن قربانی افتد به بیابانها | |
از خون گلوی تو این دشت گلستان شد | این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها | |
ریحان خطّ اکبر برگرد رخ انور | برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها | |
ما جمع پریشانیم، هم بی سر و سامانیم | بردار سر و بنگر این بی سر و سامانها | |
اطفال حزین یکسر از داغ تو در آذر | پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها | |
شاها، نه همین «جودی» جان بر تو فدا سازد | ای شه به فدای تو بادا همهی جانها |
بیتو جز ناله مپندار مرا کاری هست | یا به جز محنت و اندوه و غمم یاری هست | |
غیر داغ غمت ای شاه که با من شده یار | حاش للّه که مرا همدم و غمخواری هست | |
ما سوی شام روانیم ز جا خیز حسین | که به هر قافلهای قافله سالاری هست | |
عابدین زار و زدند آتش کین خیمهی او | اندر آن خیمه نگفتند که بیماری هست | |
از اسیران ستم در کف صیّاد بلا | هر طرف نالهای از مرغ گرفتاری هست | |
عهد خود را تو به سر بردی و شد نوبت من | نه مرا هیچ ز عهد ازل انکاری هست | |
این من این جمع اسیران بلا این ره شام | که به هر منزلش از بهر من آزاری هست | |
گرچه دیگر نبوَد حوصلهی صبر ولی | باز صبر است گرم یار و مددکاری هست | |
روز وارد شدن از خلق تماشایی شام | سر هر کوچه مرا گرمی بازاری هست |
داغ پسر:
داغى که حسین از غم اکبر به جگر داشت | جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟ | |
تا آن دم آخر که بریدند سرش را | او دیدۀ حسرت به سوى نعش پسر داشت | |
مىسوخت خود از تشنگى و تا دم مردن | از سوز لب خشک پسر دیدۀ تر داشت | |
مجنون شدى و سر به بیابان بنهادى | لیلاى جگر خون گر ازین قصّه خبر داشت |
داشتن سر عجب است!:
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است | دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است! | |
اوفتد گر دلش از دیده به دامن نه عجب | دل به برداشتن و دورى دلبر عجب است | |
تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوۀ دوست | تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است | |
تشنهلب، جان به لب آب سپردن سهل است | تشنۀ وصل کند یاد ز کوثر عجب است | |
تنِ بى سر عجبى نیست گر افتد روى خاک | سرِ سرباز ره عشق به پیکر عجب است |
چون شود امشب؟!:
بس بانگ غم و ناله به گردون شود امشب | گردون عجبى نیست که وارون شود امشب | |
لرزد فلک از ماتم و گرید مَلک از غم | در حیرتم اوضاع فلک چون شود امشب؟! | |
از خوف شبیخون زدن لشکر دشمن | در خیمه دلِ اهل حرم خون شود امشب | |
در دشت بلا از اثر کشتن اکبر | لیلا عجبى نیست که مجنون شود امشب |
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 564-565. دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 937-939.
پی نوشت
- ↑ دایرة المعارف تشیع.
- ↑ صد سال شعر خراسان،ص 190 تا 192.
- ↑ همان،ص 190.
- ↑ یادداشت بازتکثیر کتاب
- ↑ صفا: منظور کوه مقدسی است که حاجیان در جوار کعبهی معظمه بین آن و مروه سعی میکنند (با شتاب راه میروند و اذکار و اورادی میخوانند).
- ↑ زمزم: چاهی است در کنار کعبه که حاجیان برای تبرّک از آب آن استفاده میکنند.
- ↑ منیٰ: محلی است در خارج مکّه که حاجیان در آن جا میمانند و روز عید قربان، قربانی میکنند و رمیِ جمرات مینمایند.
- ↑ دغا: نابکار، پلید، حیلهگر.
- ↑ دیوان کامل میرزا عبد الجواد جودی خراسانی؛ ص 44.