معصومه سادات شاکری

معصومه سادات شاکری، فرزند سید محمد در فروردین ماه 1362 در نیشابور متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

معصومه سادات شاکری
معصومه سادات شاکری.jpg
زادروز 1362 ه.ش
نیشابور
پدر و مادر سید محمد شاکری
ملیت ایرانی
آثار «سایه‌هایی که کوتاه می‌شوند» و «چمدانی از حرف‌های ناگفته»





زندگینامه معصومه سادات شاکری

معصومه سادات شاکری از ده سال پیش فعالیت هنری خویش را آغاز کرده و هم اکنون عضو فعال انجمن ادبی رابعه نیشابور است. دو کتاب با نام «سایه‌هایی که کوتاه می‌شوند» و «چمدانی از حرف‌های ناگفته» که دربرگیرنده اشعار ایشان است، به چاپ رسیده است.

شاکری در چندین جشنواره از جمله شعر عاشورایی، شعر رضوی، فرهنگی ادبی بانوان و... به عنوان برگزیده کشوری انتخاب گردیده است. ‏‌‏‏‏

اشعار

بزرگ مرد



سال‌هاست شعرهایم از ترنم بهار خالی‌اند


سوگوار لحظه‌های سرد


هم‌ردیف درد


هم‌نشین خشک‌سالی‌اند.


سال‌هاست با نوک قلم


شانه می‌زنم


یالِ تابدارِ عشق را


او سکوت می‌کند


چشم‌هاش خیس ابر انتظار


مدتی‌ست دور مانده از بهار خویش


آن بزرگ مرد!


آن شکوه محض!


او نشسته در کنار رود


فکر می‌کند به آرزوی کوچک بنفشه‌ها


یا به بانگ «رود رود» مادرانِ بی‌قرار


ناگهان دلش «عقیق زخم»


آه می‌کشد.


دست‌هاش شکل بال یک فرشته می‌شوند.


عاقبت خدا


لحظه نجیب پر کشیدنش


فرشی از بهشت پهن می‌کند


هیچ‌ کس شبیه او


عشق را ندیده است.


هیچ شاعری


مثل او


از درون برکه، ماه را نچیده است.


شعر من پرنده شد...



غروب عاشورا



روزگار غریبی‌ست!


دور از چشمتان!


جنگ را وارونه توجیه می‌کنند...


ما فرزندان خوبی نبوده‌ایم...!


سال‌هاست!


به دنبال عطر پیراهنت


تمام کوچه‌ها را


دویده‌ایم


ما را ببخش!


گاهی مغلوب دیکتاتور ذهن‌مان


طوری رفتار می‌کنیم


انگار همه چیز رو به راه است


یادمان می‌رود


برگ‌ریزان محرّم را


عطر غریب شربت نذری


یادمان می‌رود


دسته‌های سینه‌زنی


زیر باران


تو را


آه می‌کشند...


ما ماهیان کوچکی هستیم


دچار تنگ شیشه‌ای


نمی‌فهمیم


دریا را ...


حنجره‌های سرخ را...


می‌دانم فرزندان خوبی نیستیم...


امّا


بارها با «فرشچیان»


غروب عاشورا را


گریه کرده‌ایم...


تسبیح تربت


عطر سیب ضریح‌ات را


بیشتر از هر چیزی


دوست می‌داریم.



.... و خدا خواست که تنهایی تو کم بشود هر چه بید است به پای قَدَمت خم بشود
پی قَد قامت تو، ماه عَلَم بردارد دست او حافظ خورشید دو عالم بشود
اشک از گونه گل‌های خدا پاک کند و سرآغاز شکوفایی مریم بشود
غیرت علقمه را مشک به دندان بکشد شاه بیت غزلِ سرخ محرّم بشود
برود و لوله در ساحل رود اندازد تا مگر فرصت پرواز فراهم بشود
رو به آیینه چشمان تو زانو بزنیم آسمان دلمان خالی از غم بشود
سایه دست کسی روی فرات افتاده است می‌شد ای کاش که دلتنگی‌مان کم بشود



مبادا! تصویر ماه خط بخورد



چقدر قلم بیراهه برود؟!


هیچ واژه‌ای


هم‌ردیف چشمانت، نمی‌شود.


بعد از پرنده شدنت


اسب سپیدی در شنزار سکوت


تنهایی را، شیهه می‌کشد


مادران قبیله


تو را «رود رود» گریه می‌کنند.


در تن دریاها، دلشوره عجیبی ست


ماهیان کوچک، هنوز مضطربند.


مبادا!


مبادا! کنار الفبای آب، تصویر ماه خط بخورد!


یا ذره‌ای


از قامت آفتابی شما، کم بشود!


حتی گنجشک‌ها، دلشان نمی‌آید


هم‌آواز درخت شوند،


وقتی پاییز رنج‌هایت را، عزادارند.


نیازی نیست، لکنت کلمات را یدک بکشم.


تمام بیدهای جهان، خم شده‌اند.


بزرگی‌ات


در مقیاس استعاره، نمی‌گنجد.

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1226-1230.

پی نوشت