سید علی اکبر نعمت اللهی

نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۲:۴۱ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها)

سید علی اکبر نعمت اللهی یکی از شاعران معاصر ایرانی است.

سید علی اکبر نعمت اللهی
زادروز 1250 ه ش
اصفهان
تخلص موافق




زندگینامه

میر سید علی اکبر نعمت اللهی فرزند میر محمد اسماعیل ملقب به موافق علیشاه در سال 1250 ه. ش در اصفهان متولد شد او خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت سپس علوم حوزوی را تا خارج فقه و اصول فرا گرفت و مدتی نیز در محضر میرزا جهانگیر خان، حکمت الهی را آموخت. وی از جمله شاعران عارف می‌باشد که از ابتدای جوانی سرودن شعر را آغاز نمود. او در آغاز «فانی» تخلص می‌کرد که سپس آن را به مناسبت اسم و لقب طریقتی خود به «موافق» تغییر داد. وی به مدارج عالی در سلسله‌ی صوفیه رسیده است. دیوان اشعارش شامل قصاید و غزلیات و مثنویات در سال 1363 شمسی در اصفهان منتشر شد.

اشعار

شهادت علی اصغر (ع)

شنیدستم که شاه عشقبازان‌ سپهسالار خیل سرفرازان
حسین آن شهسوار ملک ایمان‌ فروغ شمس ذات حیّ سبحان
چو یارانش به جانان جان سپردند می از جام وصال دوست خوردند
ز دامان گَرد امکانی برافشاند سوی واجب سمند تیز تک راند
به دست عشق آمد در تک و تاز شده حیران به روی یار طنّاز
شده از جام وصل دوست سرمست‌ گرفته تیغ هستی سوز در دست
همه نیشش به تن نوش روان بود که از هر سو دلارامش عیان بود
گهی در پرده با معشوق همراز گهی در جلوه با صد عشوه و ناز
نه از سر دادنش بر دل غمی بود نه اندر خاطرش بیش و کمی بود
به نور جلوه‌ی ذاتی فروزان‌ همه او گشته جان، جان گشته جانان
به پیش ممکنات ار صف کشیدی‌ به غیر از جلوه‌ی جانان ندیدی
به کاخ وصل با معشوق دمساز که شد بر رویش از محنت دری باز
که ناگاه از حرم بر شد فغانی‌ فغانی، دلربایی، جانستانی
در آن افغان یکی آمد خروشش‌ خروشی کآشنا آمد به گوشش
یقین دانست شه کز عشقبازان‌ بود مشتاقی از حسرت‌گدازان
عنان بر تافت با حالی پریشان‌ به سوی خیمه‌گه آمد شتابان
مگر آن تشنه را بخشد زلالی‌ نماند در رهش دیگر خیالی
برآورد از دل پر درد آهی‌ که کرد آشفته از مه تا به ماهی
بفرمود ای مرا هر یک به از جان‌ نه آخر با شما این بود پیمان
که تا جانم به تن پیوسته باشد روانم از تعلّق خسته باشد
به من بس ناگوار و ناپسند است‌ که بینم از حرم افغان بلند است
مرا دل دردمند و ریش باشد چنین دل را چه جای نیش باشد
خم از مرگ برادر گشته قامت‌ ندارم طاقت بار ملامت
جگر از قتل قاسم داغدار است‌ مرا یک دل ولی دردم هزار است
نداند کس دلم را حال چون است‌ که دل از داغ اکبر غرق خون است
چو لیلا را ز غم بینم خروشان‌ شوم چون طرّه‌ی اکبر پریشان
به پاسخ زینبش سر بر قدم بود که‌ای عالم زجودت گشته موجود
تو آگاهی ز پنهان و پدیدار که ما را نیست تقصیری در این کار
چو می‌کردی طلب یاری ز یاران‌ همه بودیم از غم اشک باران
که ناگه از درون گاهواره‌ علی اصغرت آن شیرخواره
ز نای حق به گوشش آمد آواز چو مرغ از آشیان بنمود پرواز
پی سر باختن خود را بیاراست‌ به پای مردی از گهواره برخاست
به خویشش خواند شاه و روبرو شد حبابی باز در دریا فرو شد
بدید از جام عشقش مست و مدهوش‌ گرفتش بهتر از جان اندر آغوش
به صورت آب را کرد او بهانه‌ سوی کوی شهادت شد روانه
همی می‌کرد با معبود خود راز که‌ای آگه ز انجام و ز آغاز
مرا باقی جز این یکتا گهر نیست‌ که جز سودای تو هیچش به سر نیست
ز تو هر گونه آید جلوه و ناز مرا باشد نیاز و عجز دمساز
وفا را تا به منزل ره سپارم‌ مگر باشد که کام جان برآرم
به چشمم جز فروغت جلوه‌گر نیست‌ ز هستی یک سر مویم خبر نیست
ز اسماء و صفات و محو و اثبات‌ شدم وارسته چون شد جلوه‌ی ذات
ترکت الخلق طرّاً فی هوا کا و اتیمت العیال لکی ارکا
چو وارد اندر آن دشت بلا شد همه محو جمال کبریا شد
برآورد از بغل آن شیرخواره‌ به عرش حق عیان شد گوشواره
به دوش شاه اصغر شد نمایان‌ عطارد شد عیان با مهر تابان
به پاسخ حرمله آن شوم بدبخت‌ کشیدش بر سر زانو کمان سخت
خدنگی زان سپاه شوم سر زد که آتش شاه دین را بر جگر زد
سرش افتاد سر را بر سر دوش‌ که پیکانش برید از گوش تا گوش
فلک با اهل حق بیداد تا چند روان مصطفی ناشاد تا چند



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1136-1139.

پی نوشت