احمد کمال پور
احمد کمال پور شاعر معاصر متخلص به «کمال» در سال 1297 ه.ش ، در مشهد دیده به جهان گشود.
احمد کمال پور | |
---|---|
زمینهٔ کاری | شاهنامه خوانی |
زادروز | 1297 ه.ش مشهد |
ملیت | ایرانی |
سبک نوشتاری | قصیدهسرا |
کتابها | مجموعهی «آیینهی کمال» |
تخلص | کمال |
زندگینامه
تحصیلات خود را در مدرسهی نظمیهی شهر خود گذراند. سیزده ساله بود که پدر خود را از دست داد و سرپرستی او را داییاش به عهده گرفت امّا خود نیز ناگزیر بود درآمدی برای تحصیل و معیشت پیدا کند. در سال 1301 شاهنامه خوانی را وسیلهی کسب درآمد قرار داد، بنابراین روزها به مدرسه رفت و شبها به شاهنامهخوانی پرداخت.
کمال بیشک از استعداد و قریحهی شعر و شاعری بهره داشت و شاهنامهخوانی زمینهی شاعری او را آماده کرد و ذوق و توانایی شعر را در او بیدار و تقویت ساخت، و در آن هنگام که شاعری را تجربه میکرد به انجمنهای ادبی راه یافت و در سلک شاعران درآمد و در شعر تخلّص «کمال» را برگزید. وی از شاعران قصیدهسرای خوشنام خطهی خراسان است. محمود فرّخی در ارشاد و راهنمایی شعر او از عوامل مؤثر بود و سپس از استادان دکتر فیّاض، دکتر رجایی و نوید بهرهها گرفت و به عنوان شاعری توانا درآمد.
کمال در سرودن انواع شعر تواناست. بخصوص در قصیدهسرایی مهارت و استادی دارد و اشعارش از انسجام و استحکام لفظ و لطف مضمون برخوردار میباشد و در سال 1356 شمسی مجموعهی «آیینهی کمال»، به کوشش محمد حسین ساکت در بزرگداشت او چاپ گردیده است. [۱]
اشعار
وداع:
ز کویت ای برادر با دو چشم خون فشان رفتم | ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم | |
تو گر از خون خود این سرزمین را گلستان کردی | ولی من همچون بلبل با فغان زین گلستان رفتم | |
امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم | به سوی شام آخر بیتو ای آرام جان رفتم | |
بمان ای کاروان سالار فارغ دل درین منزل | که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم | |
تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من | به سوی شام همراه زنان و کودکان رفتم | |
تو کردی آشیان در این چمن ای عندلیب جان | من آخر بال و پر بشکسته از این آشیان رفتم | |
به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون | به همراه اسیران چون درای کاروان [۲] رفتم [۳] |
ای شمع فروزان به شبستان که بودی؟ | دیشب به کجا رفتی و مهمان که بودی؟ | |
از دوری روی تو من آرام ندارم | ای جان من آرام دل و جان که بودی؟ | |
من دیده چو یعقوب به ره دوخته بودم | ای یوسف گم گشته، به زندان که بودی؟ | |
بردند به یغما سرو سامان تو را، دوش | خود زیور و زیب سرو سامان که بودی؟ | |
بعد از تو برادر! شدهام خوارتر از خار | تو ای گل بیخار، به بستان که بودی؟ | |
شب تا به سحر، اشک به دامان بفشاندم | ای گوهر یکدانه به دامان که بودی؟ [۴] |
شعر سوم
حسین آمد و آمد سفیر آزادی | حسین آمد و بنمود خلق را ره راست | |
حسین آمد و در دست او زمام جهان | حسین آمد و او خود جهان مُستوفاست | |
حسین جان نبیّ و نبیست جان حسین | حسین آینهی چهرهی رسول خداست | |
حسین رهبر مردان راه آزادی | حسین مظهر وارستگی و لطف و صفاست | |
حسین اصل صلوة و حسین روح حیات | حسین منشأ ایجاد و مستشار قضاست | |
حسین ضابط تورات و حافظ انجیل | حسین معنی قرآن و اسوهی تقواست | |
حسین واسطهی بین کوثر و تسنیم | حسین رابطهی روح حیدر و زهراست | |
حسین پیشرو و پیشگام جانبازان | حسین راهبر و رهنمای راه هداست | |
حسین رهبر دلدادگان وادی عشق | حسین قافله سالار و سیّد الشهداست | |
حسین دادرس و دادخواه مظلومان | حسین قبلهی حاجات مردم دنیاست | |
حسین بحر محیط و حسین فُلک نجات | حسین منجی امروز و شافع فرداست | |
لوای اوست که افکنده سایه بر سر خاک | ولای اوست که کهف است و عروة الوثقاست | |
مپیچ سر ز ولایش که روز رستاخیز | کسی که سایه به سرافکند همین مولاست | |
درم خرید توام ای سلیل پاک خلیل | عنایتی، که مرا چشم دل به سوی شماست | |
بخوان مرا که ببینم به چشم ظاهربین | مرا که دیدهی باطن ز دیدنت اعماست | |
اگر به توس شدم پای بند و خاک نشین | تنم به توس مقیم است و دل به کرب و بلاست | |
اگر به سوی تو دارم دراز، دستِ نیاز | از آن بود که عطا و سخای تو دریاست | |
شهید عشق! سخنها مراست با تو و لیک | درین چکامه نیاید یک از هزاران راست | |
نه طبع کرد مرا یاری و نه خامه، نه لفظ | دریغ و درد که این هر سه بر خلاف رضاست | |
توان مدح تو از چون منی نمیآید | به ناتوانی طبعم همین چکامه گواست | |
کسی که خامهی تقدیر مانده در وصفش | مدیح او نه سردار خامهی ادباست | |
ستوده است خدایت در آیهی تطهیر | کجا مدیح تو کار «کمال» بیسر و پاست | |
امید مرحمت از حضرت تو دارم و بس | بدین امید شب و روز دست من به دعاست | |
اگر چه دورم از آن روضهی بهشت آیین | خدا گواست دل بیشکیب من آن جاست | |
خوشا به حال کسی کو به روضهی تو نشست | بدا به روز کسی کو ز درگهت برخاست | |
عزیز فاطمه! از دل برآمد این جامه | بدان طریق نگفتم که شیوهی شعر است | |
اگر قبول تو افتد چکامهام، شاید | که افتخار کنم بر جهانیان و سزاست [۵] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1200-1201.