وحشی بافقی
کمال الدّین وحشی بافقی کرمانی شاعر بزرگ و نامدار قرن دهم هجری در اواخر عهد شاه اسماعیل اوّل صفوی به سال 939 ه ق. در بافق کرمان ولادت یافت.
وی در آغاز جوانی زادگاه خود را ترک کرد و مدتی در یزد و سپس در کاشان اقامت گزید. پس از آن به یزد بازگشت و تا آخر عمر در آنجا زندگی کرد. او قصایدی در مدح شاه طهماسب و اعیان دربار او دارد، ولی قصاید و ترکیب بندهایش بیشتر در مدح غیاث الدّین محمّد میر میران، حاکم یزد است.
وی مرتبهای بلند در سخنوری و نوپردازی دارد و بیان عاشقانه و پرسوز و گدازش شهرت بهسزایی یافته. او در انواع شعر فارسی طبع آزمایی کرده و از همه آنها کم و بیش موّفق بیرون آمده است. اگر این نکته را در نظر بگیریم که شعر پارسی در قرن دهم، توانایی و شکوه قرون هفتم و هشتم و نهم را نداشت و اشعار پیچیده و دور از فهم جای غزلهای شیوای سعدی و حافظ را گرفته بودند، تلاشهای وحشی در جهت سادهگویی، ارزش و اعتبار بیشتری مییابد. او در زندگی از شهرت فراوانی برخوردار بود و اشعارش را پارسی زبانان پیوسته میخواندند و نقل میکردند. وی تا جایی که در توان داشت از به کار گرفتن واژهها و ترکیبات عربی پرهیز کرده و ساده سخن گفته است در سرودن مثنوی، پیرو استاد سخن نظامی گنجوی بود و در عین حال از نوپردازی نیز در کارش نشانها میتوان یافت.
دیوان وحشی بالغ بر نه هزار بیت از قصیده، غزل، ترجیعبند، رباعی و مثنوی است. دیوان او مشتمل بر انواع قالبهای مختلف شعری است که در آن میان، مثنوی فرهاد و شیرین و پارهای از ترکیب بندها و غزلهای او از زیبایی بسیار برخوردار است. وحشی قصایدی نیز دارد که در مدح بزرگان دین سروده و مناقب و مدایح آنها را با زبان شعر بیان کرده است.
وحشی در سال 991 ه ق. در گذشت. او را در محلّهی «سربرج یزد» در برابر میرزا شاهزاده فاضل، برادر امام هشتم (ع) به خاک سپردند.
ترکیب بندهای وحشی نیز از شهرت بالایی برخوردار است که اینک ترکیببندی را که در مصایب حضرت سیّد الشهداء سروده است میآوریم: [۱]
روزی است این که حادثه کوس بلا زده استکوس بلا به معرکهی کربلا زده است | {{{2}}} | |
روزی است این که دست ستم، تیشهی جفابر پای گلبن چمن مصطفا زده است | {{{2}}} | |
روزی است این که بسته تتق آه اهل بیتچتر سیاه بر سر آل عبا زده است | {{{2}}} | |
روزی است این که خشک شد از تاب تشنگیآن چشمهای که خنده بر آب بقا زده است | {{{2}}} | |
روزی است این که کشتهی بیداد کربلازانوی داد در حرم کبریا زده است | {{{2}}} | |
امروز آن عزاست که چرخ کبودپوشبر نیل جامه خاصّه پی این عزا زده است | {{{2}}} | |
امروز ماتمی است که زهرا گشادهمویبر سر زده ز حسرت و وا حسرتا زده است | {{{2}}} | |
یعنی محرّم آمد و روز ندامت استروز ندامت چه، که روز قیامت است | {{{2}}} |
روح القدس که پیش لسان فرشتههاستاز پیروان مرثیه خوانان کربلاست | {{{2}}} | |
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهانآری در آن جهان دگر نیز این عزاست | {{{2}}} | |
کرده سیاه حلّهی نور، این عزای کیستخیر النسا که مردمک چشم مصطفاست؟ | {{{2}}} | |
بنگر به نور چشم پیمبر چه میکننداین چشم کوفیان چه بلا چشم بیحیاست | {{{2}}} | |
یاقوت تشنگی شکند، از چه گشت خشکآن لب که یک ترشح از او چشمهی بقاست | {{{2}}} | |
بلبل اگر ز واقعهی کربلا نگفتگل را چه واقع است که پیراهنش قباست | {{{2}}} | |
از پا فتاده است درخت سعادتیکز بوستان دهر چو او گلبنی نخاست | {{{2}}} | |
شاخ گلی شکست ز بستان مصطفاکز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفا | {{{2}}} |
ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسینو آن نامهها و آرزوی خدمت حسین؟ | {{{2}}} | |
ای قوم بیحیا چه شد آن شوق و اشتیاقآن جدّ و جهد در طلب حضرت حسین؟ | {{{2}}} | |
از نامههای شوم شما، مسلم عقیلبا خویش کرد خوش الم فرقت حسین | {{{2}}} | |
با خود هزار گونه مشقّت قرارداداوّل یکی جدا شدن از صحبت حسین | {{{2}}} | |
او را به دست اهل مشقت گذاشتیدکو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین؟ | {{{2}}} | |
ای وای بر شما و به محرومی شماافتد چو کار با نظر رحمت حسین | {{{2}}} | |
دیوان حشر چون شود و آورد بتولپر خون به پای عرش خدا کسوت حسین | {{{2}}} | |
حالی شود که پرده ز قهر خدا فتدوز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد | {{{2}}} |
یا حضرت رسول حسین تو مضطر استوی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است | {{{2}}} | |
یا حضرت رسول ببین بر حسین خویشکز هرطرف که مینگرد تیغ و خنجر است | {{{2}}} | |
یا حضرت رسول، میان مخالفانبر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است | {{{2}}} | |
یا مرتضی، حسین تو از ضرب دشمنانبنگر که چون حسین توبی یارو یاور است | {{{2}}} | |
هیهات تو کجایی و کو ذو الفقار توامروز دست و ضربت تو سخت در خور است | {{{2}}} | |
یا حضرت حسن ز جفای ستمگرانجان بر لب برادر با جان برابر است | {{{2}}} | |
ای فاطمه یتیم تو خفته است و بر سرشنی مادر است و نی پدر و نی برادر است | {{{2}}} | |
زین العباد ماند و کسش هم نفس نمانددر خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند | {{{2}}} |
یاری نماند و کار از این و از آن گذشتآه مخدّرات حرم ز آسمان گذشت | {{{2}}} | |
واحسرتای تعزیهداران اهل بیتنی از مکان گذشت که از لا مکان گذشت | {{{2}}} | |
دست ستم قوی شد و بازوی کین گشادتیغ آن چنان براند که از استخوان گذشت | {{{2}}} | |
یا شاه انس و جان تویی آن که از برای تواز صد هزار جان و جهان میتوان گذشت | {{{2}}} | |
ای من شهید رشک کسی که از وفای توبنهاد پای بر سر جان وز جان گذشت | {{{2}}} | |
جانها فدای حُرّ شهید و عقیدهاشکه آزادهوار از سر جان در جهان گذشت | {{{2}}} | |
آن را که رفت و سر به ره ذو الجناح باختاین پای مزد بس که به سوی جنان گذشت | {{{2}}} | |
وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشرکهاش روز نشر با شهدا میکنند حشر [۲] | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 801-803.