حسن علی پاکزاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
حسن علی پاکزاد (حسن پاکزاد) (١٣٥٥ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
حسن علی پاکزاد (حسن پاکزاد) | |
---|---|
زادروز | بهمن ماه ١٣٥٥ ه.ش رشت |
ملیت | ایرانی |
آثار | «ماشین حساب کوچک من جای گریه نیست»، «راه را برداشت» |
زندگینامه
حسن پاکزاد در بهمن ماه ١٣٥٥ در رشت متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی لیسانس زمینشناسی دارد و حدود پانزده سال سابقه ادبی دارد. وی برگزیده چندین جشنواره از جمله شعر امواج بیداری اسلامی، شعر علوی بخش نماز و جشنوارههای متعدد استانی و کشوری.. است. همچنین داوری جشنوارههای استانی و منطقهای را نیز برعهده داشته است.
آثار
آثار حسن علی پاکزاد عبارتند از:
مجموعه غزل «ماشین حساب کوچک من جای گریه نیست» و «راه را برداشت»
اشعار
برای امام سجاد (ع)
سرنوشتت پر از سکوت و صدا سرنوشتت کجا گره خورده! | زانوانت پر است از پینه، گریه با ربنا گره خورده | |
در کنار صحیفهات آقا، سجده اما همیشه مرسوم است | یادگاری که از تو جا مانده، دستهای دعا گره خورده | |
زخمهایی که مانده بود از شام به مرور زمان مداوا شد | چشمها دیده چیزهایی را... درد با کربلا گره خورده | |
روزها روزهدار، شب به نماز، خواب با چشمتان غریبه شده | من گمان میکنم که کابوسی توی ذهن شما گره خورده | |
عمهها بین خیمه سرگردان، خواهرانت میان آتش و دود | گوشواره، کبودی صورت، همه ماجرا گره خورده | |
تو حواست به ناقهات بوده، شعر حتی علاقهات بوده | زهر وقتی اقافهات بوده، چه بگویم! صدا گره خورده | |
کوچههای مدینه دیر به دیر، ردی از عطر جامهات دیدند | تا که امروز جسم نورانیت، خسته با شانهها گره خورده |
بشیر [۱] آمده از دور، کاروانی که.. | نگاه می کند اما به آسمانی که.. | |
بگو که پرچمهای سیاه بردارند | بگو چگونه بمانیم در جهانی که.. | |
ولی چگونه به امالبنین خبر بدهد!؟ | ز خیزران که نشستهست بر دهانی که.. | |
نفس نفس زدنت را به ندبه میخواندی | برای آنکه بفهمند، با زنانی که.. | |
عمود آهن و فرق نحیفِ عباسم | نداشت جرأت یک لحظه.. تا زمانی که.. | |
و یادگاری عباس دست زینب بود | سپر، شکسته و خونی فقط بدانی که.. | |
بقیع آخر دنیاست مرز دلتنگیست | که گریه میکند آرام میهمانی که.. | |
و روزها سرِ راه عراق منتظر است | کسی بیاورد آیا خبر، از آنی که .. | |
ستارهها همه رفتند، ماه سرگردان | مرا صدا نزن امالبنین، زمانی که.. |
بخوان که تازه رسیده صدای زینبیات | بخوان دوباره از آن خطبههای زینبیات | |
بخوان و شعلهورش کن که شهرِ آشفته | دوباره گم بشود در صدای زینبیات | |
چه دیدهای که هراسان به خیمه آمدهای | چه دیدهای که گرفته هوای زینبیات | |
دو ماهِ نیمه، دو بیسر، دو تکهتکه شده | ولی ندیده کسی گریههای زینبیات | |
نه اینکه کوچه به کوچه به نیزه میبردند | سرِ بریده نشانی برای زینبیات | |
جهان به حیرت تازه دچار خواهد شد | اگر که بشنود از تو عذای زینبیات |
بخوان که تازه رسیده صدای زینبیات | بخوان دوباره از آن خطبههای زینبیات | |
بخوان و شعلهورش کن که شهرِ آشفته | دوباره گم بشود در صدای زینبیات | |
چه دیدهای که هراسان به خیمه آمدهای | چه دیدهای که گرفته هوای زینبیات | |
دو ماهِ نیمه، دو بیسر، دو تکهتکه شده | ولی ندیده کسی گریههای زینبیات | |
نه اینکه کوچه به کوچه به نیزه میبردند | سرِ بریده نشانی برای زینبیات | |
جهان به حیرت تازه دچار خواهد شد | اگر که بشنود از تو عذای زینبیات |
سیصدو شصت زخم پیراهن، یادگار عذاب آوردند | پیرهن پارههای جدت را آفتاب آفتاب آوردند | |
قل و زنجیر گردنت بودهست، دستها بسته بود اما چشم | راوی گریههای بسیاریست گرچه در شام آب آوردند | |
نیزهها، رأسهای خونآلود، سارقانی که هر چه بود و نبود | خیمههایی که پر شده از دود..، پیش بعضی کباب آوردند! | |
خون تازه چکیده از گردن، تازیانه، تلاوت قرآن | بین اینها مجال میخواهد شانههایی که تاب آوردند | |
سنگها- خاطرات کودکیات- سنگهایی که باقرت کردند | سنگهایی که روز عاشورا دائماً اضطراب آوردند | |
از گلویت نمیرود پایین جرعهای آب بعد آن محشر | جای یک جرعه آب انگاری سربهای مذاب آوردند | |
درد تعریف تازه پیدا کرد، صبر امروز امتحان پس داد | پارههای گلوی اصغر را روبروی رباب آوردند | |
موج تا موجِ کوفه نامحرم، طعنهها بارش مداوم داشت | وسط بزم ناسپاسیها، میهمان با طناب آوردند | |
خطبهخوان جدید عاشورا! خطبههایت تداوم بغضاند | روزها بیشماره میآیند، تا که حسنالخطاب آوردند |
سیصدو شصت زخم پیراهن، یادگار عذاب آوردند |
پیرهن پارههای جدت را آفتاب آفتاب آوردند | |
قل و زنجیر گردنت بودهست، دستها بسته بود اما چشم
|
راوی گریههای بسیاریست گرچه در شام آب آوردند | |
نیزهها، رأسهای خونآلود، سارقانی که هر چه بود و نبود
|
خیمههایی که پر شده از دود..، پیش بعضی کباب آوردند! | |
خون تازه چکیده از گردن، تازیانه، تلاوت قرآن
|
بین اینها مجال میخواهد شانههایی که تاب آوردند | |
سنگها- خاطرات کودکیات- سنگهایی که باقرت کردند
|
سنگهایی که روز عاشورا دائماً اضطراب آوردند | |
از گلویت نمیرود پایین جرعهای آب بعد آن محشر
|
جای یک جرعه آب انگاری سربهای مذاب آوردند | |
درد تعریف تازه پیدا کرد، صبر امروز امتحان پس داد
|
پارههای گلوی اصغر را روبروی رباب آوردند | |
موج تا موجِ کوفه نامحرم، طعنهها بارش مداوم داشت
|
وسط بزم ناسپاسیها، میهمان با طناب آوردند | |
خطبهخوان جدید عاشورا! خطبههایت تداوم بغضاند
|
روزها بیشماره میآیند، تا که حسنالخطاب آوردند |
منابع
- ↑ بشیر بن جذلم: کسی که خبر شهادت پسران امالبنین و امام حسین (ع) را به ایشان داد.