عباس کرخی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
عباس کرخی، در سال 1351 در شهرستان نیشابور متولد شد. وی کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد و دبیر ادبیات فارسی شهر نیشابور است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
عباس کرخی | |
---|---|
زادروز | 1351 ه.ش شهرستان نیشابور |
ملیت | ایرانی |
کتابها | «زبان فارسی 3» و «غزل دهه هفتاد از نظر شکل و محتوا» |
مدرک تحصیلی | کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد |
آثار عباس کرخی
آثار عباس کرخی عبارتند از: «زبان فارسی 3» و «غزل دهه هفتاد از نظر شکل و محتوا». ایشان مسئول زبانآموزی امارت ابوظبی کشور امارات عربی متّحده سالهای 1388 تا 1390 و داوری چندین جشنواره شعر را برعهده داشته است. وی هماکنون مسئول کانون شعر و ادب آموزش وپرورش نیشابور است. [۱]
اشعار
شب رو به روی امن حرم ایستادهام | با حال خوش کنار خودم ایستادهام | |
در من هزار بلبل عاشق دمیدهاند | یکباره از حرم به دل من پریدهاند | |
شور کبوتران غزلگو به من رسید | از باورم شکوه سری سرخ میچکید | |
دریا شدم پرنده شدم ناگهان شدم | در هیئتی عجیب پر از آسمان شدم | |
خورشید رو به روی دلم ایستاده بود | خورشید باشکوه که بسیار ساده بود | |
خورشید من شمایل ابریشمی نداشت | غیر از غم جهالت انسان غمی نداشت | |
خورشید من به عزّت انسان عقیده داشت | ایمان به سربلندی گلهای چیده داشت | |
تا آسمان قدسی او پاکتر شود | هفتاد و دو کبوتر در خون تپیده داشت | |
تا حجّتش تمام شود جشن خون گرفت | حق اینچنین از آینهاش آزمون گرفت | |
وقتی که با شجاعت خونین قیام کرد | آن حجّ ناتمام خودش را تمام کرد | |
روزی که از زمین و زمان ناامید شد | خورشید من به جرم صداقت شهید شد | |
افتاد، نه، بلند شد از گود قتلگاه | دیدم قیامتی شد و سرخ است روی ماه | |
برخاست تا شکوه و شرف قد علم کند | برخاست تا درخت ستم را قلم کند | |
برخاست تا به آدمیان آبرو دهد | خود را میان خون خدا شستوشو دهد | |
خورشید من از آینه و خون طلوع کرد | حی علی الصّلوة چه نمازی شروع کرد | |
ظهر است و عاشقانه زمان شهادت است | قد قامت الصّلوة که اذان شهادت است | |
بوی شهید آمد و لطفش دمادم است | ساقی بیار باده که گویا محرّم است | |
ساقی بریز باده که جانپرورم کنی | در حضرت شهود خودت پرپرم کنی | |
دستی برآر تا نفسم تازهتر شود | پایی بکوب تا که از این بهترم کنی | |
از های و هوی خنجر و گردن بگو بگو | آنقدر تا که مست علی اکبرم کنی | |
از تازیانه، آتش و خیمه غزل بخوان | تا روضهخوان قصّه انگشترم کنی | |
آرام رو به روی تو پهلو گرفتهام | تا پشت در، منادی خاکسترم کنی | |
ساقی شراب نیز مرا گل نمیکند | این درد را شراب تحمّل نمیکند | |
میخواهم از شراب جنونم وضو کنی | راهی قشنگ و ناب اگر هست رو کنی | |
انگار تو، کفاف غمش را نمیدهی؟ | باید تو هم حدیث حسین (ع) آرزو کنی | |
لب تشنههای این همه سیراب دیدهای؟ | باید بچرخی و عطشی جستوجو کنی | |
شاعر شدم که ساقی دل تشنهها شوم | تا روضهخوان حنجره و دشنهها شوم | |
آن شاعران که هیچ صدایت نکردهاند | خورشید من ببخش رعایت نکردهاند | |
آن شاعران که سکّه به نام شما زدند | آقا ببخششان که رهایت نکردهاند | |
تنها به نامتان، سرتان را بریدهاند | سر را بریدهاند، جنایت نکردهاند! | |
آقا ببخش قصد جسارت نداشتم | عشق تو را که ساده عنایت نکردهاند | |
باید به من پریدن خونین عطا کنی | بیخود که سیدالشّهدایت نکردهاند [۲] |
خواب میدیدم تبسّم میکنی | با زبــان من تکــلّم مـیکنی | |
خواب میدیدم شقایق میشوم | چون کبـوترهای عـاشق میشوم | |
خـواب میدیدم هـوایی میشوم | در نگاهت کـربلایی میشـوم | |
هـی عرق میریزد از پیشـانیام | مثل کفتر چاهی زنـدانیام | |
از خجالت سـر به زیر سر به زیر | با تو میگفتم که دستم را بگــیـر | |
بغض چندین ساله من میشـکست | روی دامـان تو اشکم مینشست | |
نـاگهان انگار دریـایی شدم | در شب شعرم تماشایی شــدم | |
مردی از احساس دریا نـابتر | از شــراب سکر مولا نابتر | |
گــرم آتشبازی و مست حضـور | آفتـاب عشقبازان نور نور | |
آفتـاب از هیبتش پــر میگرفت | آسمان از او کبوتر میگرفت | |
در دلش هفتـاد و دو پرواز بود | بالهـایش سمت بیآغاز بود | |
باغ در بــاغ اطلســیها مست او | کهکشانی عاشقی در دست او... | |
گرم عشق و مستی و احساس بود | شیـــر مرد کربلا عبّاس بود | |
از دو دست او شقایق میچکیـد | در نگـاهش مرغ عاشق میپرید | |
رهسپار خیمه شد عبـاس مست | دید اینک لحظه جانبـازی است | |
دستهــــای من فــدای مقدمت | ای برادر جــــان، بگیر این پرچمت... | |
عشق را تا بیکران جــاوید کرد | جان فـدای گلترین خورشید کرد | |
شیرمردی آن طرف پـا در رکاب | بیقرار لحظههـای ناب ناب | |
سوخته، مِی خورده توفـانـی شـده | مست بـاورهای پنهانی شده | |
تشنه گل زخم شمشیـر آمده | در نبرد روبهـان شیر آمده | |
گفت: من شیر علــیام اکبـرم | من شبیه حضـرت پیغمـبـرم | |
دوست دارم روی نـی رقصـان شوم | در هــوای عشق بالافشان شوم | |
دوست دارم زخمهـای تـازه را | زخمهای بیحــد و اندازه را | |
تو نمیبینی مگر خنــدیدنم | سر فراز نیزههـا رقصـیدنم | |
تو نمیبینی میان خاک و خون | با دو بال عـاشقی کوچیدنم... | |
گفت و پروازانه بــالیدن گرفت | روی دوش زخــم روییدن گرفت | |
آن طرفتر عشق غوغا کرده بود | عـاشقی هنگـامه بر پا کرده بود | |
چشمههای عشق غلغل کرده است | قـاسم از نسل علـی گل کرده است | |
مرگ چیز تازهای در عشق نیست | عشق را فرجــام غیر از مرگ چیست | |
من خریدار گلـوی خنجــرم | نیزهها را با دل و جان میخرم | |
گفت و در خاکستری از خون نشست | هیبت توخالی غم را شکست |
کودک شش ماههای آن سویتر | در بلوغ عـاشقیها شعلهور | |
خنده بر لبهـای گلگونش شکفت | با زبان بیزبـانی شعر گفت: | |
تشنهام امـّا شــراب ناب نیست | تشنهام امّـا دوایم آب نیست | |
مستم امّا از شــراب دیگری | از شـرابستان نــاب دیگری | |
چون کبوترهای عـاشق میپرم | من شهـید عشقبـازی اصغرم... | |
خندهای کرد و سفر آغاز کرد | بالهای عـاشقی را باز کرد | |
یک به یک پروانهها را سوختند | لالـههای کربلا را سوختند... | |
زخم را زینب تحمّـل میکند | چـارده قــرن دگـر گل میکند [۳] |
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1007-1010.