صاحب بن عباد

صاحب بن عباد فیلسوف، متکلم، فقیه، محدث و شاعر قرن چهارم هجری است.

صاحب بن عباد
زادروز 16 ذی القعده سال 326 هجری
طالقان
مرگ شب جمعه 24 ماه صفر به سال 385 هجری
ری
علت مرگ بیماری
جایگاه خاکسپاری قبّه‌ای به نام «دریه» در اصفهان
لقب صاحب و کافی الکفاة
پیشه هم فیلسوف است هم متکلّم، هم فقیه و محدّث و هم مورّخ و لغوی، هم نحوی و ادیب و هم نویسنده و شاعر
سبک نوشتاری شامی
دلیل سرشناسی لقب «کافی الکفاة» را فخر الدوله دیلمی به او به سبب لیاقتی که در کتابت داشت، داد

زندگینامه

ابو القاسم، اسماعیل بن ابی الحسن عبّاد بن العبّاس بن عبّاد بن احمد بن ادریس طالقانی ملقّب به «صاحب» و «کافی الکفاة» که در 16 ذی القعده سال 326 هجری در طالقان متولد شد. ابن خلکان گوید: «او نخستین کس از وزراء است که لقب صاحب گرفت بدان سبب که مصاحب ابو الفضل بن العمید بود و چون به وزارت رسید این لقب بر او بماند و «کافی الکفاة» را فخر الدوله دیلمی به او به سبب لیاقتی که در کتابت داشت، داد.»

پدران وی نیز از کتّاب و ادباء عصر خود بوده‌اند. [۱]

صاحب، حدیث را از مشایخ اصفهان و بغداد و ری فراگرفت و به دیگران یاد داد و همواره تحریض می‌کرد که حدیث بیاموزید و بنویسید. صاحب از سال 347 تا 366 هجری در اصفهان کاتب مؤید الدّوله بود و تا 373 هجری در گرگان وزارت وی را داشت و از آن سال تا 385 وزارت فخر الدّوله به عهده او محوّل گشت و از خلفای بنی عباس با الراضی باللّه، المتقی باللّه، المستکفی باللّه، المیطع للّه، الطالع للّه و القادر باللّه معاصر بوده است و از آل بویه با سه برادر عماد الدّوله، رکن الدّوله و معزّ الدّوله و نیز با عزّ الدّوله، عضد الدّوله، مؤیّد الدّوله و فخر الدّوله هم عصر بوده است. هم‌چنین پیشرفتهای سبکتکین و استیلای پسر او محمود بر خراسان در پایان عمر صاحب بود.

صاحب در اصفهان بساط ادب بگسترد. خود در زمینه‌های مختلف صاحب فضل و کمال بود. در جنبه علم و هنر، سخندانی و ادب، سیاست و تدبیر، عظمت روح و نجابت اصیل و فضل سرشار و شرف خالص بود. البته شهرتی که در تمام شئون اجتماعی کسب نمود خود گواه عظمت و شخصیّت اوست.

در اینکه صاحب از طبقه ممتاز و از بزرگان مذهب است هیچیک از دانشوران شیعه تردید نکرده‌اند. شعر فراوانی که در سوگ یا ثنای اهل بیت سروده و نثر ادیبانه‌اش که آثار دوستی و انقطاع و تفضیل اهل بیت از آن آشکار است، گواه این مطلب است. ابن طاووس، مجلسی، ابن شهرآشوب، شیخ حرّ عاملی، شیخ صدوق و شیخ مفید و دیگران او را شیعه اثنی عشری می‌دانند.

از صاحب لطائف و بذله‌ها به جای مانده است که بر قریحه‌ی روشن و حضور ذهن و سرعت انتقال او دلالت می‌کند.

صاحب، تألیفات فراوانی در علم و ادب دارد که از آثار جاویدان است. علّامه امینی در جلد چهارم الغدیر فهرست تألیفات او را آورده است.

کتابها از نظر علمی بسیار متنوّع هستند و نشان‌دهنده این است که آنها را یکی از رجال برجسته‌ی تاریخ و نوابغ دهر نوشته است. او در هیچ فنّی از فنون علمی کوتاه نیامده و به همین دلیل او هم فیلسوف است هم متکلّم، هم فقیه و محدّث و هم مورّخ و لغوی، هم نحوی و ادیب و هم نویسنده و شاعر. وی صاحب کتابخانه‌ی پر ارج و گرانبهایی بود که گویند چهارصد شتر آن را حمل می‌کرد. بیشتر کتب او در حمله‌ی سلطان محمود غزنوی به ری سوزانده شد.

صاحب نسبت به عربیّت تعصّب شدید داشت و می‌کوشید شعر خود را به سبک شامی نزدیک کند چه این سبک به سبب قرب جوار با شبه جزیره عربستان، استحکام خود را حفظ کرده بود، در صورتی‌که سبک عراقی در نتیجه‌ی مجاورت با ایران، لطف و رقّت و طراوت و زیبایی مخصوصی داشت. در نثر بیشتر از نظم به صناعت لفظی مقیّد بود. هرچند که نظم او نیز خالی از صناعت نیست. هم‌چنین قصیده‌ای در هفتاد بیت خالی از حروف الف بدو منسوب است که در ستایش اهل بیت (ع) سروده است. صاحب در شب جمعه 24 ماه صفر به سال 385 هجری در ری بیمار شد و به آن بیماری درگذشت. تشییع جنازه‌ی با شکوهی از او به عمل آمد و او را به اصفهان برده و در قبّه‌ای به نام «دریه» دفن شد.

مشهورترین و قدیمی‌ترین کتابی که به تحلیل و ترجمه صاحب پرداخته «یتیمة الدهر» از «ثعالبی» می‌باشد. وی می‌نویسد:

«عبارتی ندارم که با آن بتوان مکانت وی را در علم و ادب، و جلالت او را در جود و کرم، و محاسن بسیار و مفاخر گوناگون وی را بیان کند. تنها می‌گویم او صدر مشرق و تاریخ مجد و چشمه‌ی عدل و احسان است.»[۲] ابن خلکان گوید: «نادره‌ی دهر و اعجوبه‌ی زمان در فضایل و محاسن و کرم بود.» ابن شهرآشوب در «معالم العلماء» در ضمن شعرای اهل بیت گوید: «اسماعیل عبّاد متکلّم، شاعر و نحوی است.» سیّد رضی وی را در حیات او مدح و پس از مرگ رثا گفت. هم‌چنین ثعالبی گوید: «هیچ درباری چون دربار صاحب مورد توجه‌ی شعرا نبوده است.»

دوران صاحب، پر برکت‌ترین دورانی است که به اهل علم و ادب گذشت. گاه با مقرّب ساختن اهل فضل و گاه با تشویق و ترغیب آنان به نشر آثار گرانبهای خود، تا آنجاکه بازار علم و دانش رونق گرفت. [۳]

نمونه اشعار

قصیده‌ای در اعتقادش به شیعه اثنی عشری:


1- یا زائرا قد قصد المشاهداو قطع الجبال و الفدافدا

2- فأبلغ النبیّ من سلامی‌ما لا یبید مدّة الأیّام

3- حتی إذا عدت لأرض الکوفه‌ألبلدة الطاهرة المعروفه

4- و صرت فی الغریّ فی خیر وطن‌سلّم علی خیر الوری أبی الحسن

5- ثمّه سر نحو بقیع الغرفدمسلّما علی أبی محمّد

6- و عد إلی الطفّ بکربلاءأهد سلامی أحسن الإهداء

7- لخیر من قد ضمّه الصعیدذاک الحسین السیّد الشهید

8- و اجنب إلی الصحراء بالبقیع‌فثمّ أرض الشرف الرّفیع

9- هناک زین العابدین الأزهرو باقر العلم و ثمّ جعفر

10- أبلغهم عنّی السّلام راهناقد ملأ البلاد و المواطنا

11- و أجنب إلی بغداد بعد العیسامسلّما علی الزکیّ موسی

12- و اعجل إلی طوس علی أهدی سکن‌مبلّغا تحیّتی أبا الحسن

13- وعد لبغداد بطیر أسعدسلّم علی کنز التّقی محمّد

14- و أرض سامراء أرض العسکرسلّم علی علیّ ن المطهّر

15- و الحسن الرضیّ فی أحواله‌من منبع العلوم فی أقواله

16- فإنّهم دون الأنام مفزعی‌و من إلیهم کلّ یوم مرجعی [۴]


1- ای زائری که مشاهد مشرّفه را عازم گشتی و کوه و صحرا را درنوردیدی.

2- درود مرا بر رسول خدا نثار کن، درودی که با گذشت روزگاران کهنه نگردد.

3- و چون به کوفه بازگشتی، همان تربت پاک معروف.

4- در بهترین جایگاه" نجف" به مهتر عالمیان ابو الحسن درود فرست.

5- و مجدّدا بازگرد به مدینه و در بقیع، بر امام مجتبی سلام گوی.

6- و در کربلا، صحرای طف عنان بازگیر و سلام مرا با بهترین تحیّات هدیه کن!

7- به خدمت آن خفته در خاک، حسین که سالار شهیدان است.

8- و باز در پهنه‌ی بقیع پهلو گیر که تربتی شریف و والاست.

9- در آنجا زین العابدین چراغ تابان و باقر شکافنده علم و جعفر صادق به خاک‌اندراند.

10- سلام مرا به آنان برسان، سلامی پیوسته که طنین آن دشت و دمن را پر سازد.

11- و بعد در بغداد پهلو گیر و بر پاکیزه نهاد: موسی، سلام مرا نثار کن!

12- و با عجله به طوس رو ولی آرام دل، و سلام و تحیّت مرا به ابی الحسن تقدیم کن.

13- سپس بر بال همای نشین و به بغداد باز شو! و درود مرا بر معدن تقوی محمّد نثار کن.

14- و بعد در سامرا سرزمین عسکر، بر علی هادی سلام گوی که از شک و ریب پاک است و هم بر حسن فرزندش که رفتارش.

15- پسندیده و گفتارش از معدن علم الهی سرچشمه گرفته.

16- اینان‌اند، نه سایر مردان، که پناه من‌اند و هر روز به جان و دل رو به سوی آنان دارم.


1- حبّ علیّ بن أبی طالب‌هو الذی یهدی إلی الجنّة

2- إن کان تفضیلی له بدعةفلعنة اللّه علی السنّة [۵]


1- دوستی علی بن ابی طالب است که راهبر همگان به سوی بهشت است.

2- اگر ترجیح او بر صحابه بدعت به شمار آید پس لعنت خداوند بر سنّت باد!


مدح علی (ع):


1- لم یعلموا أنّ الوصیّ هو الذی‌سبق للجمیع بسنّة و کتاب

2- لم یعلموا أنّ الوصیّ هو الذی‌لم یرض بالاصنام و الانصاب

3- لم یعلموا أنّ الوصیّ هو الذی‌آتی الزکاة و کان فی المحراب

4- لم یعلموا أنّ الوصیّ هو الذی‌حکم الغدیر له علی الأصحاب

5- أیشک فی لعنی أمیة إنهانفرت علی الاصرار و الاضباب

6- و سبوا بنات محمد فکأنهم‌طلبوا دخول الفتح و الأحزاب [۶]


1- آیا آنان ندانستند که وصی کسی است که در سنّت و کتاب بر همه پیشی گرفته است؟

2- آیا آنان ندانستند که وصی کسی است که از بت‌ها و انصاب بیزار بوده است؟

3- آیا آنان ندانستند که وصی کسی است که در محراب، زکات پرداخت؟

4- آیا آنان ندانستند که وصی کسی است که در غدیر، فرمان سروری او بر همگان مسلم شد؟

5- آیا در لعن کردن من بر بنی امیّه جای شک است؟ هم آنان بودند که بر پاکان و آزادگان ستم کردند.

6- آنان دختران محمّد (ص) را اسیر کردند، گویی در پی انتقام فتح مکّه و جنگ احزاب بودند.


مدح اهل بیت (ع):


1- بلغت نفسی مناهابالموالی آل طه

2- برسول اللّه من‌حاز المعالی و حواها

3- و ببنت المصطفی من‌أشبهت فضلا أباها

4- ع من کمولای علیّ‌و الوغی تحمی لظاها؟

5- حجّة اللّه علی الخلق‌شقی من قد قلاها

6- و بحبّی الحسن البالغ فی العلیا مداها

7- و الحسین المرتضی‌یوم المساعی إذ حواها

8- لیس فیهم غیر نجم‌قد تعالی و تناهی

9- عترة أصبحت الدّنیا جمیعا فی حماها

10- ما تحدّت عصب البغی بأنواع عماها

11- أردت الأکبر بالسمّ‌و ما کان کفاها

12- و انبرت تبغی حسیناو عرته و عراها

13- منعته شربة و الطّیرقد أروت صداها

14- فأفاتت نفسه‌یا لیت روحی قد فداها

15- بنته تدعو أباهااخته تبکی أخاها

16- لو رأی أحمد ماکان دهاه و دهاها

17- لشکا الحال إلی اللّه‌و قد کان شکاها [۷]


1- به‌وسیله‌ی سرورانم «آل طه» جانم به آرزو رسید.

2- هر آنکه به درجات بالا پای نهاده به برکت رسول خدا بوده است.

3- و برکت فاطمه دخترش که در فضیلت و شرف مانند پدرش مصطفی است.

4- موقعی که آتش جنگ شعله می‌زد، چه‌کسی چون علی به میدان می‌تاخت.

5- او بر خلق جهان حجّت خداست. هرکه او را دشمن گیرد شقی و بدبخت خواهد بود.

6- من با دوستی حسن به آزروهایم رسیدم که والاترین مقام را حائز گشته.

7- و با دوستی حسین آن پسندیده‌ای که در میدان مکارم همه‌ی افتخارات را صاحب گشته.

8- در این خاندان هرچه بنگری، جز ستاره‌ی رخشان به چشم نمی‌خورد که بالا رفته و بر طاق فلک نشسته است.

9- خاندانی ویژه که جهانی در حمایت آنان قرار گرفته است.

10- گروه متجاوز، با ارتکاب آن همه عناد و لجاجت، چه افتخاری می‌جست؟

11- سبط اکبر را با زهر به خاک کردند و این بس نبود؟

12- با تعرّض در جستجوی حسین برآمده با او به پیکار برآمدند و او هم پیکار کرد.

13- او را از نوشیدن شربتی آب مانع شدند، با آنکه پرندگان سیراب بودند.

14- او جان خود را بر سر این پیکار گذاشت، کاش جان من فدای او گشته بود.

15- دخترش فریاد می‌زد: ای پدر! و خواهرش در سوگ برادر می‌نالید.

16- اگر احمد مختار می‌دید، به روزگار او و خاندانش چه رسید؟

17- شکایت به سوی خدا می‌برد و البته شکایت برده است.


رثای حسین شهید (ع):


1- یا بأبی السیّد الحسین و قدجاهد فی الدین یوم بلواه

2- یا بأبی أهله و قد قتلوامن حوله و العیون ترعاه

3- یا قبّح اللّه امّة خذلت‌سیدها لا ترید مرضاه

4- یا لعن اللّه جیفة نجسایقرع من بغضه ثنایاه [۸]


1- پدرم فدای حسین سرور آزادگان باد که روز عاشورا، در راه اعلاء دین جهاد کرد.

2- پدرم فدای خاندانش که در اطراف او به خون غلطیدند و چشم از او برنداشتند.

3- خدا رسوا کند امّتی را که سرور خود را تنها گذاشتند و در رضایت خاطرش نکوشیدند.

4- و نفرین خدا بر آن گندیده مردار نجس باد که از کین، چوب بر دندان او کوبید!


1- تفرّعت الأنوار للأرض منهمافللّه أنوار بدت تتجدّد

2- هم الحجج الغرّ التی قد توضّحت‌و هم سرج اللّه التی لیس تخمد

3- او الیکم یا آل بیت محمدفکلّکم للعلم و الدین فرقد [۹]


1- در سایه‌ی حسن و حسین بود که مجد و بزرگواری، رواق عظمت برکشید. اگر آن دو نبودند مجد و بزرگواری در کجا مشهود می‌گشت؟

2- آنان حجّت‌های تابناک خدایند که روشن گشته‌اند و مشعل‌های افروخته که خاموشی ندارند.

3- ای خاندان مجد، من پیوسته دوستدار شما خواهم بود، این شمائید که برای علم و آئین ستاره‌ی رخشانید.


1- أجروا دماء أخی النبیّ محمّدفلتجر غزر دموعنا و لتهمل

2- و لتصدر اللّعنات غیر مزالةلعداه من ماض و من مستقبل

3- و تجرّدوا لبنیه ثمّ بناته‌بعظایم فاسمع حدیث المقتل

4- منعوا الحسین الماء و هو مجاهدفی کربلاء فنح کنوح المعول

5- منعوه أعذب منهل و کذا غدایردون فی النیران أو خم منهل

6- أ یجزّ رأس إبن النبی و فی الوری‌حیّ أمام رکابه لم یقتل؟

7- و بنو السفاح تحکّموا فی أهل حیّ‌علی الفلاح بفرصة و تعجّل

8- نکت الدعی بن الدعیّ ضواحکاهی للنبیّ الخیر خیر مقبّل

9- تمضی بنو هند سیوف الهندفی أوداج أولاد النبیّ و تعتلی

10- ناحت ملائکة السّماء لقتلهم‌و بکوا فقد اسقوا کؤوس الذبّل

11- فأری البکاء علی الزمان محلّلاو الضحک بعد الطفّ غیر محلّل

12- کم قلت للأحزان: دومی هکذاو تنزّلی فی القلب لا تترحّلی [۱۰]


1- فرزندان علی، برادر مصطفی را به خون کشیدند و شایسته است که بر این سوگ اشکهای ما بریزد و سیلاب کشد.

2- و لعنت و نفرین، پیوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها که درگذشته‌اند و چه آنها که از دنبال آیند.

3- ابتدا بر سر پسرانش ریختند، سپس بر سر دخترانش و مصیبتی عظیم به‌بار آوردند اینک سخنی از شهادت او بشنو!

4- حسین (ع) را در کربلا، از نوشیدن آب مانع شدند، بی‌پروا، فریاد نوحه و زاری برکش!

5- آب گوارای فرات را بر او بستند، ازاین‌رو به رستاخیز، ناگوارترین آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست.

6- رواست که سر پسر پیامبر را جدا کنند، و در جهان اسلام کسی زنده باشد و در رکابش شهید نشود؟

7- زنازادگان درباره‌ی آن‌ها که شعارشان «حیّ علی الفلاح» بود، هرچه خواستند کردند و فرصت از کف ننهادند.

8- زنازاده‌ی پسر زنازاده با چوب خیزران لب و دندان کسی را به بازی گرفت که بهترین بوسه‌گاه بهترین پیامبران بود.

9- پسران هند جگرخوار، با شمشیرهای هندی خود، رگ‌های گردن پسران پیامبر را می‌برند و سرفرازی می‌کنند.

10- فرشتگان به خاطر شهادتش زاری کرده گریستند، آری آنان را از ناوک تیر و نیزه، شربت شهادت دادند.

11- من گریه و زاری را اگرچه پیوسته و دوام داشته باشد روا می‌دانم و بعد از مصیبت طف (کربلا)، خنده را بر احدی روا نخواهم شمرد.

12- چقدر این سخن را بر زبان راندم و گفتم: ای اندوه! پر دوام باش و ای غم در قلب من خانه گیر و کوچ مکن.

منابع

پی نوشت

  1. معجم الادباء؛ ج 2، ص 274.
  2. یتیمة الدهر؛ ج 3، ص 169.
  3. همان؛ ص 169- 267 با تلخیص. شذرات الذهب؛ ج 3، ص 113.
  4. الغدیر؛ ج 4، ص 67 و 68.
  5. همان؛ ص 55.
  6. ادب الطف؛ ج 2، ص 138 و 139.
  7. الغدیر؛ ج 4، ص 57 و 58.
  8. همان؛ ص 59.
  9. همان؛ ص 60.
  10. همانجا.