آیت الله آیتی بیرجندی
شیخ محمّد حسین آیتی یکی از شاعران معاصر ایرانی بود.
شیخ محمّد حسین آیتی | |
---|---|
زادروز | 1310 ه. ق بیرجند |
مرگ | 1350 ه.ش |
کتابها | بهارستان در تاریخ ولایت قهستان». مثنوی مقامات الابرار و درّ غلطان |
تخلص | ضیا |
زندگینامه
حاج شیخ محمّد حسین آیتی در سال 1310 ه. ق. در بیرجند متولد شد. تحصیلات مقدّماتی را در مکتب و مدرسه در زادگاه خود آغاز کرد. سپس برای ادامهی تحصیل به مشهد رفت و از محضر ادیب نیشابوری کسب دانش کرد. پس از بازگشت از مشهد نزد پدرش حاج شیخ محمد باقر گازاری که از مجتهدین به نام بود، به کسب علوم اسلامی پرداخت. سپس برای تکمیل و تحصیل و نیل به مراتب عالیهی علمی به اصفهان و نجف اشرف رفت و به درجهی اجتهاد نائل آمد.
آثار وی عبارتند از: «بهارستان در تاریخ ولایت قهستان». مثنوی مقامات الابرار و درّ غلطان و ...
مرحوم آیتی گاهی در اشعارش به «ضیا» تخلّص میکرد. وی به سال 1350 ه. ش. وفات یافت. [۱]
اشعار
مرثیهی اهل بیت «ع»
باز آیدم نسیم ز بستان کربلا | دارد حکایت از گل و ریحان کربلا | |
بگشوده است خازن جنّت مگر دری | از باغ خلد و روضهی رضوان کربلا | |
یا بر زمین چکیده از آن خون که ریختند | اهل عناد، در صف میدان کربلا | |
آید به گوش، نالهی طفلان که میدوند | از خوف دشمنان ز بیابان کربلا | |
مانند شمع سوزم و ریزم ز چشم اشک | یاد آورم ز شمع شبستان کربلا | |
روزی که جان دهیم به یاد تو جان دهیم | ما راست قبله، خاک درخشان کربلا | |
روزی که سر ز خاک برآریم، آرزوست | نور جمال صاحب ایوان کربلا | |
فُطْرُس [۲] سلام ما را برسان چون که بگذری | بر تربت مطهّر سلطان کربلا | |
این چند بیت تحفه مور است و «آیتی» | کآورده است نزد سلیمان کربلا |
گو به بلبل بکشد ناله که ایّام غم است | گلشن فاطمه را فصل خزان از ستم است | |
نوبت ماتم سلطان شهیدان برسید | چشمهی اشک ز هر چشم، روان دم به دم است | |
زین عزا گرد مصیبت برسیده است به عرش | لوح خونین و چو نی شور و نوا در قلم است | |
این مه آورده خبر باز ز کنعان بلا | یوسف آل نبی کشتهی تیغ ستم است | |
خبر دیگرش اینست که در جنب فرات | آتش اندر ارم و بانگ عطش در حرم است | |
حجّت عصر درین ماتم عُظمی، شب و روز | عوض اشک روان از مژه سیلاب دم است | |
جان رابطهای با لب مرجان تو دارد | دل زندگی از چشمهی حیوان تو دارد | |
هر لحظه پیامی رسدم از تو که با دل | ایمای خوش نرگس فتّان تو دارد | |
ز آشفتگی خاطر هرکس که بپرسم | سودای سر زلف پریشان تو دارد | |
از باغ مران بلبل افسردهی خود را | عمری است که خو، با گل و ریحان تو دارد | |
صد قافلهی دل میرسدت هر دم و ساعت | سرّی است نهان درگه و ایوان تو دارد | |
ای یوسف مصری چه حدیثی است در آن شهر | هر دل شده دل در شکّرستان تو دارد | |
ای خسرو خوبان جهان شاه شهیدان | دل آرزوی روضهی رضوان تو دارد | |
سرو تو علی اکبر و اصغر گل و فردوس | کی چون گل و چون سرو و گلستان تو دارد؟ | |
شمع تو رخ ماه بنی هاشم و قاسم | کی طاق فلک شمع شبستان تو دارد | |
گر اکبر ناکام کند آب تمنّا | در دل، هوس لعل بدخشان تو دارد | |
عبد اللّه اگر آمد، از خیمه به مقتل | در سر هوس طلعت رخشان تو دارد |
شهادت حضرت عبّاس «ع»
از پی اعوان و اخوان سعید | نوبت ماه بنی هاشم رسید | |
قهرمان ماء و طین، عبّاس راد | صاحب مجد و عُلا باب المراد | |
ذو المناقب صاحب سیف و قلم | بلکه در لوح و قلم صاحب علم | |
میر میران وَغی [۳] یک بیشه شیر | شیر شیران بر همه میران امیر | |
الغرض بربست با همّت میان | خواست رخصت در نبرد کوفیان | |
سینهام شاها دگر آمد به تنگ | در جهان دیگر نمیخواهم درنگ | |
رخصتم دِه برکشم تیغ و سنان | تا بگیرم انتقام از دشمنان | |
یا تنم افتد به میدان خونفشان | یا براندازم ازین دُونان نشان | |
شاه گفتش: ای تو پور مرتضی | ساقی کوثر خداوند قضا | |
جنگ را بگذار و آبی کن به دست | کاین زنان را از عطش بس زحمت است | |
وین سقایت [۴] اندرین صحرا تو راست | ناید این تشریف بر کس جز تو راست | |
این سقایت منصب عبّاس بود | ز آن فخارش در حرم برناس بود | |
داد از این رو مرتضی میر عرب | نام عبّاس و ابو الفضلت لقب | |
نام عمّ [۵] و کنیتش را میبری | منصبش را هم تو اکنون در خوری | |
در قیامت هم سقایت مر تراست | باشد این تشریف بر قدّ تو راست | |
تا چنین فرمان رسید از شهریار | وی بر اسب کوهپیکر شد سوار | |
سوی میدان تاختن با مشکی به دوش | تیغ در دست و چو رعد اندر خروش | |
چشم دشمن تا بدان تن اوفتاد | لرزه بر اعضای دشمن اوفتاد | |
بانگ زد بر لشکر طغیان، عمر [۶] | الحذر [۷] ثم الحذر ثم الحذر | |
ای گروه این شیر، فرزند علی است | شیر حق را وارث اندر پر دلی است | |
مقصدش آب است، دارد بس شتاب | تا رساند در حرم مشکی ز آب | |
هان نه بگذارید کاو آبی بَرَد | ور نه صفهای شما بر هم دَرَد | |
گر برد آبی به سوی خیمهگاه | زندگی بر ما حرام است ای سپاه | |
دست زد بر قبضهی تیغ جدید | در حدیدش «انّما باس شدید» [۸] | |
صف شکافی کرد و داخل شد به شطر | اند در شط اسب را مانند بط [۹] | |
دست برد و غُرقهای [۱۰] ز آب روان | تا که نوشد، برد نزدیک دهان | |
آمدش ناگه ز کام شاه یاد | هیچ دل از یاد او خالی مباد | |
ریخت آب و آمد از مشرع برون | غرق آب و غرق آهن، غرق خون | |
پر برآورده تنش چون شاهباز | بس رسیدش تیرهای جانگداز | |
با همه همّت که صرف آب داشت | با شهامت تیغ در لشکر گذاشت | |
بانگ برزد ابن سعد رو سیاه | حمله آریدش ز هر سو ای سپاه | |
لشکر از هر سو به سویش تاختند | تا که دست راستش انداختند | |
مشک را افکند اندر دوش چپ | تیغ میزد ابن قتّال العرب [۱۱] | |
گر جدا گردید دست راستم | بر ندارم دست تا برخاستم | |
تا حمایتها کنم از دین خویش | و از امام صادق فرخنده کیش | |
سبط احمد در همه روی زمین | الحسین الطاهر الطُهر الامین | |
دور او بگرفته لشکر همچو سیل | دست چپ انداختش «ابن طفیل» [۱۲] | |
باز بند مشک در گردن فکند | با زبان حال گفتی با سمند | |
کای سَمَنِد اشْهب [۱۳] فرخنده گام | راه چندی نیست دیگر تا خیام | |
کودکان را وعده دادم از صواب | چشم بر راهند اکنون بهر آب | |
آرزویی نیستم جز این به دل | نزد آن طفلان نگردم من خجل | |
ناگهان تیری شد از شست قضا | ریخت آب و آبرویش بر ثَری [۱۴] | |
لا جرم حیران شد و باز ایستاد | لب به استهزاش ملعونی گشاد | |
کای جوان شهسوار ارجمند | در کجا افتادت آن دست بلند | |
دست برد و زد عمودی آهنین | بر سرش کافتاد از زین بر زمین | |
با تذلّل کرد رو سوی خیام | بر تو باد ای شاه خوبان السّلام | |
ای برادر مرغ روحم پر فشاند | رفتم و دستم به دامان تو ماند | |
پس بیامد خسرو ایزدپرست | با دلی غمگین به بالینش نشست | |
چشم بگشا سوی من ای جان من | بهر تسکین دل سوزان من | |
تا تو غلتیدی به خاک ای رو سفید | پشت من بشکست و قطعم شد امید | |
دشمنان را بود دیشب صد هراس | چون حرم را بود با تیغ تو پاس | |
لیک امشب از هراس دشمنان | خواب ناید خود به چشم این زنان [۱۵] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1132-1135.
پی نوشت
- ↑ اشک خون؛ ص 189.
- ↑ فطرس: گویند ملکی بود از حاملان عرش الهی، ولی چون در انجام دادن امری از اوامر الهی کندی کرده بود، به جزیرهای در افتاد. هنگامی که جبرئیل با ملائکه دیگر به تهنیّت حضرت رسول (ص) به مناسبت توّلد حضرت سیّد الشهداء «ع» میرفت، همراه وی شد و بال شکسته خود را به بدن مقدس حضرت امام حسین «ع» مالید و شفا یافت و به آسمان برگشت. فطرس در برابر این موهبت متعهّد شد که سلام زائران را به حضرت امام حسین «ع» برساند.
- ↑ وغی: وغا، جنگ.
- ↑ سقایت: آب دادن، سقّایی، پخش کردن آب.
- ↑ منظور عبّاس عموی رسول اللّه (ص) و عموی علی بن ابی طالب است.
- ↑ منظور عمر بن سعد فرمانده سپاه ابن زیاد میباشد.
- ↑ الحذر: بپرهیزید، بترسید.
- ↑ اشاره به بخشی از آیهی 26 سوره حدید: «... وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ». و آهن را فرود آوردیم (آفریدیم) که در آن قوّت و توانایی سخت و سودهایی برای مردم است.
- ↑ بط: مرغابی.
- ↑ غرقه: یک کف آب.
- ↑ ابن قتال العرب: فرزند بسیار کشندهی عرب. منظور از قتال العرب حضرت علی (ع) است.
- ↑ ابن طفیل: از سربازان سپاه عمر بن سعد است.
- ↑ سمند اشهب: اسب سپید و سیا، خاکستری مایل به سفید.
- ↑ ثری: زمین، روی زمین.
- ↑ مثنوی مقامات الابرار؛ ص 391.