علیرضا بهرامی
علیرضا بهرامی (١٣٧٠ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
علیرضا بهرامی | |
---|---|
زادروز | ١٣٧٠ه.ش شهرستان ملایر |
زندگینامه
علیرضا بهرامی در اردیبهشت ماه ١٣٧٠ شمسی در شهرستان ملایر متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. چهار ساله بود که به همراه خانواده به قم مهاجرت کرد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قم گذراند و سپس در دانشگاه صنعتی قم موفق به اخذ لیسانس کامپیوتر شد. ایشان به ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته هوش مصنوعی در دانشگاه سمنان پرداخت.
بهرامی فعالیت ادبی خود را از سن 8 سالگی با داستان و پس از آن شعر آغاز کرد. زندگی در قم و انس با جو معنوی این شهر، وی را به سمت و سوی شعر آیینی سوق داد. با توجه به احساس خلائی که در شعر مدرن برای آفرینش سرودههای آئینی مینمود، به سرودن اینگونه اشعار با نگاهی جدید و بکارگیری واژههای تازه و تجربه فرمهای نوین روی آورد. [۱]
اشعار
هفتاد و دو سین
چه دایره واژگانی داری تو!
ما هنوز
لَنگِ سینهای «هفت» سینایم
اما خدا
سال ما را
سالیان سال است تحویل کرده
بر
سفرهای که تو چیدی! [۲]
های جنگلِ رجزخوانِ
نیزه کشیده به جنگ بر آسمان!
جنگل عجیب نیزهها!
«و کودکان، در میان درختها میدویدند به بازیگوشی
فقط من نفهمیدم
چرا گریه میکنند»
های بهشت تبعید شده با حوا!
هبوط اشتباهی ملکوت خدا!
«و یکی از کودکان از میوههای سرخ ممنوعه حذر نکرد
و سرخترین سیب
بر دامنش افتاد»
های بشریت شوریده به تملک خدایان!
دریای شورشی که ماه را بلعید!
جذر و مد عجیب!
«و کودک شورشی
خسته از این هبوطهای پی در پی
هبوط سرها
هبوط دستها
هبوط تنها ... ،
نهیب زد تا خدا
قانون تازهای بنویسد»
های قانون تازه کائنات
که خداوند با خون و خاک کتابت فرمود
قانون تازه جاذبه
که پیش از انسانها
شمشیرها و نیزهها
به آن پی بردند
«و زنان
از پی کودکان
دویدند
و آتش
از پی هر دو
این نسل برگزیده را چنین
از کدام بلای عظیم
به سلامت با خود می برد؟
خداوند خسته از مخلوقاتش
به کجا میبرد؟
های سیاره سرسبز تازه کشف شده
که بعد از زمین
به تو کوچ میکنیم
«و فقط خون و خاک
ساکنان فعلی زمیناند»
های خداوندگار دست برده به خلقت تازه! [۳]
رباعی
منصور انا الحق زده بر نیزه بخوان | افلاک، به روی منبر روضه، بخوان | |
ممزوج عجیب خون و خاک و آتش | فرمول جدید خلقتی تازه بخوان |
تکثیر شو و هبوط کن سمت عدم | مبعوث شو از حضیض شمشیر دو دم | |
بگذار گمان کنند رستاخیز است | با نای بریده در نی نیزه بدم |
خدا!
مداد سبزش را گم کرده
جایی میان اسباب بازیهای ما
دارد یک درخت میکشد
با خون تو
«به دیوارها رنگ میزنیم»
در خون تو میبینم دنیا را:
در خون تو خوابیده آسمان تاب مـیخورد آرام آرام
ایستاده دریا،
جنگل
در خون تو وقتی که میوزد
موهای خود را پریشان میکند
نشسته خاک با خون تو موهای پریشاناش را شانه میزند...
در خون تو میبینم انسان را:
که ایستاده تنها
-چقدر تنها!-
نگاه میکند به کودکیاش که «نشسته در خون تو بازی میکند با دنیا
که نشسته در خون تو
قایقهای کاغذی میسازد
که به فکر فرار است از این زمین»
که دارد قدم میزند با تمام نوستالژیهایش
کنار ساحلی آرام
آرام....:
«چه قشنگاند این موجهای سرخ!»
در خون تو
خدا
دستهای گلآلودش را میشوید
مینشیند فکر میکند که چگونه خلق کند انسان را از نو
و یا دنیا به جای آنکه گرد باشد
شش گوشه شود مگر چه اتفاقی میافتد؟
«شاید اصلاً بهتر شود!»
و بعد
خدا دست میبرد به خون تو ...:
اصلاً که گفته انسان را فقط میشود از گِل آفرید؟
بازخوانی روایت
او ایستاده
آن چه در حرکت است
خون است
مائیم که میرقصیم
سرها و دستها ...
که شاباش میشوند
دو انگشتش را بالا میآورد:
[فرض اول:
نقطه دور دستی را نشانه گرفته در آسمان
فرض دوم:
به دو بالی اشاره میکند که داریم
فرض سوم:
شکل یک پرنده را ساخته
با دو انگشتش
پس
همه ایستادهاند و
او
در حرکت است]
توی این سرما
انگار سیگاری بگیراند خدا:
آتشمان زد!
او ایستاده ...
[یه لحظه صبر کن! از همین جا میخوام شروع کنم. از کاتی که تو دادی پروردگار!]
... این دشت را بتکانید از خون!
خون را نمیشود تکاند
پس فرش دیگری بیاورید بیاندازیم
نیزهها میوه دیگری بدهند
غیر از سر ِ بریده
بر جامه زنان
چیزی به غیر از آتش نیست که زینت باشد؟
اصلاً
این صحنه را دوباره میچینیم:
او ایستاده
ما همه ایستادهایم
خون نیست، کیک شاتوته!
حالا
به شمعها فوت میکند برادر کوچکم
به دامن من
به سیگاری که دود میکند خداوند
در این عکس دسته جمعی بابا؟!
باید به کدام چیز مسخره تاریخ بخندیم؟
او
ایستاده
و دو انگشتش را
به نشان پیروزی
بالا میآورد!