محمدرضا آقاسی (زاده 1338 در تهران- درگذشته 1384 در تهران) متخلص به «حیرت» شاعر معاصر ایرانی بود.
محمدرضا آقاسی
|
|
زادروز
|
1338ه.ش تهران
|
مرگ
|
1384ه.ش
|
لقب
|
حیرت
|
زندگینامه
وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه دو سال در هنرستان تجسمی به تحصیل مشغول شد که بنا به دلایلی دروسش را ناتمام رها کرد.
آقاسی پانزده ساله بود که شروع به سرودن اشعاری نمود و از سال 1355 در بعضی انجمنهای ادبی بخصوص «انجمن ادبی ایران» به سرپرستی استاد ناصح حضوری فعال یافت. او در جوانی با هدایت یکى از شاعران آل اللّه (ع) دست نیاز و توسل به دامان کریمۀ اهل بیت حضرت فاطمۀ معصومه (س) زد و در حرم نورانى آن حضرت با خداى خود صادقانه پیمان بست که از آن پس جز در مسیر ولایت و محبّت اهل بیت (ع) گام برندارد و استعداد ذاتى خود را در قلمرو شعر آیینى و مناقب و مراثى ذوات مقدس حضرات معصومین (ع) به کار گیرد، و از آن تاریخ به بعد بود که شاهد جهش ناگهانى و تحسینبرانگیز او در عرصۀ شعر آیینى و دفاع مقدس بودیم و زندگى او نیز در سایۀ عنایت کریمانه و گرهگشاى آن بانوى بزرگوار سامان نسبتا درخورى یافت. برادر بزرگترش به نام محمد حسن (مشهور به عمو حسن)، متخلص به «نصری» و مادرش از مشوقین وی برای ورود به عرصه شعر و شاعری بودند. مادرش بیش از چهل سال است که مدّاح اهل بیت است. از جمله افرادی که نقش استادی برای آقاسی داشتهاند از استاد مهرداد اوستا و هم چنین یوسفعلی میر شکاک میتوان نام برد. آقاسی با پیروزی انقلاب اندکی در نهادهای برآمده از انقلاب به فعالیت پرداخت ولی در هیچ سازمانی استخدام رسمی نگردید؛ البته گاهگاه با مراکز فرهنگی دولتی و غیر دولتی همکاریهای نزدیکی داشته است.
آثار
در ابتدا همه اشعار آقاسی در قالب غزل بود و گاهی مخمس و چهارپاره نیز کار میکرد. وی قالب مثنوی را از سال 69 برای کارهایش برگزید که مجموعه شعر «مثنوی شیعه» محصول این گرایش بود.
اشعار
آخرین ققنوس
کربلا گفتم کران را گوش نیست |
|
ورنه از غم بلبلی خاموش نیست |
بلبلان چهچهه ز ماتم میزنند |
|
روز و شب از کربلا دم میزنند |
هر نظر بر غنچهای تر میکنند |
|
یادی از غوغای اصغر میکنند |
گفت بابا بیبرادر ماندهای؟ |
|
بیکس و بییار و یاور ماندهای؟ |
گر تو تنهایی بگو من کیستم |
|
اصغرم اما نه، اصغر نیستم |
خیز و اسماعیل را آماده کن |
|
سجدهی شکری بر این سجاده کن |
ای پدر حرف مرا در گوش گیر |
|
خیز و این قنداقه در آغوش گیر |
خیز و با تعجیل میدانم ببر |
|
بر سر نعش شهیدانم ببر |
تشنهام اما نه بر آب فرات |
|
آب میخواهم ولی آب حیات |
آب در دست کمان دشمن است |
|
تیر آن نامرد احیاء من است |
آتش اقیانوس را آواز داد |
|
آخرین ققنوس را پرواز داد |
خون اصغر آسمان را سیر کرد |
|
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد [۱] |
هفتاد و دو ماه و ظهر عاشورا |
|
شق القمر امام را دیدم |
هفتاد و دو پشت آسمان خم شد |
|
وقتی کمر امام را دیدم |
هفتاد و دو ذبح و یک خلیل اللّه |
|
در عزم خلیل حق خلل هرگز |
در سیر و سلوک فی سبیل اللّه |
|
تعظیم به هیبت هبل هرگز |
در هلهله بتان هر جایی |
|
این گونه که دید خود شکستن را |
افروخت شراره ستم سوزی |
|
آموخت ره ز خویش رستن را |
بنگر حرکات نوح اعظم را |
|
در ورطه تشنگی تلاطم کرد |
هفتاد و دو کشتی نجات آورد |
|
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد |
هفتاد و دو کاروان و یک سالار |
|
هفتاد و دو واحه روبرو دارد |
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه |
|
با امت خویش گفتگو دارد |
آن اسوه پاکباز میگوید |
|
آنان که ز راز مرگ آگاهند |
در دشت جنون ز پا نمیافتند |
|
بر مرکب خون هماره در راهند |
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد |
|
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت |
هفتاد و دو سر سپردهی مولا |
|
تسلیم اشارههای یک انگشت |
انگشت اشارتی که او دارد |
|
فردا به مصاف میبرد ما را |
گر شیوه نو پریدن آموزیم |
|
تا قلهی قاف میبرد ما را |
فردا که ز نیزه میدمد خورشید |
|
فردا که خروس مرگ میخواند |
از خنجر و زخم حجله میبندیم |
|
ما را چو عروس مرگ میخواند |
هفتاد و دو لحظه، لحظهی پرواز |
|
هفتاد و دو کربلای پیدرپی |
هفتاد و دو لحظهی سرافرازی |
|
سرهای بریده خون چکان بر نی |
دشت پر از ناله و فریاد بود |
|
سلسله بر گردن سجّاد بود |
فصل عزا آمد و دل غم گرفت |
|
خیمهی دل بوی محرّم گرفت |
زهره منظومهی زهرا حسین |
|
کشتهی افتاده به صحرا حسین |
دست صبا زلف ترا شانه کرد |
|
بر سر نی خندهی مستانه کرد |
چیست لب خشک و ترک خوردهات |
|
چشمهای از زخم نمک خوردهات |
روشنی خلوت شبهای من |
|
بوسه بزن بر تب لبهای من |
تا ز غم غربت تو تب کنم |
|
یاد پریشانی زینب کنم |
آه از آن لحظه که بر سینهات |
|
بوسه نشاندند لب تیرها |
آه از آن لحظه که بر پیکرت |
|
زخم کشیدند به شمشیرها |
آه از آن لحظه که اصغر شکفت |
|
در هدف چشم کمانگیرها |
آه از آن لحظه که سجّاد شد |
|
هم نفس نالهی زنجیرها |
قوم به حج رفته، به حج رفتهاند |
|
بیتو در این بادیه، کج رفتهاند |
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست |
|
آینهای مثل تو بیرنگ نیست |
آینهی رهگذر صوفیان |
|
سنگ، نصیب گذر کوفیان |
کوفه دم از مهر و وفا میزدند |
|
شام تو را سنگ جفا میزدند |
کوفه اگر آینهات را شکست |
|
شام از این واقعه طرفی نبست |
کوفه اگر تیغ و تبر زین شود |
|
شام اگر یکسره آذین شود |
مرگ اگر اسب مرا زین کند |
|
خون مرا تیغ تو تضمین کند |
آتش پرهیز نبرّد مرا |
|
تیغ اجل نیز نبرّد مرا |
بیسر و سامان توام یا حسین |
|
دست به دامان توام یا حسین |
جان علی سلسله بندم مکن |
|
گردم از خاک بلندم مکن |
عاقبت این عشق هلاکم کند |
|
در گذر کوی تو خاکم کند |
تربت تو بوی خدا میدهد |
|
بوی حضور شهدا میدهد |
ساقی لب تشنه لبی باز کن |
|
سفره نان و رطبی باز کن |
شمهای از درد دلت بازگو |
|
نکتهای از نقطهی آغاز گو |
قوم به حج رفته چو باز آمدند |
|
بر سر نعشت به نماز آمدند |
قوم به حج رفته ترا کشتهاند |
|
پنجه به خوناب تو آغشتهاند |
سامریان شعبده بازی کنند |
|
نفی رسولان حجازی کنند |
مشعر حق عزم منا کردهای |
|
کعبه شش گوشه بنا کردهای |
تیر، تنت را به مصاف آمده است |
|
تیغ، سرت را به طواف آمده است |
چیست شفا بخش دل ریش ما |
|
مرهم زخم و غم و تشویش ما |
چیست بجز یاد گل روی تو |
|
سجده به محراب دو ابروی تو |
بر سر نی زلف رها کردهای |
|
با جگر شیعه چهها کردهای |
باز که هنگامه برانگیختی |
|
بر جگر شیعه نمک ریختی |
کو کفنی تا که بپوشم تنت |
|
تا گیرم دامنهی دامنت |
حج تو هر چند که تأخیر داشت |
|
لاکن هفتاد و دو تکبیر داشت |
آری هفتاد دو دو لبیک گو |
|
عزم وضو کرده به خون گلو |
اینان هفتاد و دو قربانیاند |
|
کز اثر بادهی تو فانیاند |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1535-1538.
پی نوشت
- ↑ شب شعر عاشورا؛ به ص 17 و 18.