سنایی غزنوی
ابو المجد، مجدود بن آدم متخلص به «سنایی» شاعر، حکیم و عارف نامدار نیمهی دوم سدهی پنجم و نیمهی نخست سدهی ششم هجری در سال 473 ه ق در غزنین در شرق افغانستان کنونیزاده شد و در همین شهر در سال 535 هجری درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. در زادگاهش به تحصیل علوم و معارف زمانه همّت گمارد و در این کار چنان دل سپرد که پس از چندی، در اغلب معارف عصر خویش، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام به درجهی والایی رسید. خانوادهی او در شمار خاندانهای اصیل و اهل فضل بودند چنان که پدرش آدم، به عنوان مردی بهرهمند از علوم و معارف زمانه صاحب مقام و اعتباری خاص بود. سنایی چه در روزگار خود و چه در سدههای بعد همواره مورد تجلیل شاعران و ادبا و مورخان و تذکرهنویسان گوناگون قرار گرفته و بسیاری از شعرای معاصر او و اعصار بعدی به اشعار او استشهاد کرده و او را در ردیف عنصری و معزّی و رودکی و گاه برتر از آنان شمردهاند.
از جمله نکات مورد توجه دربارهی زندگی سنایی، دگرگونی احوال و تحوّل شعر اوست چنان که از مدح سلاطینی مانند مسعود بن ابراهیم غزنوی و بهرامشاه و سلطان سنجر به معارف صوفیانه و اشعار عرفانی روی میآورد. وی همچون عطّار در شمار صوفیانی است که مردم را به کار و کوشش فرا خوانده و مردم را از ظاهر پرستی، دورویی، ریاکاری، مردمآزاری، و عوام فریبی بر حذر داشته است.
سنایی در جوانی از غزنین به خراسان سفر کرد و سالها در بلخ، سرخس، مرو، هرات و نیشابور اقامت داشت و هر جا چندی در سایهی تربیت بزرگان محل، علما و مشایخ به سر آورد و در سال 518 هجری به غزنین بازگشت و تا پایان عمر در آنجا بماند.
آثار او عبارتند از: «حدیقة الحقیقه» که از جهت معانی و الفاظ همتا ندارد و گنج گرانبهایی است که مشتمل بر ده باب و ده هزار بیت است. «طریق التحقیق» که قریب هزار بیت است، «رسالة سیر العباد الی المعاد» که در حدود پانصد بیت دارد و مبنای آن تمثیل قوی و اخلاق است. «دیوان قصاید و غزلیات» که این مجموعه تقریبا مشتمل بر بیست هزار بیت و تاریخ تحولات فکری سنایی است. «کارنامهی بلخ» که 500 بیت دارد و در هنگام اقامت در بلخ سروده و به گوشههایی از زندگی شخصی خود و پدر و برخی معاصرانش پرداخته، «مکاتیب سنایی» که شامل چند نامه از اوست.
نکتهی دیگر در باب مذهب اوست، که اگر چه در برخی اشعارش خلفاء را مدح گفته است اما از ستایش خاص او در مدح حضرت علی (ع) و فرزندانش به روشنی برمیآید که به این امام همام و خاندان مطهرش اعتقاد شدیدی داشته است و اشعارش گواه محکمی بر تشیّع اوست. [۱]
دریغا گویی از نااهلی روزگار:
جهان پر درد میبینم دوا کو | دل خوبان عالم را وفا کو | |
ور از دوزخ همی ترسی شب و روز | دلت پر درد و رخ چون کهربا کو | |
بهشت عدن را بتوان خریدن | و لیکن خواجه را در کف بها کو | |
خرد گر پیشوای عقل باشد | پس این واماندگان را پیشوا کو | |
سراسر جمله عالم پر یتیمست | یتیمی در عرب چون مصطفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز شیرست | ولی شیری چو حیدر باسخا کو | |
سراسر جمله عالم پر زنانند | زنی چون فاطمه خیر النسا کو | |
سراسر جمله عالم پر شهیدست | شهیدی چون حسین کربلا کو | |
سراسر جمله عالم پر امامست | امامی چون علی موسی الرضا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مردست | ولی مردی چو موسی با عصا کو | |
سراسر جمله عالم پر حدیثست | حدیثی چون حدیث مصطفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز عشقست | ولی عشق حقیقی با خدا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز پیرست | ولی پیری چو خضر با صفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز حُسنست | ولی حُسنی چو یوسف دلربا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز دردست | ولی دردی چو ایوب و دوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز تختست | ولی تخت سلیمان و هوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مرغست | ولی مرغی چو بلبل با نوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز پیکست | ولی پیکی چو عمر بادپا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مرکب | ولی مرکب چو دلدل خوش روا کو | |
سراسر کان گیتی پر ز مس شد | ز مس هم زر نیامد کیمیا کو | |
سنایی نام بتوان کرد خود را | ولیکن چون سنانیشان سنا کو [۲] |
صفت قتل حسین (ع) به اشاره یزید:
پسر مرتضی امیر حسین | که چنونی نبود در کونین | |
اصل او در زمین علّیّین | فرع او اندر آسمان یقین | |
اصل و فرعش همه وفا و عطا | عفو و خشمش همه سکون و رضا | |
خُلق او همچو خُلق پاک پدر | خُلق او همچو خُلق پیغمبر | |
مصطفی مرو را کشیده به دوش | مرتضی پروریده در آغوش | |
بر رخش انس یافته زهرا | کرده بر جانش سال و ماه دعا | |
به سر و روی و سینه در دیدار | راست مانند احمد مختار | |
دُرّی از بحر مصطفی بوده | صدفش پشت مرتضی بوده | |
عقل دربند عهد و پیمانش | بوده جبریل مهد جنبانش | |
دشمنان قصد جان او کردند | تا دمار از تنش برآوردند | |
عمر و عاص [۳] از فساد رأیی زد | شرع را خیره پشت پایی زد | |
بر یزید پلید بیعت کرد | تا که از خاندان برآرد گرد | |
شرم و آزرم جملگی بگذاشت | جمعی از دشمنان بر او بگماشت | |
تا مر او را به نامه و به جبل | از مدینه کشند در مِنْهَل [۴] | |
کربلا چون مقام و منزل ساخت | ناگه آل زیاد بروی تاخت | |
راه آب فرات بربستند | دل او زان عنا [۵] و غم خستند | |
عمر و عاص و یزید بد اختر | بر آب برفکنده سپر | |
شمر و عبید اللّه و زیاد لعین | روحشان جفت باد با نفرین | |
برکشیدند تیغ، بیآزرم | نز خدا ترس و نه ز مردم شرم | |
سرش از تن به تیغ ببریدند | و اندر آن فعل، سود میدیدند | |
تنش از تیغ خصم پاره شده | آل مروان بر او نظاره شده | |
به دمشق اندرون، یزید پلید | منتظر بود تا سرش برسید | |
پیش بنهاد و شادمانی کرد | تکیه بر دُنیی و امانی [۶] کرد | |
بیتی از قول خویش انشا کرد | کین دیرینه جست و انهاء [۷] کرد | |
دست شومش بر آن لب و دندان | زد قضیب [۸] از نشاط و لب خندان | |
کینهی خزرج و حدیث اسَل [۹] | و آن مکافات زشت و دست عمل | |
کین آباء بتوخته [۱۰] ز حسین | خاصه کینههای بدر و حُنین | |
شهربانو و زینب گریان | مانده در فعل ناکسان حیران | |
سر برهنه بر اشتر و پالان | پیش ایشان ز درد دل نالان | |
علی الاصغر [۱۱] ایستاده به پا | و آن سگان ظلم را بداده رضا | |
عمرو عاص و یزید و ابن زیاد | همچو قوم ثمود و صالح و عاد | |
بر جفا کرده آن سگان اصرار | رفته از حقد بر ره انکار | |
عالمی بر جفا دلیر شده | روبَهِ مرده شرزه شیر شده | |
کافران چون در اول پیکار | شده از زخم ذو الفقار فگار | |
همه را بر دل از علی صد داغ | شده یکسر قریش طاغی و باغ [۱۲] | |
کین خود باز خواسته ز حسین | شده قانع بدین شماتت و شین | |
هیچ ناورد، در ره بیداد | مصطفی را و مرتضی را یاد | |
یکسو انداخته مجامله را | زشت کرده ره معامله را | |
کرده دوزخ برای خویش معَد [۱۳] | بو الحکم [۱۴] را گزید، بر احمد | |
راه آزرم و شرم بر بسته | عهد و پیمان شرع بشکسته | |
هر که راضی شود به کردهی زشت | نزد آن کس چه دوزخ و چه بهشت | |
مرد عاقل بر آن کسی خندد | کز پی خویش نار بپسندد [۱۵] |
حَبَّذا کربلا و آن تعظیم | کز بهشت آورد به خلق نسیم | |
و آن تن سر بریده در گِل و خاک | و آن عزیزان به تیغ دلها چاک | |
و آن تن سر به خاک غلطیده | تن بیسر بسی بد افتاده | |
و آن گُزینِ همه جهان کشته | در گِل و خون تنش بیاغشته | |
و آن چنان ظالمان بدکردار | کرده بر ظلم خویشتن اصرار | |
حرمت دین و خاندان رسول | جمله برداشته ز جهل و فضول | |
تیغها لعلگون ز خون حسین | چه بود در جهان بتر زین شین؟ [۱۶] | |
ز خم شمشیر و نیزه و پیکان | بر سر نیزه، سر به جای سنان | |
کرده آل زیاد و شمر لعین | ابتدای چنین تبه در دین | |
آل یاسین بداده یکسر جان | عاجز و خوار و بیکس و عطشان | |
مصطفی جامه جمله بدریده | علی از دیده خون بباریده | |
فاطمه روی را خراشیده | خون بباریده بیحد از دیده | |
حسن از زخم کرده سینه کبود | زینب از دیدهها برانده دو رود | |
هر که بدگوی آن سگان باشد | دان که او شاه آن جهان باشد | |
باد به دوستان او رحمت | باد بر دشمنان او لعنت | |
هر که راضی شود به کردهی زشت | نزد آن کس، چه دوزخ و چه بهشت | |
دین به دنیا به خیره بفروشد | نکند نیک و در بدی کوشد | |
خیره، راضی شود به خون حسین | که فزون بود وقعش از ثقلین | |
آنکه را این خبیث خال بود | مومنان را کی ابن خال بود؟ | |
من ازین ابن خال بیزارم | کز پدر نیز هم در آزارم | |
پس تو گویی: یزید میرِ من است | عمرو عاصِ پلید، پیر من است | |
آن که را عمر و عاص باشد پیر | یا یزید پلید باشد میر | |
مستحق عذاب و نفرین است | بدره و بد فعال و بد دین است | |
لعنت دادگر برآن کس باد | که مر او را کند به نیکی یاد | |
من نیم دوستدار شمر و یزید | ز ان قبیله منم به عهد، بعید | |
هر که راضی شود به بد کردن | لعنتش، طوق گشت در گردن [۱۷] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 741-745.
پی نوشت
- ↑ دائرة المعارف تشیّع؛ ذیل کلمه سنایی. دیوان حکیم سنایی غزنوی؛ تلخیص از مقدمه.
- ↑ دیوان حکیم سنایی غزنوی؛ ص 289.
- ↑ احتمالا منظور شاعر از عمرو عاص در این ابیات عمر بن سعد بوده است.
- ↑ منهل: آبخور، آبشخور. گور، قبر.
- ↑ عنا با عناء: رنج، زحمت، مشقت. اندوخته و غصه.
- ↑ امانی: آرزوها.
- ↑ انهاء: خبر دادن.
- ↑ قضیب: چوبدستی، شاخه درخت.
- ↑ اسَل: نی، نیزه حدیث اسل: ماجرای سر نیزه و سر امام.
- ↑ بتوخته: جمع کرده، اندوخته.
- ↑ علی الاصغر: منظور حضرت سجاد (ع) است.
- ↑ طاغی و باغ؛ از حد گذرنده، طغیان کننده، ستمکار.
- ↑ معّد: آماده.
- ↑ بو الحکم: کنیه ابو جهل است.
- ↑ حدیقه الحقیقه؛ ص 266.
- ↑ شین: عیب و زشتی.
- ↑ حدیقه الحقیقه؛ ص 266.