مداح شوشترى: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==زندگینامه== از زندگینامه مداح شوشترى اطلاعى در اختیار نداریم جز این که قسمت...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | |||
| نام =میرزا عبد الرّسول | |||
| تصویر = | |||
| اندازه تصویر = | |||
| توضیح تصویر = | |||
| نام اصلی = | |||
| زمینه فعالیت = | |||
| ملیت = | |||
| تاریخ تولد = | |||
| محل تولد =شوشتر | |||
| والدین =ملا عبداللّه | |||
| تاریخ مرگ = | |||
| محل مرگ = | |||
| علت مرگ = | |||
| محل زندگی = | |||
| مختصات محل زندگی = | |||
| مدفن = | |||
|در زمان حکومت = | |||
|اتفاقات مهم = | |||
| نام دیگر = | |||
|لقب = | |||
|بنیانگذار = | |||
| پیشه = | |||
| سالهای نویسندگی = | |||
|سبک نوشتاری =عراقى | |||
|کتابها = | |||
|مقالهها = | |||
|نمایشنامهها = | |||
|فیلمنامهها = | |||
|دیوان اشعار = | |||
|تخلص =مدّاح | |||
|فیلم(های) ساخته بر اساس اثر(ها)= | |||
| همسر = | |||
| شریک زندگی = | |||
| فرزندان = | |||
|تحصیلات = | |||
|دانشگاه = | |||
|حوزه = | |||
|شاگرد = | |||
|استاد = | |||
|علت شهرت = | |||
| تأثیرگذاشته بر = | |||
| تأثیرپذیرفته از = | |||
| وبگاه = | |||
|گفتاورد = | |||
|امضا = | |||
}} | |||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
از زندگینامه مداح شوشترى اطلاعى در اختیار نداریم جز این که قسمتى از اشعار او در حاشیه دیوان وفائى شوشترى <ref>متوفاى 1303 ه.ق.</ref>به چاپ رسیده است.نامش میرزا عبد الرّسول،نام پدرش ملا | از زندگینامه مداح شوشترى اطلاعى در اختیار نداریم جز این که قسمتى از اشعار او در حاشیه دیوان وفائى شوشترى <ref>متوفاى 1303 ه.ق.</ref>به چاپ رسیده است.نامش میرزا عبد الرّسول،نام پدرش ملا عبداللّه و تخلّص شعرىاش«مداح»بوده و از تخلّص او پیدا است که در زمینه مقولات آیینى و مناقب و مراثى حضرات معصومین-علیهم السلام-طبعآزمایى مىکرده و احتمالا در سده چهاردهم مىزیسته است. | ||
==سبک شعرى== | ==سبک شعرى== | ||
خط ۱۷۵: | خط ۲۲۳: | ||
[[رده:افراد]] | [[رده:افراد]] | ||
[[رده: | [[رده:در سدههای نخستین]] | ||
[[رده:مؤلفین]] | |||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] |
نسخهٔ ۲۹ اکتبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۸:۱۷
میرزا عبد الرّسول | |
---|---|
زادروز | شوشتر |
پدر و مادر | ملا عبداللّه |
سبک نوشتاری | عراقى |
تخلص | مدّاح |
زندگینامه
از زندگینامه مداح شوشترى اطلاعى در اختیار نداریم جز این که قسمتى از اشعار او در حاشیه دیوان وفائى شوشترى [۱]به چاپ رسیده است.نامش میرزا عبد الرّسول،نام پدرش ملا عبداللّه و تخلّص شعرىاش«مداح»بوده و از تخلّص او پیدا است که در زمینه مقولات آیینى و مناقب و مراثى حضرات معصومین-علیهم السلام-طبعآزمایى مىکرده و احتمالا در سده چهاردهم مىزیسته است.
سبک شعرى
از آثار معدود آیینى که از او در اختیار داریم پیدا است که او در سبک عراقى شعر مىسروده و از این شیوه بیانى در سرودن منظومههاى آیینى بهره مىگرفته است.
دامنه تأثیر آثار عاشورایى
گروه بسیارى از شاعران فارسى زبان به خاطر اقامت همیشگى خود در زادگاهشان گمنام ماندهاند و شهرت آنان از محدودهاى که زندگى مىکردند تجاوز نکرده است،مداح شوشترى را باید از همین گروه از شاعران شناخت که به رغم شهرتى که در زادگاه خود-شوشتر-و شهرهاى مجاور با آن داشته،نام و آثارش براى اهل ادب ناشناخته مانده و تذکرههاى معروفى که در دورۀ قاجاریه تألیف شده است از نام و یاد او خالى است و از همین روى نمىتوان در مورد تأثیرات آثار عاشورایى او چندان گفت و در این مورد مىتوان به این مطلب اشاره کرد که آثار شاعرانى چون او در میان همشهریانش با اقبال رو به رو بوده است.
برگزیده آثار عاشورایى
در میان اشعارى که از مداح شوشترى در پایان دیوان چاپى وفائى شوشترى آمده،چند اثر ماتمى وجود دارد که ما به نقل یک تضمین و یک مخمّس ماتمى از او بسنده مىکنیم:
اى فلک!از تو حسین کشته عدوان گردید | کفن اندر برِ او،خاک بیابان گردید | |
عاقبت تختنشین،زاده سفیان گردید | بر زمین ریخته تا خون جوانان گردید | |
کربلا پر ز گل و لاله و ریحان گردید | {{{2}}} | |
شمر بگرفت چو بر کف ز ره کین خنجر | لاجرم خاک سیه ریخت جهان را بر سر | |
زد به سر زین غم عظمى به جنان،پیغمبر | در جنان،سینهزنان فاطمه شد با حیدر | |
زین الم،بیت الحزن روضۀ رضوان گردید | {{{2}}} | |
رأس سلطان حجازى به سنان شد،از تو | نعش او،زیر سُم اسبِ خسان شد از تو | |
قامت زینب دلخسته،کمان شد از تو | غارت زینت و خلخالِ زنان شد از تو | |
غُل و زنجیر جفا،زیور طفلان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!دختر زهرا ز تو شد ناقهسوار | از جفاى تو روان گشت به هر شهر و دیار | |
بستۀ بند ستم همچو اسیرانِ تتار | گه به صحرا و گهى کوچه و گاهى بازار | |
غمگسار دلِ پردرد یتیمان گردید | {{{2}}} | |
اى فلک!حرمت اولاد على رفت به باد | تا ز کین پردهنشین شد حرم آل زیاد | |
باز کاین دیر خراب است دریغا آباد | چرخِ سرگشته چنین ظلم ندارد در یاد | |
روز و شب آن چه درین دوره و دوران گردید | {{{2}}} | |
شد چو بر تخت،یزید از ره کین مست شراب | گشت آن لحظه،دل زینب مظلومه کباب | |
در فغان،سینهزنان عابد و کلثوم و رباب | چوب بگرفت و،به لبهاى حسین کرد خطاب | |
اى که ظاهر ز رخت معنى قرآن گردید | {{{2}}} | |
دیدى آخر که ز قتل تو،روا گشتم کام | شام من،صبح شد و روز تو شد تیره چو شام | |
فخر بر من همه کس کرد،خصوص این ایّام | که ز شمشیرم،بگرفت همه دهر نظام | |
اهل بیت تو،همه بىسر و سامان گردید | {{{2}}} | |
آتشم بر جگر افتاد کنون تا به ممات | که به کامم شده چون سمِّ اجل،آب حیات | |
لال گردم که ز کفّار چه سر زد حرکات | دخترِ فاطمه،نسبت به کنیزى هیهات! | |
ز آن غلامى که به این زمره مسلمان گردید | {{{2}}} | |
ظلم شاهین فلک بین که شدش از چنگال | طایران حرم مصطفوى،بىپروبال | |
گرچه شد دیدهام از خون جگر مالامال | جغدآسا به جهان بندم ز آن لب ز مقال | |
کآشیانِ همه در گوشۀ ویران گردید | {{{2}}} | |
(مادح)!از خلق جفاپیشه،وفا هیچ مجو | روبهانند بسا رفته به جلدِ آهو | |
باش خاموش،کزین بیخردان بدخو | بادۀ عیش تو خونابۀ دل شد به سبو | |
روزىات بِه که ز لخت جگر،امکان [۲] گردید [۳] | {{{2}}} |
تضمین غزل چاووش اصفهانى
اگر بینى که من در کنج ویرانى مکان دارم | از این ویران سراى دل،شکایت بر زبان دارم | |
کشیدم رنجى و،گنجى به ویرانى،نهان دارم | {{{2}}} | |
(ز آبادى دلم خون شد به ویران رو از آن دارم | به خاطر،مختصر اى دوستان!این داستان دارم) | |
شنیدم این سخن از نکتهسنجى،از ره یارى | که کارى در جهان نبوَد بتَر از مردم آزارى | |
یکى روزى ز بهرِ آنکه او را رو دهد خوارى | {{{2}}} | |
(به جغدى بلبلى گفتا:تو در ویرانه جا دارى | من اندر باغ گل بر شاخِ سروى آشیان دارم) | |
مکش از دل دگر افغان،بهل این مکر و این دستان | به بستان با لب خندان بکن رو همچو سرمستان | |
به ویران با دل سوزان نشاید برد سر این سان | {{{2}}} | |
(بگردان رو ازین ویران،بیا با من سوى بستان | ببین چندان هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم) | |
بیا اى جغد!اندر باغ،همچون من بکن مسکن | ببین از هرطرف شمشاد و کاج و سرو و نسترون | |
چنین در کنج تنهایى نشستن،نیست مستحسن | {{{2}}} | |
(به پاسخ جغد گفت:اى بلبل!ارزانى به تو گلشن | مرا این بس که در ویرانه مأوا و مکان دارم) | |
مرا بر سر نمىباشد هواى باغ چون مستان | سزاوار است سیر باغ و بستان بر زبردستان | |
چو من هرکس ز دنیا دل برید،از قید غم رست آن | {{{2}}} | |
(نه روى رفتن باغ و،نه روى رفتن بستان | نه عزم دیدن باغ و،نه میل گلستان دارم) | |
تو روز و شب به بستانى ز عشق روى گل،گویا | تو را بلبل سخن گویند و،مىباشى هزار آوا | |
تو آن مرغى که دارى با طرب بر شاخ گل مأوا | {{{2}}} | |
(بنالد هر کجا مرغى است در فصل بهار،اما | من آن مرغم که شور و ناله در فصل خزان دارم) | |
نمىباشد سرى بر باغ و بستان،شخص شیدا را | به تنهایى بود شاد و،نبیند جور تنها را | |
ندیدى همچو من گویا تو این ظلم غمافزا را | {{{2}}} | |
(از آن روزى که زد باد خزان،گلزار زهرا را | بهارم شد خزان شیون منِ بىخانمان دارم) | |
مرا باشد به روز عیش و شادى،ناله و ماتم | مرا قد گشته از بار غم شاه شهیدان،خم | |
مرا از این غم جانسوز باشد دیدهاى پرنَم | {{{2}}} | |
(درین فصل بهار و عید نوروز و دل خرّم | من و کنج خموشى،یک دل و صد داستان دارم) | |
نمىدانى چها آمد ز اعدا بر سر زینب | به خاک و خون کشیدند آنکه بودى یاور زینب | |
خبر نبوَد کسى را از دل غمپرور زینب | {{{2}}} | |
(نخواهد شد فراموشم دلِ پرآذر زینب | که در هر لحظه صد بار از غم او الامان دارم) | |
به دشت کربلا شد غرقه در خون،نوگل زهرا | حریم او شدند از کین،اسیر قوم بىپروا | |
چه گویم از جفاى ظالمان،وز آن غم عظمى | {{{2}}} | |
(به طفلان حسین شد ظلمها از کوفیان،اما | دلى پرغم ز دست دختران شامیان دارم) | |
تو اندر باغ،اى بلبل به شاخ گل وطن دارى | تو عشق گل به سر،بر لب نواهاى حسن دارى | |
تو دل،فارغ ز درد و غصّه و رنج و محن دارى | {{{2}}} | |
(تو در سر شورش شمشاد و یاس و نسترن دارى | من اندر سینه و دل،داغ عباس جوان دارم) | |
تو شور عشق گل بر سر به بستان دارى اى بلبل! | تو اندر باغ جا،مانند مستان دارى اى بلبل! | |
تو را باشد غزلخوانى و،دستان دارى اى بلبل! | {{{2}}} | |
(تو شادى با عروسان در گلستان دارى اى بلبل! | من از دامادىِ قاسم،دو چشم خونفشان دارم) | |
تو را از عشق گل باشد فغان در کوى و در برزن | تو را بر شاخ گل باشد به شادى منزل و مسکن | |
من از قتل حسین بن على،از دل کشم شیون | {{{2}}} | |
(ز جور شمر و خولى دارم از غم شکوهها،لیکن | شکایتهاى پى در پى ز جور ساربان دارم) | |
حدیث:اکرِمُ الضَّیف از نبى،آن پاک آیین است | به هر دفتر،رقم ز آن شاه ایمان،سرو دین است | |
مرا،دامان ازین ماتم ز خون دیده رنگین است | {{{2}}} | |
(ز مهماندارى خولى،دلم بسیار خونین است | تعجّب ز آن تنور و میهمان و میزبان دارم) | |
مرا(چاووش)!مىباشد یقین شور نجف بر سر | که،ز آن،منزلى اندر دو عالم نامده خوشتر | |
نمىدانم چرا کرده بیان آن شخص دانشور: | {{{2}}} | |
(نخواهم آشیان و یار،جز ویرانۀ شوشتر | روم آن جا که چون«مدّاح»یارى مهربان دارم) [۴] |
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 519-524.