عباس حداد کاشانی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۰۸: | خط ۲۰۸: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۸
عباس حدّاد (1301 ه.ش) یکی از شاعران معاصر است.
عباس حدّاد | |
---|---|
زادروز | 1301 ه. ش کاشان |
کتابها | غزل، قصیده، ترکببند ،رباعی ، زلیات اخلاقی ، مدایح ، مراثی اهل بیت و ائمهی اطهار (ع) |
تخلص | حدّاد |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عباس حدّاد فرزند شکر اللّه که نام خانوادگی را تخلّص خود قرار داده است، به سال 1301 ه. ش در محلهی پشت مشهد کاشان چشم به جهان گشود. خواندن و نوشتن را در مکاتب قدیم فرا گرفت. وی از سنین نوجوانی به شعر پرداخت و در سرودن انواع شعر از غزل، قصیده، ترکببند و رباعی طبع آزمایی کرد، ولی مانند اکثر شاعران محور کار خود را غزل قرار داد و در سرودن غزلیات اخلاقی و مدایح و مراثی اهل بیت و ائمهی اطهار (ع) نیز تواناست. در مجالس روضهخوانی، اکثر مدّاحان شهر کاشان اشعار او را میخوانند.
حدّاد اکثرا اشعارش را با صنایع لفظی میآراید و کمتر شعری را بدون صنعت جناس سروده است. وی شاعری است که به هنرهایی غیر از شعر آراسته است. او آواز خوشی دارد و ردیفهای موسیقی اصیل ایرانی را با ریزهکاریهایش میشناسد و خود گاهی در معرض اجرای دستگاههای آواز به دوستانش بهره میرساند. او هنرمندی است که در بیشتر رشتههای فنی نیز صاحب نظر و استاد کار است و استعداد فوق العادهای دارد. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شعر 1[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بیا که جرعه ده بادهی الست، اینجاست | چهارده خُم سربسته، هرچه هست اینجاست | |
حضور قائل قالوا بلای صبح ازل | که از صبوحی عشقند مست مست، اینجاست | |
قسم به نور محبّت، که در گل هستی | گلی که از گل توحید رُست و رَست، اینجاست | |
قرابه نوش دیار محبّت ابدی | که دست او به کریمیست پای بست، اینجاست | |
جماعتی که وفادار بیعتند همه | ز روی صدق به هم دادهاند دست، اینجاست | |
چه احتیاج به در کوفتن؟ که میگویند: | «خدا دری که گشود و دگر نبست، اینجاست» | |
هزار کوکب تابان طلوع کرد، ولی | مهی که رونق بازارشان شکست، اینجاست | |
ز پایگاه حوادث دلت اگر برخاست | بیا، بیا به خدا پایهی نشست اینجاست | |
عزای قافله سالار دین، که خیمهی او | طنابش از ستم کوفیان گسست، اینجاست |
بیا که جرعه ده بادهی الست، اینجاست | چهارده خُم سربسته، هرچه هست اینجاست | |
حضور قائل قالوا بلای صبح ازل | که از صبوحی عشقند مست مست، اینجاست | |
قسم به نور محبّت، که در گل هستی | گلی که از گل توحید رُست و رَست، اینجاست | |
قرابه نوش دیار محبّت ابدی | که دست او به کریمیست پای بست، اینجاست | |
جماعتی که وفادار بیعتند همه | ز روی صدق به هم دادهاند دست، اینجاست | |
چه احتیاج به در کوفتن؟ که میگویند: | «خدا دری که گشود و دگر نبست، اینجاست» | |
هزار کوکب تابان طلوع کرد، ولی | مهی که رونق بازارشان شکست، اینجاست | |
ز پایگاه حوادث دلت اگر برخاست | بیا، بیا به خدا پایهی نشست اینجاست | |
عزای قافله سالار دین، که خیمهی او | طنابش از ستم کوفیان گسست، اینجاست |
شعر 2[ویرایش | ویرایش مبدأ]
گلی که آمد و چشم دل از چمن پوشید | شکوفه بود که از ابتدا کفن پوشید | |
بنفشه در بر خیّاط دهر، رخت سیاه | برید و دوخت از این ماجرا، به تن پوشید | |
مگر چکیده چو خونی ز آسمان، که به باغ | چو لاله پیرهن سرخ، نسترن پوشید | |
ز ابر تیره سپهر برین، لباس کبود | به ماتم گل گلزار، از این محن پوشید | |
عزای کیست که در چارمین سپهر مسیح | لباس زد به خم نیل و بر بدن پوشید | |
علی اکبر خورشید چهره، عارض خویش | چو مه ز هالهی زلف شکن شکن پوشید | |
زمانه اطلس شبرنگ در عزای حسین | ز دست چرخ گرفت و به خویشتن پوشید | |
به عزم رزم، حسین عزیز میدانست | که زیر جامه یکی کهنه پیرهن پوشید | |
گرفت تیغ و طلب کرد ذو الجناح وز شوق | سلاح جنگ، عدیل ابو الحسن پوشید | |
سخن به سوگ نشست و قلم ز من «حدّاد» | گرفت کسوت غم، بر تن سخن پوشید |
گلی که آمد و چشم دل از چمن پوشید | شکوفه بود که از ابتدا کفن پوشید | |
بنفشه در بر خیّاط دهر، رخت سیاه | برید و دوخت از این ماجرا، به تن پوشید | |
مگر چکیده چو خونی ز آسمان، که به باغ | چو لاله پیرهن سرخ، نسترن پوشید | |
ز ابر تیره سپهر برین، لباس کبود | به ماتم گل گلزار، از این محن پوشید | |
عزای کیست که در چارمین سپهر مسیح | لباس زد به خم نیل و بر بدن پوشید | |
علی اکبر خورشید چهره، عارض خویش | چو مه ز هالهی زلف شکن شکن پوشید | |
زمانه اطلس شبرنگ در عزای حسین | ز دست چرخ گرفت و به خویشتن پوشید | |
به عزم رزم، حسین عزیز میدانست | که زیر جامه یکی کهنه پیرهن پوشید | |
گرفت تیغ و طلب کرد ذو الجناح وز شوق | سلاح جنگ، عدیل ابو الحسن پوشید | |
سخن به سوگ نشست و قلم ز من «حدّاد» | گرفت کسوت غم، بر تن سخن پوشید |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 2، ص 1103.