خوشدل تهرانی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۰۱: خط ۲۰۱:
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران معاصر]]
[[رده:شاعران معاصر]]
<references />
<references />{{شاعران}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۱۷

علی اکبر صلح خواه (1293 ه.ش- 1365 ه.ش) از شاعران معاصر است.

خوشدل تهرانی
خوشدل-تهرانی.jpg
نام اصلی علی اکبر صلح خواه
زادروز 1293 ه. ش
تهران
مرگ مهر ماه 1365 ه. ش
جایگاه خاکسپاری ابن باویه
تخلص خوشدل تهرانی

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

علی اکبر صلح‌خواه متخلّص به «خوشدل تهرانی» فرزند حاج رحیم، جدّش مهدی بیک کرمانشاهی از ایل سنجانی است. وی در سال 1293 ه. ش در تهران چشم به جهان گشود.

خوشدل تحصیلات خود را تا مرز دیپلم ادامه داد و سپس نزد حاج شیخ علی رشتی که یکی از استادان ادبیات عرب بود مغنی و مطول را آموخت و چندی نیز در اصفهان و شیراز به تکمیل ادبیات و منطق و تا حدودی فلسفه مشغول شد.

خوشدل مدت سی سال به سیر و سیاحت به نقاط مختلف ایران پرداخت و سالها نیز کشورهای دیگر اسلامی را با شوق طی کرد. از آنجا که وی کسوت روحانی داشت بیشتر مضامین اشعارش در مدح و رثای ائمه‌ی اطهار و حقایق اسلام است و برای هر یک از چهارده معصوم (ع) 71 قصیده به تعداد سالهای عمرش سروده است، و از علمای واقعی و عرفای حقیقی به احترام تمام یاد کرده است. خوشدل سالها به بیماری قلبی مبتلا بود و سرانجام در اول مهر ماه سال 1365 ه. ش چشم از جهان فرو بست و در این بابویه به خاک سپرده شد.

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

دیوان کامل اشعارش در سال 1364 توسط انتشارات «ما» به همت آقای احمد کرمی به چاپ رسیده است. [۱]

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

بزرگ فلسفه‌ی قتل شاه دین این است‌ که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است‌ خوشا کسی که چنینش مرام و آئین است
نه ظلم کن به کسی نه به زیر ظلم برو که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است‌ اگرچه گریه بر آلام قلب، تسکین است
ببین که مقصد عالی وی چه بُد ای دوست‌ که درک آن سبب عزّ و جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوی خون آید نشان شیعه و آثار پیروی این است [۲]


نازم حسین را که چو در خون خود تپید شیواترین حماسه‌ی تاریخ آفرید
دیدی دقیق باید و فکری دقیق‌تر تا پی برد به نهضت آن خسرو شهید
قامت چو زیر بار زر و زور خم نکرد در پیش عزم و همت وی آسمان خمید
تا ننگرد مذلت و خواری و ظلم و کفر داغ جوان و مرگ برادر به دیده دید
بر بسته بود باب فضیلت به روی خلق‌ گر قتل او نمی‌شدی این باب را کلید
برگی بود ز دفتر خونین کربلا هر لاله و گلی که به طرف چمن دمید
از دامن سپید شریعت زدود و شست‌ با خون سرخ خویش، سیه‌کاری یزید
یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت: «در دین ما سیه نکند فرق با سفید»
بُد تشنه‌ی عدالت و آزادی بشر آن العطش که از دل پرسوز می‌شنید
چونان که گفت خواهر خود را: اسیر باش‌ آزاد تا جهان شود از قید هر پلید
بانوی بانوان جهان، آن که روزگار بعد از علی خطابه سرایی چو وی ندید
لطف کلامش از «امَنِ الْعَدْل» بین که ساخت‌ رسوا یزید و پرده‌ی اهل ستم درید
خوشبخت ملتی که ازین نهضت بزرگ‌ گردد ز روی معرفت و عقل مستفید [۳]


دل واله‌ی نهضت حسین است‌ جان محو حقیقت حسین است
دلهای همه خداپرستان‌ کانون محبت حسین است
شو کشته که عدل و دین نمیرد این سرّ شهادت حسین است
فتح هدف از شکست خود یافت‌ این اصل سیاست حسین است
برپاست ز وی اصول اسلام‌ دین زنده به همّت حسین است
اول ز جوان خود گذشتن‌ مصداق عدالت حسین است
بوسید غلام را چو فرزند این حدّ مروّت حسین است
جان دادن طفل خود در آغوش‌ اندر خورِ طاقت حسین است
افشاند به چرخ خون اصغر این رمز شفاعت حسین است
در سجده سر از تنش جدا شد این پایه‌ی طاعت حسین است
اندوه اسیری حریمش‌ ما فوق مصیبت حسین است
با سر به قفای بانوان بود این شاهد غیرت حسین است [۴]


عابس فرزند شبیب:

روز عاشورا، عیان گشت یکی شور عجیب‌ بانگ یا قومی فرّو به فلک رفت قریب
گفت بن سعد، که هان عابس فرزند شبیب‌ شیر شیران بود و پای نهاده به رکیب
حذر ای قوم که او اشجع ابطال بود وای بر ما اگرش فرصت و اقبال بود


این بود آنکه نظریش نبود هیچ دلیر این بود آنکه به یک حمله دو صد کرده اسیر
این بود آنکه حریفش نشود هرگز شیر این بود آنکه بود بازی او با شمشیر
این بود آنکه گذشته ز پسرهای یلی‌ هیچ کس نیست در این بیشه چو او شیر بلی


الغرض داشت به هر جنگ دو جوشن بر تن لیک در کربُ بلا کَند ز تن پیراهن
که مرا بود به هر جنگ سر برگشتن‌ ولی امروز مرا هست سرکشته شدن
در رکاب پسر فاطمه جانبازی به‌ خاکساری ره او ز سرافرازی به


بعد یک جنگ نمایان چو به خون شد غلطان سرِ، وی بود به دامان شه تشنه لبان
در دم دادن جان بود به چشم گریان‌ شاه گفتن ز چه گریانی، گفتا از آن
که سرم بر سر زانوی تو ای سبط نبی است‌ سر تو در دم رفتن به سر زانوی کیست؟


عابسا جای تو خالی که ببینی سر وی رفت بر نیزه به پیش نظر خواهر وی
زیر سنگ و نی و شمشیر فتد پیکر وی‌ نیست یک تن که بپوشد کفنی در بر وی
«خوشدل» آری نه همین جامه ز جسمش ببرند بهر انگشتری انگشت شریفش ببُرند [۵]



منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. دیوان خوشدل تهرانی؛ مقدمه با تلخیص.
  2. گلزار شهیدان؛ ص 196.
  3. تجلی عشق در حماسه عاشورا؛ ص 96 و 97.
  4. منشور عاشورا؛ ص 45.
  5. همان؛ ص 132 و 133.