غلامرضا آذر حقیقى (آذر): تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
====سفیر کوفه==== | ====سفیر کوفه==== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| به زیر تیغم و این آخرین سلام من است | عزیز فاطمه!سوى تو این پیام من است }} | {{ب| به زیر تیغم و این آخرین سلام من است | عزیز فاطمه! سوى تو این پیام من است }} | ||
{{ب| به کوى | {{ب| به کوى عشق، نخستین فدایى تو منم | هزار شکر که سربازىات مرام من است }} | ||
{{ب| لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم | که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است }} | {{ب| لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم | که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است }} | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
{{ب| به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم | که این عقیده و این علت قیام من است }} | {{ب| به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم | که این عقیده و این علت قیام من است }} | ||
{{ب| به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم | از این که قرعۀ جان باختن به نام من است <ref> | {{ب| به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم | از این که قرعۀ جان باختن به نام من است <ref>همان، ص 41 و 42.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
نسخهٔ ۱۸ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۵۳
غلامرضا آذر حقیقى | |
---|---|
زادروز | 1280 ه.ش مشهد |
مرگ | 1358 ه.ش مشهد |
محل زندگی | مشهد |
تخلص | آذر |
حاج غلامرضا آذر حقیقى (زاده 1280 در مشهد- درگذشته 1358) شاعر آئینی ایرانی است.
زندگینامه
او فرزند محمد ولى و تخلّصش «آذر» است که در قریۀ کاهو از دهات کوهپایۀ مشهد متولد شد.وى پس از آموختن خواندن و نوشتن به سرودن شعر و نوحههاى سینهزنى پرداخت. آذر سالها در مشهد به تعلیم و تربیت مدّاحان اهتمام ورزید و شیوۀ نوحهخوانى را به علاقمندان آموخت و این سنّت پسندیده را از انحصار بیرون آورد و گسترش داد. متانت، بردبارى، تواضع و اخلاص او زبانزد خاص و عام بود. در صحن نو در جوار امام على بن موسى الرضا (ع) به خاک سپرده شد.
آثار
مجموعه اشعار و نوحههاى آن مرحوم در 5 جلد منتشر و بارها تجدید چاپ شده است.[۱]
اشعار
سفیر کوفه
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است | عزیز فاطمه! سوى تو این پیام من است | |
به کوى عشق، نخستین فدایى تو منم | هزار شکر که سربازىات مرام من است | |
لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم | که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است | |
به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم | که این عقیده و این علت قیام من است | |
به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم | از این که قرعۀ جان باختن به نام من است [۲] |
شِبه احمد (ص)
بر زمین شیرازۀ امّ الکتاب افتاده است | یا که شبه احمد از پشت«عقاب»افتاده است؟ | |
این علىِّ اکبر است افتاده در دریاى خون | یا که عکسِ ماهِ غرق خون در آب افتاده است؟ | |
رو عقابا در حرم آهسته با لیلا بگو: | قرص ماهت در میانِ آفتاب افتاده است | |
سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر | در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است | |
گشت ظاهر در رُخَش آثار پیرى تا که دید | نو خطش از پا در ایام شباب افتاده است | |
بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم سرش | خواند نور دیده را،دید از جواب افتاده است | |
خم شد و صورت به صورت،لب به لب بنهاد و گفت: | آتش داغت على!بر جانِ باب افتاده است | |
یا على!بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان | بىتو شهد زندگانى در سراب افتاده است [۳] |