پرویز بیگی حبیب آبادی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «پرویز بیگی حبیب آبادی در سال 1333 ه. ش در اردستان چشم به جهان گشود. دیپلم ریاضی ر...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
پرویز بیگی حبیب آبادی در سال 1333 ه. ش در اردستان چشم به جهان گشود. دیپلم ریاضی را در زادگاهش گرفت پس از گرفتن دیپلم، وارد خدمت در آموزشگاه افسری نیروی هوایی شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید. وی از شاعران بعد از انقلاب اسلامی و درجه‌دار نیروی هوایی است.
پرویز بیگی حبیب آبادی در سال 1333 ه. ش در اردستان چشم به جهان گشود. دیپلم ریاضی را در زادگاهش گرفت پس از گرفتن دیپلم، وارد خدمت در آموزشگاه افسری نیروی هوایی شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید. وی از شاعران بعد از انقلاب اسلامی و درجه‌دار نیروی هوایی است.
سرودن شعر را از سال 1356 شمسی آغاز کرده و با تشکیل حوزه‌ی اندیشه و هنر به جمع شاعران پیوست. اشعارش به صورت پراکنده در نشریات مختلف کشور، جُنگ‌های ادبی و برخی از مجموعه‌های گردآوری شده، انتشار یافته است.
سرودن شعر را از سال 1356 شمسی آغاز کرده و با تشکیل حوزه‌ی اندیشه و هنر به جمع شاعران پیوست. اشعارش به صورت پراکنده در نشریات مختلف کشور، جُنگ‌های ادبی و برخی از مجموعه‌های گردآوری شده، انتشار یافته است.
آثار انتشار یافته‌ی او عبارتند از: «غریبانه»، «گل، غزل، گلوله»، «آیینه در غبار»، «آن همیشه سبز»، «گزیده‌ی ادبیات معاصر، شماره 26» و حماسه‌های همیشه.
آثار انتشار یافته‌ی او عبارتند از: «غریبانه»، «گل، غزل، گلوله»، «آیینه در غبار»، «آن همیشه سبز»، «گزیده‌ی ادبیات معاصر، شماره 26» و حماسه‌های همیشه.
-*-
غروب بود و افق، حرف‌های گلگون داشت‌ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت
غروب بود و غریبانه خیمه‌ها می‌سوخت‌کرانه چشم بدان حزن بی‌کران می‌دوخت
نسیم، گیسوی خون را دمی تکان می‌دادبه این بهانه گل زخم را نشان می‌داد
کبوتری که سوی بی‌کران سفر می‌کردکرانه را ز تپش‌های خون خبر می‌کرد
مگو مگو که دل سنگ بی‌خودانه گریست‌چو آشنای خدا را میان خون نگریست
دل شکسته‌ی زینب، شکسته‌تر می‌شدچو چشم طفل به سودای آب‌تر می‌شد
فتاده بود ز اوج فلک ستاره‌ی عشق‌شکسته بود به یک گوشه گاهواره‌ی عشق
ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت‌افق به سوگ شقایق هزار ماتم داشت
در آن غروب که پرواز عشق شد تفسیردر آن غروب که رؤیای اشک شد تعبیر
حماسه بود که از بطن خاک و خون می‌رُست‌سرشک بود که زخم ستاره را می‌شست
تمام دشت به مفهوم لاله‌ها شده بودمیان باد، پَر لاله رها شده بود
نماز عشق، پر از حرف ارغوانی بودزمانه شاهد گلگون‌ترین معانی بود
به روی دست و سر و پای باره می‌راندنددوباره، باره به نعش ستاره می‌راندند
نسیم، مویه‌کنان می‌گذشت از هر سوی‌غبار، بهت‌زده می‌نشست بر هر روی
نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش‌میان تیر، تن پاره‌پاره در آغوش
نبود دست، که بیرون ز زخم آرد تیربه خیمه آب رساند اگر گذارد تیر
سوار آب، چو پرواز را تجسّم کردچه صادقانه بدان زخم‌ها تبسّم کرد
ز خون لاله، تمام کرانه رنگین بودخمیده بود افق، بس که داغ سنگین بود
ز سوگ، وسعت جنگل، تب خزان داردهزار مرثیه چشمان باغبان دارد
هزار مرثیه آری ز دیده جاری بودبر این قبیله دگر فصل بی‌قراری بود
دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمد زاده ،ج‌2،ص:1493 بهار آمد و پژمرد و دیده را تر کردتمام هستی خود را به سوگ پرپر کرد
پرندگان همه پرواز را ز تن کندندمیان واقعه خود را به خاک افکندند
هزار زخم به حیرت چو چشم وامانده‌ست‌که عشق بی‌سر و دست و کفن، رها مانده‌ست
فراز، با همه قامت فرود آمده بودقیام، مویه‌کنان در سجود آمده بود
صدای سوگ ز محمل به آسمان می‌رفت‌درای مرثیه خوان بود و کاروان می‌رفت <ref> میراث عشق، ص 398، 399.</ref>


یاد کربلا:


حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست‌نگاه عاطفه را غرق لاله‌ها کرده‌ست
{{شعر}}
همیشه نقطه‌ی عطف سرشک با نامت‌هزار ولوله در چشم‌ها به پا کرده‌ست
{{ب| غروب بود و افق، حرف‌های گلگون داشت‌|ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت }}
چه حکمتی است که ذهنم همیشه بوده است‌گه شکفتن خون یاد کربلا کرده‌ست
 
کبوتری که تو را دید و پر کشید و گذشت‌هزار بار سفر در خیال ما کرده‌ست
{{ب| غروب بود و غریبانه خیمه‌ها می‌سوخت‌|کرانه چشم بدان حزن بی‌کران می‌دوخت }}
هزار عاشق در خون تپیده گاه عروج‌میان غربت و رفتن تو را صدا کرده‌ست
 
نشانده شعر مرا در تخیّلی گلگون‌حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست ***
{{ب| نسیم، گیسوی خون را دمی تکان می‌داد|به این بهانه گل زخم را نشان می‌داد }}
خاک را باور بر این باور نبودهیچ صیدی این چنین پرپر نبود
 
هیچ جا مجموعه‌ای اندوه‌واراین چنین از خون و خاکستر نبود
{{ب| کبوتری که سوی بی‌کران سفر می‌کرد|کرانه را ز تپش‌های خون خبر می‌کرد }}
هم غبار و هم غروب و هم غریب‌داغی از این داغ سنگین‌تر نبود
 
سوختن در کام و باریدن ز چشم‌هیچ جا این گونه خشک و تر نبود
{{ب| مگو مگو که دل سنگ بی‌خودانه گریست‌|چو آشنای خدا را میان خون نگریست }}
عشق چون افتاد، جز گلهای زخم‌در بر او جامه‌ای دیگر نبود
 
جز هجوم زخم ریز نیزه‌هاکاروان را سایه‌ای بر سر نبود  
{{ب| دل شکسته‌ی زینب، شکسته‌تر می‌شد|چو چشم طفل به سودای آب‌تر می‌شد }}
 
{{ب| فتاده بود ز اوج فلک ستاره‌ی عشق‌|شکسته بود به یک گوشه گاهواره‌ی عشق }}
 
{{ب| ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت‌|افق به سوگ شقایق هزار ماتم داشت }}
 
{{ب| در آن غروب که پرواز عشق شد تفسیر|در آن غروب که رؤیای اشک شد تعبیر }}
 
{{ب| حماسه بود که از بطن خاک و خون می‌رُست‌|سرشک بود که زخم ستاره را می‌شست }}
 
{{ب| تمام دشت به مفهوم لاله‌ها شده بود|میان باد، پَر لاله رها شده بود }}
 
{{ب| نماز عشق، پر از حرف ارغوانی بود|زمانه شاهد گلگون‌ترین معانی بود }}
 
{{ب| به روی دست و سر و پای باره می‌راندند|دوباره، باره به نعش ستاره می‌راندند }}
 
{{ب| نسیم، مویه‌کنان می‌گذشت از هر سوی‌|غبار، بهت‌زده می‌نشست بر هر روی }}
 
{{ب| نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش‌|میان تیر، تن پاره‌پاره در آغوش }}
 
{{ب| نبود دست، که بیرون ز زخم آرد تیر|به خیمه آب رساند اگر گذارد تیر }}
 
{{ب| سوار آب، چو پرواز را تجسّم کرد|چه صادقانه بدان زخم‌ها تبسّم کرد }}
 
{{ب| ز خون لاله، تمام کرانه رنگین بود|خمیده بود افق، بس که داغ سنگین بود }}
 
{{ب| ز سوگ، وسعت جنگل، تب خزان دارد|هزار مرثیه چشمان باغبان دارد }}
 
{{ب| هزار مرثیه آری ز دیده جاری بود|بر این قبیله دگر فصل بی‌قراری بود  }}
 
{{ب| بهار آمد و پژمرد و دیده را تر کرد|تمام هستی خود را به سوگ پرپر کرد }}
 
{{ب| پرندگان همه پرواز را ز تن کندند|میان واقعه خود را به خاک افکندند }}
 
{{ب| هزار زخم به حیرت چو چشم وامانده‌ست‌|که عشق بی‌سر و دست و کفن، رها مانده‌ست }}
 
{{ب| فراز، با همه قامت فرود آمده بود|قیام، مویه‌کنان در سجود آمده بود }}
 
{{ب| صدای سوگ ز محمل به آسمان می‌رفت‌|درای مرثیه خوان بود و کاروان می‌رفت <ref> میراث عشق، ص 398، 399.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''یاد کربلا:'''
{{شعر}}
 
 
{{ب| حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست‌|نگاه عاطفه را غرق لاله‌ها کرده‌ست }}
 
{{ب| همیشه نقطه‌ی عطف سرشک با نامت‌|هزار ولوله در چشم‌ها به پا کرده‌ست }}
 
{{ب| چه حکمتی است که ذهنم همیشه بوده است‌|گه شکفتن خون یاد کربلا کرده‌ست }}
 
{{ب| کبوتری که تو را دید و پر کشید و گذشت‌|هزار بار سفر در خیال ما کرده‌ست }}
 
{{ب| هزار عاشق در خون تپیده گاه عروج‌|میان غربت و رفتن تو را صدا کرده‌ست }}
 
{{ب| نشانده شعر مرا در تخیّلی گلگون‌|حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| خاک را باور بر این باور نبود|هیچ صیدی این چنین پرپر نبود }}
 
{{ب| هیچ جا مجموعه‌ای اندوه‌وار|این چنین از خون و خاکستر نبود }}
 
{{ب| هم غبار و هم غروب و هم غریب‌|داغی از این داغ سنگین‌تر نبود }}
 
{{ب| سوختن در کام و باریدن ز چشم‌|هیچ جا این گونه خشک و تر نبود }}
 
{{ب| عشق چون افتاد، جز گلهای زخم‌|در بر او جامه‌ای دیگر نبود }}
 
{{ب| جز هجوم زخم ریز نیزه‌ها|کاروان را سایه‌ای بر سر نبود }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}



نسخهٔ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۲۴

پرویز بیگی حبیب آبادی در سال 1333 ه. ش در اردستان چشم به جهان گشود. دیپلم ریاضی را در زادگاهش گرفت پس از گرفتن دیپلم، وارد خدمت در آموزشگاه افسری نیروی هوایی شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید. وی از شاعران بعد از انقلاب اسلامی و درجه‌دار نیروی هوایی است.

سرودن شعر را از سال 1356 شمسی آغاز کرده و با تشکیل حوزه‌ی اندیشه و هنر به جمع شاعران پیوست. اشعارش به صورت پراکنده در نشریات مختلف کشور، جُنگ‌های ادبی و برخی از مجموعه‌های گردآوری شده، انتشار یافته است.

آثار انتشار یافته‌ی او عبارتند از: «غریبانه»، «گل، غزل، گلوله»، «آیینه در غبار»، «آن همیشه سبز»، «گزیده‌ی ادبیات معاصر، شماره 26» و حماسه‌های همیشه.


غروب بود و افق، حرف‌های گلگون داشت‌ ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت
غروب بود و غریبانه خیمه‌ها می‌سوخت‌ کرانه چشم بدان حزن بی‌کران می‌دوخت
نسیم، گیسوی خون را دمی تکان می‌داد به این بهانه گل زخم را نشان می‌داد
کبوتری که سوی بی‌کران سفر می‌کرد کرانه را ز تپش‌های خون خبر می‌کرد
مگو مگو که دل سنگ بی‌خودانه گریست‌ چو آشنای خدا را میان خون نگریست
دل شکسته‌ی زینب، شکسته‌تر می‌شد چو چشم طفل به سودای آب‌تر می‌شد
فتاده بود ز اوج فلک ستاره‌ی عشق‌ شکسته بود به یک گوشه گاهواره‌ی عشق
ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت‌ افق به سوگ شقایق هزار ماتم داشت
در آن غروب که پرواز عشق شد تفسیر در آن غروب که رؤیای اشک شد تعبیر
حماسه بود که از بطن خاک و خون می‌رُست‌ سرشک بود که زخم ستاره را می‌شست
تمام دشت به مفهوم لاله‌ها شده بود میان باد، پَر لاله رها شده بود
نماز عشق، پر از حرف ارغوانی بود زمانه شاهد گلگون‌ترین معانی بود
به روی دست و سر و پای باره می‌راندند دوباره، باره به نعش ستاره می‌راندند
نسیم، مویه‌کنان می‌گذشت از هر سوی‌ غبار، بهت‌زده می‌نشست بر هر روی
نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش‌ میان تیر، تن پاره‌پاره در آغوش
نبود دست، که بیرون ز زخم آرد تیر به خیمه آب رساند اگر گذارد تیر
سوار آب، چو پرواز را تجسّم کرد چه صادقانه بدان زخم‌ها تبسّم کرد
ز خون لاله، تمام کرانه رنگین بود خمیده بود افق، بس که داغ سنگین بود
ز سوگ، وسعت جنگل، تب خزان دارد هزار مرثیه چشمان باغبان دارد
هزار مرثیه آری ز دیده جاری بود بر این قبیله دگر فصل بی‌قراری بود
بهار آمد و پژمرد و دیده را تر کرد تمام هستی خود را به سوگ پرپر کرد
پرندگان همه پرواز را ز تن کندند میان واقعه خود را به خاک افکندند
هزار زخم به حیرت چو چشم وامانده‌ست‌ که عشق بی‌سر و دست و کفن، رها مانده‌ست
فراز، با همه قامت فرود آمده بود قیام، مویه‌کنان در سجود آمده بود
صدای سوگ ز محمل به آسمان می‌رفت‌ درای مرثیه خوان بود و کاروان می‌رفت [۱]


یاد کربلا:

حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست‌ نگاه عاطفه را غرق لاله‌ها کرده‌ست
همیشه نقطه‌ی عطف سرشک با نامت‌ هزار ولوله در چشم‌ها به پا کرده‌ست
چه حکمتی است که ذهنم همیشه بوده است‌ گه شکفتن خون یاد کربلا کرده‌ست
کبوتری که تو را دید و پر کشید و گذشت‌ هزار بار سفر در خیال ما کرده‌ست
هزار عاشق در خون تپیده گاه عروج‌ میان غربت و رفتن تو را صدا کرده‌ست
نشانده شعر مرا در تخیّلی گلگون‌ حکایتی که مرا با تو آشنا کرده‌ست


خاک را باور بر این باور نبود هیچ صیدی این چنین پرپر نبود
هیچ جا مجموعه‌ای اندوه‌وار این چنین از خون و خاکستر نبود
هم غبار و هم غروب و هم غریب‌ داغی از این داغ سنگین‌تر نبود
سوختن در کام و باریدن ز چشم‌ هیچ جا این گونه خشک و تر نبود
عشق چون افتاد، جز گلهای زخم‌ در بر او جامه‌ای دیگر نبود
جز هجوم زخم ریز نیزه‌ها کاروان را سایه‌ای بر سر نبود




منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1493-1494.

پی نوشت

  1. میراث عشق، ص 398، 399.