پرویز بیگی حبیب آبادی: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام = پرویز بیگی حبیب آبادی | | نام = پرویز بیگی حبیب آبادی | ||
| تصویر = | | تصویر = پرویز بیگی حبیب آبادی.jpg | ||
| توضیح تصویر = | | توضیح تصویر = | ||
| نام اصلی = | | نام اصلی = |
نسخهٔ ۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۳:۱۱
پرویز بیگی حبیب آبادی از شاعران بعد از انقلاب اسلامی و درجهدار نیروی هوایی است.
پرویز بیگی حبیب آبادی | |
---|---|
زادروز | 1333ه.ش اردستان |
دربارهی شاعر
پرویز بیگی حبیب آبادی در سال 1333 ه. ش در اردستان چشم به جهان گشود. دیپلم ریاضی را در زادگاهش گرفت پس از گرفتن دیپلم، وارد خدمت در آموزشگاه افسری نیروی هوایی شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید. سرودن شعر را از سال 1356 شمسی آغاز کرده و با تشکیل حوزهی اندیشه و هنر به جمع شاعران پیوست. اشعارش به صورت پراکنده در نشریات مختلف کشور، جُنگهای ادبی و برخی از مجموعههای گردآوری شده، انتشار یافته است.
آثار شاعر
آثار انتشار یافتهی او عبارتند از: «غریبانه»، «گل، غزل، گلوله»، «آیینه در غبار»، «آن همیشه سبز»، «گزیدهی ادبیات معاصر، شماره 26» و حماسههای همیشه.
اشعار
غروب بود و افق، حرفهای گلگون داشت | ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت | |
غروب بود و غریبانه خیمهها میسوخت | کرانه چشم بدان حزن بیکران میدوخت | |
نسیم، گیسوی خون را دمی تکان میداد | به این بهانه گل زخم را نشان میداد | |
کبوتری که سوی بیکران سفر میکرد | کرانه را ز تپشهای خون خبر میکرد | |
مگو مگو که دل سنگ بیخودانه گریست | چو آشنای خدا را میان خون نگریست | |
دل شکستهی زینب، شکستهتر میشد | چو چشم طفل به سودای آبتر میشد | |
فتاده بود ز اوج فلک ستارهی عشق | شکسته بود به یک گوشه گاهوارهی عشق | |
ستاده اسب و شکوهش سوار را کم داشت | افق به سوگ شقایق هزار ماتم داشت | |
در آن غروب که پرواز عشق شد تفسیر | در آن غروب که رؤیای اشک شد تعبیر | |
حماسه بود که از بطن خاک و خون میرُست | سرشک بود که زخم ستاره را میشست | |
تمام دشت به مفهوم لالهها شده بود | میان باد، پَر لاله رها شده بود | |
نماز عشق، پر از حرف ارغوانی بود | زمانه شاهد گلگونترین معانی بود | |
به روی دست و سر و پای باره میراندند | دوباره، باره به نعش ستاره میراندند | |
نسیم، مویهکنان میگذشت از هر سوی | غبار، بهتزده مینشست بر هر روی | |
نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش | میان تیر، تن پارهپاره در آغوش | |
نبود دست، که بیرون ز زخم آرد تیر | به خیمه آب رساند اگر گذارد تیر | |
سوار آب، چو پرواز را تجسّم کرد | چه صادقانه بدان زخمها تبسّم کرد | |
ز خون لاله، تمام کرانه رنگین بود | خمیده بود افق، بس که داغ سنگین بود | |
ز سوگ، وسعت جنگل، تب خزان دارد | هزار مرثیه چشمان باغبان دارد | |
هزار مرثیه آری ز دیده جاری بود | بر این قبیله دگر فصل بیقراری بود | |
بهار آمد و پژمرد و دیده را تر کرد | تمام هستی خود را به سوگ پرپر کرد | |
پرندگان همه پرواز را ز تن کندند | میان واقعه خود را به خاک افکندند | |
هزار زخم به حیرت چو چشم واماندهست | که عشق بیسر و دست و کفن، رها ماندهست | |
فراز، با همه قامت فرود آمده بود | قیام، مویهکنان در سجود آمده بود | |
صدای سوگ ز محمل به آسمان میرفت | درای مرثیه خوان بود و کاروان میرفت [۱] |
یاد کربلا:
حکایتی که مرا با تو آشنا کردهست | نگاه عاطفه را غرق لالهها کردهست | |
همیشه نقطهی عطف سرشک با نامت | هزار ولوله در چشمها به پا کردهست | |
چه حکمتی است که ذهنم همیشه بوده است | گه شکفتن خون یاد کربلا کردهست | |
کبوتری که تو را دید و پر کشید و گذشت | هزار بار سفر در خیال ما کردهست | |
هزار عاشق در خون تپیده گاه عروج | میان غربت و رفتن تو را صدا کردهست | |
نشانده شعر مرا در تخیّلی گلگون | حکایتی که مرا با تو آشنا کردهست |
خاک را باور بر این باور نبود | هیچ صیدی این چنین پرپر نبود | |
هیچ جا مجموعهای اندوهوار | این چنین از خون و خاکستر نبود | |
هم غبار و هم غروب و هم غریب | داغی از این داغ سنگینتر نبود | |
سوختن در کام و باریدن ز چشم | هیچ جا این گونه خشک و تر نبود | |
عشق چون افتاد، جز گلهای زخم | در بر او جامهای دیگر نبود | |
جز هجوم زخم ریز نیزهها | کاروان را سایهای بر سر نبود |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1493-1494.
پی نوشت
- ↑ میراث عشق، ص 398، 399.