ابوسفیان: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''ابوسفیان''' نام کاملش (صخر) بن حَرببن امیةبن عبدشمسبن عبدمنافبن قُصَیبن کِلاب است. کُنیهاش ابوحنظله بود و به همین جهت او را گاهی با کُنیهاش میخواندند.<ref>- | '''ابوسفیان''' نام کاملش (صخر) بن حَرببن امیةبن عبدشمسبن عبدمنافبن قُصَیبن کِلاب است. کُنیهاش ابوحنظله بود و به همین جهت او را گاهی با کُنیهاش میخواندند.<ref>- المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمدبن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: 1417 قمری / 1966 میلادی.، ج3، ص12.</ref> تاریخ دقیق تولد او روشن نیست به نقلی ده سال پیش از عامالفیل (560 م) متولد شد.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص13.</ref> مادرش صفیه دختر حَزنبن بُجَیربن هُزَم بود.<ref>- الاغانی، ج6، ص341؛ التبیین فی انساب القرشین، ص202.</ref> | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
===شخصیت سیاسی و اجتماعی=== | ===شخصیت سیاسی و اجتماعی=== | ||
بهرغم شهرت ابوسفیان در تاریخ صدر اسلام، از زندگی او خاصه پیش از اسلام آگاهی دقیق و کاملی در دست نیست. از برخی اشارات مورخان چنین بر میآید که وی پیش از اسلام از بزرگان قریش بوده و پیشه بازرگانی داشته است.<ref>- فتوح البلدان، ص129.</ref> ابنحبیب او را از حکام قریش خوانده است.<ref>- المنمق، ص368.</ref> به هنگام ظهور اسلام ابوسفیان به عنوان یکی از مخالفان پیامبر (ص) به شمار میآمد و جزء سرسختترین دشمنان او شد و با برخی از بزرگان مکه در چند فعالیت بر ضد دعوت اسلام شرکت جست، ولی در مقایسه با دیگر سران قریش مانند [[ابوجهل]] و [[ابولهب]]، ظاهراً عداوت کمتری نشان میداد و شدت مخالفت او کمتر بود.<ref>- جمل | بهرغم شهرت ابوسفیان در تاریخ صدر اسلام، از زندگی او خاصه پیش از اسلام آگاهی دقیق و کاملی در دست نیست. از برخی اشارات مورخان چنین بر میآید که وی پیش از اسلام از بزرگان قریش بوده و پیشه بازرگانی داشته است.<ref>- فتوح البلدان، ص129.</ref> ابنحبیب او را از حکام قریش خوانده است.<ref>- المنمق، ص368.</ref> به هنگام ظهور اسلام ابوسفیان به عنوان یکی از مخالفان پیامبر (ص) به شمار میآمد و جزء سرسختترین دشمنان او شد و با برخی از بزرگان مکه در چند فعالیت بر ضد دعوت اسلام شرکت جست، ولی در مقایسه با دیگر سران قریش مانند [[ابوجهل]] و [[ابولهب]]، ظاهراً عداوت کمتری نشان میداد و شدت مخالفت او کمتر بود.<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص141.</ref> شاید به سبب اشتغال به تجارت و ارتباط داشتن با جهان اطراف، دلبستگی کمتری به عقاید مشرکان حجاز داشت.<ref>- المنمق، ص388.</ref> پس از مهاجرت [[پیامبر (ص)]] از مکه به مدینه، ابوسفیان احتمالاً برای جبران مافات، دوباره به فعالیت تجاری روی آورد. در دومین سال هجرت، در رأس کاروانی تجاری از شام بازمیگشت. پیامبر (ص) با سپاهیانی آهنگ حمله به آن کرد، اما ابوسفیان از یکسو از قریشیان مکه یاری خواست و از سوی دیگر خود با زیرکی تغییر مسیر داده، کاروان را به سلامت به مکه رساند. او مایل به درگیری با مسلمانان نبود. با اینکه کاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهدیدِ پیامبر چنان در خشم شد که تصمیم گرفت به مکه باز نگردد تا با یثربیان پیکار کند.<ref>- ر.ک : مغازی رسول الله (ص)، ص131-137.</ref> با وقوع نبرد بدر که قریشیان شکست خوردند و شماری از مشرکان و سران بنیامیه از جمله فرزند ابوسفیان حنظله کشته شدند،<ref>- السیرة النبویه ابن هشام، ج2، ص305-306؛ المعارف، ص344-345.</ref> این شکست چنان بر آنان گران آمد که تصمیم گرفتند دوباره به پیکار با پیامبر (ص) و مسلمانان مدینه روند. چنانکه برخی از محققان بهدرستی گفتهاند، نبرد بدر به رقابت یا دشمنی بنیامیه با بنیهاشم چهرهای خونین داد به خصوص که سران بنیامیه به دست حضرت علی (ع) و حمزه کشته شده بودند و خاطره تلخ و گزنده آن برای قریش تا سالهای دور، حتی در اندیشه نسلهای بعدی باقی ماند و در پارهای حوادث قرن اول هجری نقش داشت.<ref>- ر.ک : تاریخ قریش، ص143.</ref> | ||
===آتش زدن نخلهای مدینه=== | ===آتش زدن نخلهای مدینه=== | ||
بعد از شکست بدر، ابوسفیان خود در رأس مشرکان قرار گرفت. او با 200 سوار از قریش آهنگ مدینه کرد و پس از مذاکره با سلّام بن مِشکَم رئیس بنینضیر، کسانی را به مدینه فرستاد و آنان در جایی به نام ”عُرَیض“ نخلستانهایی را به آتش کشیدند و گریختند. پیامبر (ص) به تعقیب ابوسفیان پرداخت اما به او دست نیافت و بازگشت.<ref>- ر.ک : السیر و المغازی، ص310-312؛ | بعد از شکست بدر، ابوسفیان خود در رأس مشرکان قرار گرفت. او با 200 سوار از قریش آهنگ مدینه کرد و پس از مذاکره با سلّام بن مِشکَم رئیس بنینضیر، کسانی را به مدینه فرستاد و آنان در جایی به نام ”عُرَیض“ نخلستانهایی را به آتش کشیدند و گریختند. پیامبر (ص) به تعقیب ابوسفیان پرداخت اما به او دست نیافت و بازگشت.<ref>- ر.ک : السیر و المغازی، ص310-312؛ المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج1، ص181؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص310.</ref> | ||
===جنگ احد=== | ===جنگ احد=== | ||
در سال سوم هجری ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ به قصد انتقام از مسلمانان به سوی مدینه حرکت کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج1، ص312.</ref> او در بسیج مکّیان برای نبرد اُحد نقش اصلی را ایفا کرد. در اُحد، نزدیکی مدینه جنگ سختی روی داد و مسلمانان شکست خوردند و نخبگانی از آنان چون حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (ص) به شهادت رسیدند. | در سال سوم هجری ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ به قصد انتقام از مسلمانان به سوی مدینه حرکت کرد.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص312.</ref> او در بسیج مکّیان برای نبرد اُحد نقش اصلی را ایفا کرد. در اُحد، نزدیکی مدینه جنگ سختی روی داد و مسلمانان شکست خوردند و نخبگانی از آنان چون حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (ص) به شهادت رسیدند. | ||
===جنگ بدر و خندق=== | ===جنگ بدر و خندق=== | ||
پس از شکست مسلمانان در اُحد، ابوسفیان بر فراز کوه بر آمد و ضمن ستایش بتان، پیامبر (ص) را به نبردی دوباره در بدر وعده داد.<ref>- ر.ک : السیر و المغازی، ص333-334؛ السیرة النبویه ابن هشام، ج2، ص305- | پس از شکست مسلمانان در اُحد، ابوسفیان بر فراز کوه بر آمد و ضمن ستایش بتان، پیامبر (ص) را به نبردی دوباره در بدر وعده داد.<ref>- ر.ک : السیر و المغازی، ص333-334؛ السیرة النبویه ابن هشام، ج2، ص305-306؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص327.</ref> سال بعد پیامبر به بدر آمد، اما ابوسفیان پیش از رسیدن به وعدهگاه، قریشیان را متقاعد کرد که به مکه باز گردند.<ref>- السیرة النبویه ابن هشام، ج3، ص220-221.</ref> سال دیگر ابوسفیان با یاری یهودیان مدینه، پیکار خندق را بر ضد مسلمانان ترتیب داد،<ref>- همان، ج2، ص225-226.</ref> اما با تدبیر و هوشمندی پیامبر (ص)، سپاه ابوسفیان و متحدانش ناکام برگشتند و مدینه رهایی یافت.<ref>- ر.ک :انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص343-345.</ref> | ||
==اسلام ابوسفیان== | ==اسلام ابوسفیان== | ||
با آنکه در جریان صلح حُدَیبیه، ابوسفیان مداخله آشکاری نداشت، اما پس از شکستن پیماننامه صلح حدیبیه، ابوسفیان از سوی مشرکان به مدینه آمد تا درباره تمدید مدت صلح با پیامبر (ص) مذاکره کند، اما کسی به او اعتنا نکرد و بینتیجه به مکه بازگشت.<ref>- ر.ک : السیرة النبویه ابن هشام، ج4، ص37-39.</ref> سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال هشتم هجرت و به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت عباس عموی پیامبر نزد آن حضرت آمد و اسلام آورد.<ref>- | با آنکه در جریان صلح حُدَیبیه، ابوسفیان مداخله آشکاری نداشت، اما پس از شکستن پیماننامه صلح حدیبیه، ابوسفیان از سوی مشرکان به مدینه آمد تا درباره تمدید مدت صلح با پیامبر (ص) مذاکره کند، اما کسی به او اعتنا نکرد و بینتیجه به مکه بازگشت.<ref>- ر.ک : السیرة النبویه ابن هشام، ج4، ص37-39.</ref> سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال هشتم هجرت و به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت عباس عموی پیامبر نزد آن حضرت آمد و اسلام آورد.<ref>- المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817-818.</ref> پیامبر (ص) خانه او را پناهگاه امن اعلام کرد.<ref>- ر.ک : المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817-818؛ سیره ابن هشام، ج4، ص46.</ref> پس از آن ابوسفیان و خانوادهاش در شمار مسلمانان در آمدند. رفتاری که پیامبر (ص) با مردم مکه کرد، سماحت اسلام و بزرگواری پیغمبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. با اعلان چشمپوشی پیامبر (ص) از همه کسانی که در برابر اسلام جنگافروزی کرده و مدت بیست سال از هیچ آزاری نسبت به پیامبر و پیروان او دریغ نکرده بودند و از کیفر میترسیدند، چون از او شنیدند که به آنان گفت: همه شما را آزاد کردم،<ref>- روزی که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد، بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند. پیامبر پرسید گمان میکنید با شما چگونه رفتار میکنم؟ گفتند آنچه درخور برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگوار است. پیامبر فرمود: اِذهَبُوا اَنتُمُ الطُّلَقاء بروید شما آزادید. از آن روز بزرگان و مشرکین سابق قریش به طلقا معروف شدند. ر.ک : السیرة النبویه ابن هشام، ج4، ص54-55؛ المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص835-836.</ref> سران بنیامیه نیز برای مدتی فرصت و امکان مخالفت و دشمنی با بنیهاشم را نیافتند. | ||
==یاری ابوسفیان در غزوه طائف== | ==یاری ابوسفیان در غزوه طائف== | ||
سران بنیامیه اسلام را از دریچه رقابتهای قبیلهای و در جهت کسب امتیازهای کلان مادی و قدرت سیاسی مینگریستند. چنان که ابوسفیان و خاندان او نیز اگر چه سرانجام اسلام آوردند و حتی از امتیازهایی برخوردار شدند و رسول خدا (ص) او را به امارت نجران فرستاد<ref>- جمهرة النسب، ص49.</ref> و در جنگ حُنَین، فرماندهی گروهی جنگجو را به او سپرد و در پایان جنگ، به او و فرزندانش غنایم بیشتری بخشید.<ref>- ر.ک : | سران بنیامیه اسلام را از دریچه رقابتهای قبیلهای و در جهت کسب امتیازهای کلان مادی و قدرت سیاسی مینگریستند. چنان که ابوسفیان و خاندان او نیز اگر چه سرانجام اسلام آوردند و حتی از امتیازهایی برخوردار شدند و رسول خدا (ص) او را به امارت نجران فرستاد<ref>- جمهرة النسب، ص49.</ref> و در جنگ حُنَین، فرماندهی گروهی جنگجو را به او سپرد و در پایان جنگ، به او و فرزندانش غنایم بیشتری بخشید.<ref>- ر.ک : المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص944-945.</ref> در غزوه طائف نیز شرکت داشت و حتی یک چشمش را از دست داد.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص530.</ref> پیامبر (ص) او را برای گردآوری صدقات به طائف فرستاد،<ref>- المعارف، ص344؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص530.</ref> ولی در روزگار پس از رحلت پیامبر (ص) در همراهی با قدرت غالب، سخت در پی اهداف خاص خویش بود. | ||
==هنگام درگذشت پیامبر (ص)== | ==هنگام درگذشت پیامبر (ص)== | ||
از پارهای روایات چنین برمیآید که هنگام رحلت پیامبر (ص)، ابوسفیان والی نجران بود.<ref>- جمهرة النسب، ص49.</ref> آنگاه به مکه آمد و چندی در آنجا ماند. سپس به مدینه رفت و در آن شهر ساکن شد. اما واقدی معتقد است که وی هنگام درگذشت پیامبر (ص) در مکه بوده و در آن هنگام [[عمرو بن حزم]]، والی نجران بود،<ref>- انساب الاشراف، ج1، ص589؛ الاستیعاب، ج2، ص714.</ref> به هر حال ابوسفیان پس از رحلت پیامبر (ص) خود را به مدینه رساند.<ref>- انساب الاشراف، ج1، ص529.</ref> | از پارهای روایات چنین برمیآید که هنگام رحلت پیامبر (ص)، ابوسفیان والی نجران بود.<ref>- جمهرة النسب، ص49.</ref> آنگاه به مکه آمد و چندی در آنجا ماند. سپس به مدینه رفت و در آن شهر ساکن شد. اما واقدی معتقد است که وی هنگام درگذشت پیامبر (ص) در مکه بوده و در آن هنگام [[عمرو بن حزم]]، والی نجران بود،<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص589؛ الاستیعاب، ج2، ص714.</ref> به هر حال ابوسفیان پس از رحلت پیامبر (ص) خود را به مدینه رساند.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص529.</ref> | ||
==ابوسفیان و خلفای سهگانه== | ==ابوسفیان و خلفای سهگانه== | ||
در روایات موجود از ماجرای سقیفه، نقشی از این تیره پرنفوذ قریش دیده نمیشود. ابوسفیان از گزینش ابوبکر بهخلافت، بدان سبب که از تیره مشهوری از قریش نبود، آشکارا انتقاد کرد،<ref>- جمل | در روایات موجود از ماجرای سقیفه، نقشی از این تیره پرنفوذ قریش دیده نمیشود. ابوسفیان از گزینش ابوبکر بهخلافت، بدان سبب که از تیره مشهوری از قریش نبود، آشکارا انتقاد کرد،<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص271.</ref> حتی کوشید که خود را به امام علی (ع) نزدیک کند و برای رسیدن به خلافت پیشنهاد کمک و یاری داد، ولی حضرت پیشنهاد او را به شدت رد کرد و او را طرد نمود و فرمود: ”اِنَّکَ وَ اللهِ ظالِماً بَغَیتَ لِلاِسلامِ شَرّآً“<ref>- الکامل فی التاریخ، ج2، ص362.</ref> او در اندیشه فتنهانگیزی بود<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص588،529.</ref> و اختلاف او با ابوبکر جدّی نبود به همین سبب اتفاقی نیست که خاندان ابوسفیان در فتوحات زمان ابوبکر و عمر فعالانه شرکت جستند. در سال 15 هجری در پیکار یرموک که فرماندهی آن با یزید فرزند او بود، شرکت داشت و حتی گفته شده که سپاهیان را به مبارزه و پایداری تشویق میکرد. گفتهاند که وی در این نبرد چشم دیگرش را نیز از دست داد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج3، ص376.</ref> فرزندان او یزید و معاویه نیز در فتح برخی از مناطق شام امیر سپاه بودند و بعدها نیز در عهد عمر به امارت آنجا دست یافتند.<ref>- تاریخ طبری، ج3، ص387، 604-605، ج4، ص67،64،62.</ref> ابوسفیان در عهد خلیفه دوم محترم بود<ref>- سیر اعلام النبلاء، ج2، ص107.</ref> و فرزندش معاویه را از مخالفت با خلیفه برحذر میداشت و به او سفارش میکرد که باید از وی پیروی کند.<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص17.</ref> در حقیقت، اصول حاکم بر امر خلافت بود که موجبات حضور عناصری از بنیامیه را در عرصه سیاسی فراهم میآورد و علل و اسباب حضور امویان در سطوح بالای جامعه مسلمین را باید در آن اصول جستوجو کرد. در این صورت اظهار شگفتی مورخی همچون مقریزی(م.802 ق) از اینکه چگونه ابوسفیان و مروان و فرزندانشان با آن همه دشمنی با اسلام به ” خلافت اسلامی“ دست یافتند، وجه چندانی نخواهد داشت.<ref>- ر.ک : النزاع و التخاصم فیمابین بنیامیه و بنیهاشم، ص11-12.</ref> | ||
پس از رسیدن [[عثمان بن عفان]] به خلافت که از بنیامیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بیش از گذشته گسترش دهند، هرچند براساس روایات موجود در باب ترکیب شورای شش نفره پس از قتل عمر، به [[عبدالرحمان بن عوف]] که با عثمان خویشاوندی داشت،<ref>- جمل | پس از رسیدن [[عثمان بن عفان]] به خلافت که از بنیامیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بیش از گذشته گسترش دهند، هرچند براساس روایات موجود در باب ترکیب شورای شش نفره پس از قتل عمر، به [[عبدالرحمان بن عوف]] که با عثمان خویشاوندی داشت،<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص124-125، ج10، ص30.</ref> در گزینش جانشین خلیفه اختیارات بیحدّی بخشیده شده بود،<ref>- برای مجموعهای از این روایات ر.ک : جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص119؛ تاریخ طبری، ج4، ص227 به بعد.</ref> اما باید گفت: بنا بر روایتی مهم، امیران سپاه و اشراف - که شماری از بنیامیه در این دو طبقه حضوری مؤثر داشتند - عبدالرحمان را به گزینش [[عثمان]] ترغیب میکردند.<ref>- تاریخ طبری، ج4، ص231.</ref> پس از رسیدن عثمان به خلافت، ابوسفیان نزد وی و در جمع امویان گفت: اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده آن را در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد.<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص19؛ الاغانی، ج6، ص356؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص44-45.</ref> او معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. با انتخاب عثمان افرادی از بنیامیه قدرت یافتند و زمینههای احیای عصبیت قومی و انتقامجویی پدید آمد. عثمان اندک اندک والیان پیشین را عزل و افراد بنیامیه را به ولایت شهرهای مهم و برای ادامه فتوح برگماشت.<ref>- تاریخ طبری، ج4، ص251-258، 269.</ref> در برخی موارد، اموال هنگفتی نیز به ایشان بخشید.<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص133-134، 208؛ تاریخ طبری، ج4، ص365،348.</ref> از نکات مهم در دوره خلافت عثمان این است که ظاهراً بنیامیه نمیخواستند گزینش خلیفه بر مبنای رسم پیشین صورت گیرد، چنانکه وقتی عثمان یکبار به هنگام بیماری در وصیتنامه پنهانی خود، از عبدالرحمن بن عوف به عنوان جانشین نام برد، خشم بنیامیه برانگیخته شد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص195-196.</ref> در این دوره، [[مروان بن حکم]] - که خود و پدرش از راندهشدگان پیامبر (ص) بودند<ref>- ر.ک : جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص135-136.</ref> - بر امور خلافت، تسلط بیاندازهای یافته بود.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص36؛ جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص181،136.</ref> در جریان اعتراض بر ضد خلیفه نیز، شورشیان خواهان اخراج و تحویل او بودند.<ref>- جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص184.</ref> درست است که در ابتدای خلافت عثمان، منافع دیگر تیرههای قریش، اگر با منافع بنیامیه در تعارض بود، اختلاف چندانی مشاهده نمیشد، ولی در اواخر عهد عثمان، چنانکه برخی از محققان به درستی گفتهاند این امر باعث برانگیختن احساسات ضد اموی میان دیگر قریشیان همراه با قبایل خُردتر شد. تلقی بنیامیه از خلافت در این عهد، از این جمله مروان بن حکم معلوم میشود که در جمع شورشیان گفت: اینجا آمدهاید تا مُلک ما را از چنگمان بهدرآورید!<ref>- تاریخ طبری، ج2، ص362.</ref> | ||
==درگذشت== | ==درگذشت== | ||
ابوسفیان پنج سال پیش از قتل عثمان در سال 30 هجری درگذشت.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص13.</ref> اما تاریخهای 31 تا 33 هجری را هم برای مرگ او آوردهاند.<ref>- انساب الاشراف، همانجا.</ref> از او فرزندان متعددی برجای ماندند که بنامترین آنان [[معاویه]] است که نقش سیاسی مهمی در سده اول هجری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد. فرزند دیگرش [[یزید]] بود که [[ابوبکر]] او را فرمانده سپاه کرد و سپس [[عمر]] او را به امارت گمارد. یزید در هنگام فتوحات بر اثر بیماری طاعون درگذشت. فرزند دیگرش <ref>عتبه</ref> بود که با [[عایشه]] در جنگ جمل شرکت داشت و معاویه او را به امارت مصر فرستاد.<ref>- المعارف، ص344-345.</ref> فرزند عتبه، [[ولید]] در آغاز خلافت یزید و هنگام هجرت [[امام حسین (ع)]] به مکه، والی مدینه بود. یکی از دختران ابوسفیان به نام [[ام حبیبه]] است که به حبشه هجرت کرد و سپس به مدینه بازگشت و پیامبر (ص) با او ازدواج کرد.<ref>- الطبقات الکبری، ج8، ص96.</ref> | ابوسفیان پنج سال پیش از قتل عثمان در سال 30 هجری درگذشت.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص13.</ref> اما تاریخهای 31 تا 33 هجری را هم برای مرگ او آوردهاند.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، همانجا.</ref> از او فرزندان متعددی برجای ماندند که بنامترین آنان [[معاویه]] است که نقش سیاسی مهمی در سده اول هجری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد. فرزند دیگرش [[یزید]] بود که [[ابوبکر]] او را فرمانده سپاه کرد و سپس [[عمر]] او را به امارت گمارد. یزید در هنگام فتوحات بر اثر بیماری طاعون درگذشت. فرزند دیگرش <ref>عتبه</ref> بود که با [[عایشه]] در جنگ جمل شرکت داشت و معاویه او را به امارت مصر فرستاد.<ref>- المعارف، ص344-345.</ref> فرزند عتبه، [[ولید]] در آغاز خلافت یزید و هنگام هجرت [[امام حسین (ع)]] به مکه، والی مدینه بود. یکی از دختران ابوسفیان به نام [[ام حبیبه]] است که به حبشه هجرت کرد و سپس به مدینه بازگشت و پیامبر (ص) با او ازدواج کرد.<ref>- الطبقات الکبری، ج8، ص96.</ref> | ||
اگر چه ابوسفیان پس از فتح مکه اسلام آورد اما سخنی که در ماجرای ردّه به او نسبت داده شده است، نشان از بستگی و علاقه او به آیین گذشته دارد.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص13.</ref> ابن حبیب او را از زنادقه قریش خوانده است.<ref>- المنمق، ص388.</ref> | اگر چه ابوسفیان پس از فتح مکه اسلام آورد اما سخنی که در ماجرای ردّه به او نسبت داده شده است، نشان از بستگی و علاقه او به آیین گذشته دارد.<ref>-انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص13.</ref> ابن حبیب او را از زنادقه قریش خوانده است.<ref>- المنمق، ص388.</ref> | ||
نسخهٔ ۲۰ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۱۲:۱۴
ابوسفیان نام کاملش (صخر) بن حَرببن امیةبن عبدشمسبن عبدمنافبن قُصَیبن کِلاب است. کُنیهاش ابوحنظله بود و به همین جهت او را گاهی با کُنیهاش میخواندند.[۱] تاریخ دقیق تولد او روشن نیست به نقلی ده سال پیش از عامالفیل (560 م) متولد شد.[۲] مادرش صفیه دختر حَزنبن بُجَیربن هُزَم بود.[۳]
مشخصات فردی | |
---|---|
نام کامل | ابوسفیان (صخر) بن حَرببن امیةبن عبدشمسبن عبدمنافبن قُصَی بن کِلاب |
کنیه | ابوحنظله |
زادروز/زادگاه | 10 سال پیش از عام الفیل (560م) |
نسب/قبیله | قریش |
خویشاوندان سرشناس | امحبیبه، معاویه و یزید |
نقش در واقعه کربلا | |
اقدامات | جزء دشمنان پیامبر (ص)؛ حامی خلافت عثمان |
زندگینامه
شخصیت سیاسی و اجتماعی
بهرغم شهرت ابوسفیان در تاریخ صدر اسلام، از زندگی او خاصه پیش از اسلام آگاهی دقیق و کاملی در دست نیست. از برخی اشارات مورخان چنین بر میآید که وی پیش از اسلام از بزرگان قریش بوده و پیشه بازرگانی داشته است.[۴] ابنحبیب او را از حکام قریش خوانده است.[۵] به هنگام ظهور اسلام ابوسفیان به عنوان یکی از مخالفان پیامبر (ص) به شمار میآمد و جزء سرسختترین دشمنان او شد و با برخی از بزرگان مکه در چند فعالیت بر ضد دعوت اسلام شرکت جست، ولی در مقایسه با دیگر سران قریش مانند ابوجهل و ابولهب، ظاهراً عداوت کمتری نشان میداد و شدت مخالفت او کمتر بود.[۶] شاید به سبب اشتغال به تجارت و ارتباط داشتن با جهان اطراف، دلبستگی کمتری به عقاید مشرکان حجاز داشت.[۷] پس از مهاجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه، ابوسفیان احتمالاً برای جبران مافات، دوباره به فعالیت تجاری روی آورد. در دومین سال هجرت، در رأس کاروانی تجاری از شام بازمیگشت. پیامبر (ص) با سپاهیانی آهنگ حمله به آن کرد، اما ابوسفیان از یکسو از قریشیان مکه یاری خواست و از سوی دیگر خود با زیرکی تغییر مسیر داده، کاروان را به سلامت به مکه رساند. او مایل به درگیری با مسلمانان نبود. با اینکه کاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهدیدِ پیامبر چنان در خشم شد که تصمیم گرفت به مکه باز نگردد تا با یثربیان پیکار کند.[۸] با وقوع نبرد بدر که قریشیان شکست خوردند و شماری از مشرکان و سران بنیامیه از جمله فرزند ابوسفیان حنظله کشته شدند،[۹] این شکست چنان بر آنان گران آمد که تصمیم گرفتند دوباره به پیکار با پیامبر (ص) و مسلمانان مدینه روند. چنانکه برخی از محققان بهدرستی گفتهاند، نبرد بدر به رقابت یا دشمنی بنیامیه با بنیهاشم چهرهای خونین داد به خصوص که سران بنیامیه به دست حضرت علی (ع) و حمزه کشته شده بودند و خاطره تلخ و گزنده آن برای قریش تا سالهای دور، حتی در اندیشه نسلهای بعدی باقی ماند و در پارهای حوادث قرن اول هجری نقش داشت.[۱۰]
آتش زدن نخلهای مدینه
بعد از شکست بدر، ابوسفیان خود در رأس مشرکان قرار گرفت. او با 200 سوار از قریش آهنگ مدینه کرد و پس از مذاکره با سلّام بن مِشکَم رئیس بنینضیر، کسانی را به مدینه فرستاد و آنان در جایی به نام ”عُرَیض“ نخلستانهایی را به آتش کشیدند و گریختند. پیامبر (ص) به تعقیب ابوسفیان پرداخت اما به او دست نیافت و بازگشت.[۱۱]
جنگ احد
در سال سوم هجری ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ به قصد انتقام از مسلمانان به سوی مدینه حرکت کرد.[۱۲] او در بسیج مکّیان برای نبرد اُحد نقش اصلی را ایفا کرد. در اُحد، نزدیکی مدینه جنگ سختی روی داد و مسلمانان شکست خوردند و نخبگانی از آنان چون حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (ص) به شهادت رسیدند.
جنگ بدر و خندق
پس از شکست مسلمانان در اُحد، ابوسفیان بر فراز کوه بر آمد و ضمن ستایش بتان، پیامبر (ص) را به نبردی دوباره در بدر وعده داد.[۱۳] سال بعد پیامبر به بدر آمد، اما ابوسفیان پیش از رسیدن به وعدهگاه، قریشیان را متقاعد کرد که به مکه باز گردند.[۱۴] سال دیگر ابوسفیان با یاری یهودیان مدینه، پیکار خندق را بر ضد مسلمانان ترتیب داد،[۱۵] اما با تدبیر و هوشمندی پیامبر (ص)، سپاه ابوسفیان و متحدانش ناکام برگشتند و مدینه رهایی یافت.[۱۶]
اسلام ابوسفیان
با آنکه در جریان صلح حُدَیبیه، ابوسفیان مداخله آشکاری نداشت، اما پس از شکستن پیماننامه صلح حدیبیه، ابوسفیان از سوی مشرکان به مدینه آمد تا درباره تمدید مدت صلح با پیامبر (ص) مذاکره کند، اما کسی به او اعتنا نکرد و بینتیجه به مکه بازگشت.[۱۷] سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال هشتم هجرت و به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت عباس عموی پیامبر نزد آن حضرت آمد و اسلام آورد.[۱۸] پیامبر (ص) خانه او را پناهگاه امن اعلام کرد.[۱۹] پس از آن ابوسفیان و خانوادهاش در شمار مسلمانان در آمدند. رفتاری که پیامبر (ص) با مردم مکه کرد، سماحت اسلام و بزرگواری پیغمبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. با اعلان چشمپوشی پیامبر (ص) از همه کسانی که در برابر اسلام جنگافروزی کرده و مدت بیست سال از هیچ آزاری نسبت به پیامبر و پیروان او دریغ نکرده بودند و از کیفر میترسیدند، چون از او شنیدند که به آنان گفت: همه شما را آزاد کردم،[۲۰] سران بنیامیه نیز برای مدتی فرصت و امکان مخالفت و دشمنی با بنیهاشم را نیافتند.
یاری ابوسفیان در غزوه طائف
سران بنیامیه اسلام را از دریچه رقابتهای قبیلهای و در جهت کسب امتیازهای کلان مادی و قدرت سیاسی مینگریستند. چنان که ابوسفیان و خاندان او نیز اگر چه سرانجام اسلام آوردند و حتی از امتیازهایی برخوردار شدند و رسول خدا (ص) او را به امارت نجران فرستاد[۲۱] و در جنگ حُنَین، فرماندهی گروهی جنگجو را به او سپرد و در پایان جنگ، به او و فرزندانش غنایم بیشتری بخشید.[۲۲] در غزوه طائف نیز شرکت داشت و حتی یک چشمش را از دست داد.[۲۳] پیامبر (ص) او را برای گردآوری صدقات به طائف فرستاد،[۲۴] ولی در روزگار پس از رحلت پیامبر (ص) در همراهی با قدرت غالب، سخت در پی اهداف خاص خویش بود.
هنگام درگذشت پیامبر (ص)
از پارهای روایات چنین برمیآید که هنگام رحلت پیامبر (ص)، ابوسفیان والی نجران بود.[۲۵] آنگاه به مکه آمد و چندی در آنجا ماند. سپس به مدینه رفت و در آن شهر ساکن شد. اما واقدی معتقد است که وی هنگام درگذشت پیامبر (ص) در مکه بوده و در آن هنگام عمرو بن حزم، والی نجران بود،[۲۶] به هر حال ابوسفیان پس از رحلت پیامبر (ص) خود را به مدینه رساند.[۲۷]
ابوسفیان و خلفای سهگانه
در روایات موجود از ماجرای سقیفه، نقشی از این تیره پرنفوذ قریش دیده نمیشود. ابوسفیان از گزینش ابوبکر بهخلافت، بدان سبب که از تیره مشهوری از قریش نبود، آشکارا انتقاد کرد،[۲۸] حتی کوشید که خود را به امام علی (ع) نزدیک کند و برای رسیدن به خلافت پیشنهاد کمک و یاری داد، ولی حضرت پیشنهاد او را به شدت رد کرد و او را طرد نمود و فرمود: ”اِنَّکَ وَ اللهِ ظالِماً بَغَیتَ لِلاِسلامِ شَرّآً“[۲۹] او در اندیشه فتنهانگیزی بود[۳۰] و اختلاف او با ابوبکر جدّی نبود به همین سبب اتفاقی نیست که خاندان ابوسفیان در فتوحات زمان ابوبکر و عمر فعالانه شرکت جستند. در سال 15 هجری در پیکار یرموک که فرماندهی آن با یزید فرزند او بود، شرکت داشت و حتی گفته شده که سپاهیان را به مبارزه و پایداری تشویق میکرد. گفتهاند که وی در این نبرد چشم دیگرش را نیز از دست داد.[۳۱] فرزندان او یزید و معاویه نیز در فتح برخی از مناطق شام امیر سپاه بودند و بعدها نیز در عهد عمر به امارت آنجا دست یافتند.[۳۲] ابوسفیان در عهد خلیفه دوم محترم بود[۳۳] و فرزندش معاویه را از مخالفت با خلیفه برحذر میداشت و به او سفارش میکرد که باید از وی پیروی کند.[۳۴] در حقیقت، اصول حاکم بر امر خلافت بود که موجبات حضور عناصری از بنیامیه را در عرصه سیاسی فراهم میآورد و علل و اسباب حضور امویان در سطوح بالای جامعه مسلمین را باید در آن اصول جستوجو کرد. در این صورت اظهار شگفتی مورخی همچون مقریزی(م.802 ق) از اینکه چگونه ابوسفیان و مروان و فرزندانشان با آن همه دشمنی با اسلام به ” خلافت اسلامی“ دست یافتند، وجه چندانی نخواهد داشت.[۳۵] پس از رسیدن عثمان بن عفان به خلافت که از بنیامیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بیش از گذشته گسترش دهند، هرچند براساس روایات موجود در باب ترکیب شورای شش نفره پس از قتل عمر، به عبدالرحمان بن عوف که با عثمان خویشاوندی داشت،[۳۶] در گزینش جانشین خلیفه اختیارات بیحدّی بخشیده شده بود،[۳۷] اما باید گفت: بنا بر روایتی مهم، امیران سپاه و اشراف - که شماری از بنیامیه در این دو طبقه حضوری مؤثر داشتند - عبدالرحمان را به گزینش عثمان ترغیب میکردند.[۳۸] پس از رسیدن عثمان به خلافت، ابوسفیان نزد وی و در جمع امویان گفت: اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده آن را در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد.[۳۹] او معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. با انتخاب عثمان افرادی از بنیامیه قدرت یافتند و زمینههای احیای عصبیت قومی و انتقامجویی پدید آمد. عثمان اندک اندک والیان پیشین را عزل و افراد بنیامیه را به ولایت شهرهای مهم و برای ادامه فتوح برگماشت.[۴۰] در برخی موارد، اموال هنگفتی نیز به ایشان بخشید.[۴۱] از نکات مهم در دوره خلافت عثمان این است که ظاهراً بنیامیه نمیخواستند گزینش خلیفه بر مبنای رسم پیشین صورت گیرد، چنانکه وقتی عثمان یکبار به هنگام بیماری در وصیتنامه پنهانی خود، از عبدالرحمن بن عوف به عنوان جانشین نام برد، خشم بنیامیه برانگیخته شد.[۴۲] در این دوره، مروان بن حکم - که خود و پدرش از راندهشدگان پیامبر (ص) بودند[۴۳] - بر امور خلافت، تسلط بیاندازهای یافته بود.[۴۴] در جریان اعتراض بر ضد خلیفه نیز، شورشیان خواهان اخراج و تحویل او بودند.[۴۵] درست است که در ابتدای خلافت عثمان، منافع دیگر تیرههای قریش، اگر با منافع بنیامیه در تعارض بود، اختلاف چندانی مشاهده نمیشد، ولی در اواخر عهد عثمان، چنانکه برخی از محققان به درستی گفتهاند این امر باعث برانگیختن احساسات ضد اموی میان دیگر قریشیان همراه با قبایل خُردتر شد. تلقی بنیامیه از خلافت در این عهد، از این جمله مروان بن حکم معلوم میشود که در جمع شورشیان گفت: اینجا آمدهاید تا مُلک ما را از چنگمان بهدرآورید![۴۶]
درگذشت
ابوسفیان پنج سال پیش از قتل عثمان در سال 30 هجری درگذشت.[۴۷] اما تاریخهای 31 تا 33 هجری را هم برای مرگ او آوردهاند.[۴۸] از او فرزندان متعددی برجای ماندند که بنامترین آنان معاویه است که نقش سیاسی مهمی در سده اول هجری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد. فرزند دیگرش یزید بود که ابوبکر او را فرمانده سپاه کرد و سپس عمر او را به امارت گمارد. یزید در هنگام فتوحات بر اثر بیماری طاعون درگذشت. فرزند دیگرش [۴۹] بود که با عایشه در جنگ جمل شرکت داشت و معاویه او را به امارت مصر فرستاد.[۵۰] فرزند عتبه، ولید در آغاز خلافت یزید و هنگام هجرت امام حسین (ع) به مکه، والی مدینه بود. یکی از دختران ابوسفیان به نام ام حبیبه است که به حبشه هجرت کرد و سپس به مدینه بازگشت و پیامبر (ص) با او ازدواج کرد.[۵۱] اگر چه ابوسفیان پس از فتح مکه اسلام آورد اما سخنی که در ماجرای ردّه به او نسبت داده شده است، نشان از بستگی و علاقه او به آیین گذشته دارد.[۵۲] ابن حبیب او را از زنادقه قریش خوانده است.[۵۳]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 40-47.
پی نوشت
- ↑ - المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمدبن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: 1417 قمری / 1966 میلادی.، ج3، ص12.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص13.
- ↑ - الاغانی، ج6، ص341؛ التبیین فی انساب القرشین، ص202.
- ↑ - فتوح البلدان، ص129.
- ↑ - المنمق، ص368.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص141.
- ↑ - المنمق، ص388.
- ↑ - ر.ک : مغازی رسول الله (ص)، ص131-137.
- ↑ - السیرة النبویه ابن هشام، ج2، ص305-306؛ المعارف، ص344-345.
- ↑ - ر.ک : تاریخ قریش، ص143.
- ↑ - ر.ک : السیر و المغازی، ص310-312؛ المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج1، ص181؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص310.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص312.
- ↑ - ر.ک : السیر و المغازی، ص333-334؛ السیرة النبویه ابن هشام، ج2، ص305-306؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص327.
- ↑ - السیرة النبویه ابن هشام، ج3، ص220-221.
- ↑ - همان، ج2، ص225-226.
- ↑ - ر.ک :انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص343-345.
- ↑ - ر.ک : السیرة النبویه ابن هشام، ج4، ص37-39.
- ↑ - المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817-818.
- ↑ - ر.ک : المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص817-818؛ سیره ابن هشام، ج4، ص46.
- ↑ - روزی که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد، بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند. پیامبر پرسید گمان میکنید با شما چگونه رفتار میکنم؟ گفتند آنچه درخور برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگوار است. پیامبر فرمود: اِذهَبُوا اَنتُمُ الطُّلَقاء بروید شما آزادید. از آن روز بزرگان و مشرکین سابق قریش به طلقا معروف شدند. ر.ک : السیرة النبویه ابن هشام، ج4، ص54-55؛ المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص835-836.
- ↑ - جمهرة النسب، ص49.
- ↑ - ر.ک : المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، 1405 قمری.، ج2، ص944-945.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص530.
- ↑ - المعارف، ص344؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص530.
- ↑ - جمهرة النسب، ص49.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص589؛ الاستیعاب، ج2، ص714.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص529.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص271.
- ↑ - الکامل فی التاریخ، ج2، ص362.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج1، ص588،529.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج3، ص376.
- ↑ - تاریخ طبری، ج3، ص387، 604-605، ج4، ص67،64،62.
- ↑ - سیر اعلام النبلاء، ج2، ص107.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص17.
- ↑ - ر.ک : النزاع و التخاصم فیمابین بنیامیه و بنیهاشم، ص11-12.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص124-125، ج10، ص30.
- ↑ - برای مجموعهای از این روایات ر.ک : جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص119؛ تاریخ طبری، ج4، ص227 به بعد.
- ↑ - تاریخ طبری، ج4، ص231.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص19؛ الاغانی، ج6، ص356؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص44-45.
- ↑ - تاریخ طبری، ج4، ص251-258، 269.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص133-134، 208؛ تاریخ طبری، ج4، ص365،348.
- ↑ - تاریخ یعقوبی، ج2، ص195-196.
- ↑ - ر.ک : جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص135-136.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص36؛ جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص181،136.
- ↑ - جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص184.
- ↑ - تاریخ طبری، ج2، ص362.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص13.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، همانجا.
- ↑ عتبه
- ↑ - المعارف، ص344-345.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج8، ص96.
- ↑ -انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص13.
- ↑ - المنمق، ص388.