عبدالعلی نگارنده: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۸
عبدالعلی نگارنده متخلص به "نگارنده" ، شاعر معاصر ایرانی ، اهل اصفهان بود.
عبدالعلی نگارنده | |
---|---|
زادروز | 1278 ه.ش اصفهان |
مرگ | 1346 ه.ش ابن بابویه |
تخلص | نگارنده |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عبد العلی نگارنده یکی از چهرههای سرشناس است که در شعر و ادب خراسان درخشید، و برای خود جایی باز کرد. وی با کوششهای ثمربخش، نو شاعرانی را رهبری کرد که برخی از آنان در شمار شاعران نامور آن دیار شدند. عبد العلی نگارنده در سال 1278 ه.ش در اصفهان به دنیا آمد و در همان شهر به کسب دانش پرداخت و از محضر بزرگان شعر و ادب بهرهمند شد.
آنگاه برای تحصیل به بین النهرین رفت و در آنجا به کسب علوم ادبیّت و عربیّت پرداخت. وی زبان عربی را آموخت و با زبان فرانسه نیز آشنایی یافت. پس از آن به ایران آمد و در خدمت ارتش در آمد و پس از سی سال خدمت سرانجام در تاریخ 1336 شمسی بازنشسته گردید.
نگارنده سالها مقیم مشهد بود از این روی به شاعر خراسانی شناخته شده است. در سال 1326 شمسی به تأسیس «انجمن فردوسی» همت گماشت، شادروان قاسم رسا یکی از اعضای آن انجمن بود.
استاد محمد رضا حکیمی در مقدمهی جامعی که بر مجموعه شعر نگارنده به نام «شرار اندیشه» نگاشت، دربارهی شعر او میگوید: «گاهی در نازک خیالیهای غزل، نگارنده را در اوج مینگریم که ترانهاش به تارهای دل چنگ میزند و روح را از بن و بنیاد به ارتعاش میاندازد». [۱] وی غیر از مجموعهی شرار اندیشه دو رساله به نامهای «الفبای شعر» و «آیین من» دارد که اولی دربارهی شعر و شاعری و تحقیق دربارهی اوزان عروضی است و دومی رسالهای آمیخته از نظم و نثر دربارهی پارهای از مباحث اعتقادی میباشد.
نگارنده در آغاز شاعری «سرباز» تخلّص میکرد و بعد نام خانوادگی را تخلّص خود قرار داد. وی سرانجام در سال 1346 شمسی چشم از جهان فروبست و در ابن بابویه تهران به خاک سپرده شد. [۲]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
به خولی بگفت آن زن پارسا | که را باز از پا در آوردهای؟ | |
که در این دل شب چو غارتگران | برایم زر و زیور آوردهای! | |
به همراهت امشب چه بوی خوشی است | مگر بارِ مشکتر آوردهای؟ | |
چنان کوفتی در که پنداشتم | ز میدان جنگی سر آوردهای! | |
چو دانست آورده سر، گفت آه | که مهمان بیپیکر آوردهای | |
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب | سری با شکوه و فر آوردهای | |
درین کلبهی تنگ و بینور من | ز گردون مه انور آوردهای | |
بمیرم، درین تیره شب از کجا | سر سبط پیغمبر آوردهای؟ | |
چه حقّی شده در میان پایمال | که تو رفتهای داور آوردهای؟ | |
ولی ز انچه من آرزو داشتم | به یزدان قسم، بهتر آوردهای | |
به گلزار جانان زدی دستبرد | به کوفه گلی نوبر آوردهای | |
گل آتش است این که از کوه طور | تو با خاک و خاکستر آوردهای [۳] |
قیام حسینی:
به ملتی که مرامش بود مرام حسین | من احترام گذارم به احترام حسین | |
از آن جهت شده ایوان کربلا دل ما | که افتتاح شده از ازل به نام حسین | |
هنوز تشنه، بگرید چو آب مینوشد | هنوز میشنود گوش دل پیام حسین | |
زبان به موعظه بگشود و من نمیگویم | چه روی داد و چرا قطع شد کلام حسین | |
به باغ سرو خرامان به خاک خون میریخت | فتاد چون به زمین سرو خوشخرام حسین | |
نه چون حسین کسی سجده کرد در عالم | نه کس قیام نموده است چون قیام حسین | |
حسین بس که مقامش بلند مرتبه است | به جز خدا نداند کسی مقام حسین [۴] |