جلال محمدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷۹: | خط ۷۹: | ||
==آثار شاعر== | ==آثار شاعر== | ||
از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای | از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=560635&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author ارمغان آفتاب]»، «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=564917&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author هبوط]»، «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=577785&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author تیغ و تغزل]» و «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=5383367&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author قبیله خورشید]» چاپ و منتشر شده است. از وی هم چنین گزیده غزلیات بیدل با مقدمهای در بیدل شناسی و ترجمهای از اشعار شعرای معاصر جمهوری آذربایجان با نام «دیدار ساحل» به چاپ رسیدهاست. | ||
از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است. | از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است. | ||
==اشعار== | ==اشعار== | ||
خط ۹۶: | خط ۹۵: | ||
{{ب| بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت|تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت }} | {{ب| بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت|تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت }} | ||
{{ب| جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت|خسته، پای آبله تا کربُ بلا باید رفت }} | {{ب| جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت|خسته، پای آبله تا [[کربلا|کربُ بلا]] باید رفت }} | ||
{{ب| طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است|پای گر هست تو را، جاده جنت باز است }} | {{ب| طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است|پای گر هست تو را، جاده جنت باز است }} | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۶: | ||
{{ب| «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه|هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» }} | {{ب| «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه|هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار!|راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! }} | {{ب| خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار!|راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! }} | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۰: | ||
{{ب| هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد|سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد }} | {{ب| هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد|سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود|عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود }} | {{ب| عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود|عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود }} | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۳۴: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| محشری بود تماشایی و | {{ب| محشری بود تماشایی و [[عاشورا]]یی|که به تصویر نباید ز قلم فرسایی }} | ||
{{ب| چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود|دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود }} | {{ب| چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود|دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود }} | ||
خط ۱۹۳: | خط ۱۸۶: | ||
{{ب| مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت|آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست }} | {{ب| مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت|آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست }} | ||
{{ب| خیمه در خیمه عطش منتظرش بود امّا|خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست <ref>صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص | {{ب| خیمه در خیمه [[عطش]] منتظرش بود امّا|خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست <ref>صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص ۲۰۸- ۲۱۲.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
*[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج | *[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۱۶۳۳-۱۶۳۴.] | ||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
خط ۲۰۴: | خط ۱۹۷: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۰
جلال محمدی (١٣٤٦ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی غزل سرا است.
جلال محمدی | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٦ ه.ش تبریز |
زندگینامهویرایش
جلال محمدی فرزند رضا قلی به سال ١٣٤٦ ه. ش در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خود را در زادگاهش به پایان رساند.
از سال ١٣٦١ ه. ش و با همکاری با مطبوعات فعالیتهای شعری خود را به طور جدّی آغاز نمود.
وی مسئول واحد ادبیات حوزه هنری آذربایجان شرقی و سردبیر هفته نامه منطقهای به نام «میثاق» بود.
آثار شاعرویرایش
از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای «ارمغان آفتاب»، «هبوط»، «تیغ و تغزل» و «قبیله خورشید» چاپ و منتشر شده است. از وی هم چنین گزیده غزلیات بیدل با مقدمهای در بیدل شناسی و ترجمهای از اشعار شعرای معاصر جمهوری آذربایجان با نام «دیدار ساحل» به چاپ رسیدهاست.
از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است.
اشعارویرایش
مهتاب در آبویرایش
خاندان علی و ننگ مذلّت؟ هیهات! | دامن فاطمی و لکّهی بیعت؟ هیهات! | |
عَلَم حادثه بردار! سفر باید کرد | پای در معرکه بگذار! خطر باید کرد | |
بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت | تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت | |
جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت | خسته، پای آبله تا کربُ بلا باید رفت | |
طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است | پای گر هست تو را، جاده جنت باز است | |
فصل وصل است گر از فاصلهها در گذرید! | ای مجانین حق از سلسلهها در گذرید! | |
سر به شمشیر سپارید! که تقدیر این است | شکوه زنهار! که تاوان جنون سنگین است | |
عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت | بیسر و بیکفن آغشته به خون باید رفت | |
«هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه | هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» |
خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار! | راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! | |
هر که را ذوق جراحت نبود برگردد | هر که را شوق شهادت نبود برگردد | |
بگریزند از این دشت که راحت طلبند | بستیزند که جانباز و جراحت طلبند | |
باز گردند از این عرصه که نامردانند | عاقبت باره و تن پرور و بیدردانند | |
سایهها در دل ظلمت ز سحر بگریزند | هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد | |
بگذارید که خادمان ز خطر بگریزند | سایهها در دل ظلمت ز سحر بگریزند | |
هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد | سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد |
عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود | عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود | |
آسمان در قدح تشنه هفتاد و دو صبح | یک افق باده ز دریای شفق ریخته بود | |
ما نه هفتاد و دو شوریده از آن مدّعیان | همه را عشق به غربال بلا بیخته بود | |
پی هفتاد و دو حلقوم خروشان، باطل | تیغ در تیغ سکوت و ستم آویخته بود | |
در شگفتم که کسی جز شهدا زنده مشد | عشق از آن محشر کبری که برانگیخته بود |
محشری بود تماشایی و عاشورایی | که به تصویر نباید ز قلم فرسایی | |
چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود | دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود | |
شه سواران پی معراج کمر میبستند | زره حادثه مردانه به بر میبستند | |
مرگ از هیبت آنها متواری میشد | تا فراسوی صف خصم فراری میشد | |
همه را شوق که ای کاش ز نو زنده شویم | زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم | |
کاش صد بار بمیریم و ز نو جای گیریم | پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم | |
تا نفس میدهد از حنجره تکبیر زنیم | در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم | |
تیغ در پنجه نیفتیم از این جوش و خروش | مگر آنگاه که افتد همه را دست ز دوش | |
راه از معرکه میرفت به آغوش بهشت | رهروانش همه دریا دل و آیینه سرشت | |
همه رفتند از این راه و کسی باز نماند | جز ابو الفضل به او همنفسی باز نماند | |
خیمهها منتظر و تشنهی آب است، فرات | جگر سنگ از این شعله کباب است، فرات! | |
آتش «العطش» از خیمه روان تا ملکوت | چه جوابیست بر این نامه به جز شرم و سکوت | |
لرزه افتاد از این ناله به ارکان وجود | اضطرابیست از این فاجعه در غیب و شهود | |
دشت مینالد: ای کاش که دریا بودم | بحر مینالد: ای کاش که صحرا بودم | |
کیست این باغ ستم سوخته را دریابد؟ | سینههای عطش افروخته را دریابد؟ | |
در همین جاست که نوبت به علمدار رسید | که به آیین ادب آمد و رخصت طلبید | |
دست بر قبضهی شمشیر و علم بر دوشش | آفتاب آینهی چهرهی آتش پوشش | |
مست میرفت و رخ از شوق برافروخته بود | «تا کجا باز دل غم زدهای سوخته بود» | |
مست میرفت و حسینش نگران بود از پی | نگرانش شه صاحب نظران بود از پی | |
تا که تاب آورد این غیرت مولایی را | این شجات نسب، این لشکر تنهایی را | |
بود پر جین سنان پرده میان وی ورود | تیغ غیرت بدرخشید و ره رود گشود | |
آه سقای جگر سوخته بر آب رسید | در دل روز قمر از افق آب دمید | |
دست در آب فرو برد و کفی پیش آورد | بر لب آورد و ننوشید و تماشایش کرد | |
دید خورشید در آینه آب افتادهست | عکس ساقیست که در جام شراب افتادهست | |
چهره در چهره مجال ازلی جلوهگر است | پرده در پرده از آن چهره نقاب افتادهست | |
مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت | آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست | |
خیمه در خیمه عطش منتظرش بود امّا | خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست [۱] |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص ۲۰۸- ۲۱۲.