عمر بن سعد: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۴۷٬۷۴۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۸
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «معروف به«ابن سعد»،فرمانده سپاه ابن زیاد در کربلا بود که با امام حسین«ع»جنگی...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
معروف به«ابن سعد»،فرمانده سپاه ابن زیاد در کربلا بود که با امام حسین«ع»جنگید و دستور داد پس از شهادت آن حضرت،اسب بر بدن او تاختند و اهل بیت او را اسیر کرده به کوفه بردند.عمر سعد،پسر سعد بن وقّاص از سرداران صدر اسلام بود.در زمان پیامبر (و به قولى در دوران عمر)به دنیا آمد.همراه پدرش در فتح عراق شرکت داشت.وى از جمله کسانى بود که علیه«حجر بن عدى»و یارانش،شهادت به فتنه‌گرى داد و سبب شد که حجر در«مرج عذراء»به شهادت برسد.وى قبل از حادثۀ عاشورا،آمادۀ حرکت به سوى«رى»بود که حکمرانى آنجا را به او داده بودند،ولى به دستور ابن زیاد(والى کوفه) همراه با سپاهى مأمور جلوگیرى از ورود امام حسین«ع»به کوفه و وادار کردن او به بیعت با یزید و یا جنگ و کشتن او در صورت امتناع شد و به مقابله با حسین بن على«ع»به کربلا رفت.
عمربن سعدبن ابی‌وقّاص سردار سپاه کوفه در واقعه کربلا بود.


عمر سعد،در ایّام قیام مختار در کوفه گریخت.امّا وقتى مردم کوفه دوباره بر ضدّ مختار خروج کردند،بازگشت و رهبرى را به عهده گرفت،ولى بازهم به سوى بصره گریخت و سپس دستگیر و نزد مختار آورده شد.در مجلس مختار،به دستور وى او را کشتند و سرش را به مدینه نزد محمد حنفیّه فرستادند و این در سال 66 هجرى بود. <ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامى(با تلخیص)ج 3 ص 682.الفتوح،ابن اعثم کوفى،ج 6،ص 272.</ref> در کربلا،هر چه امام حسین با او گفتگو کرد تا از جنگیدن دست بردارد و دست خویش را به خون آن حضرت نیالاید،نپذیرفت.صبح عاشورا هم اولین کسى بود که به طرف اردوگاه امام حسین«ع»تیر افکند و فرمان حملۀ عمومى صادر کرد.نامش جزو لعنت‌شدگان در زیارت عاشورا آمده است.او بود که پس از ورودش به کربلا در روز چهارم محرّم،بر امام حسین«ع»سخت گرفت و دستور داد سوارانش آب را به روى یاران حسین«ع»ببندند.


عمربن سعدبن ابی‌وقّاص‌بن مالک‌بن اُهَیب(وَهَیب)بن عبدمناف‌بن زهره‌بن کلاب‌بن مُرّه از تیره بنی‌زهره قریش معروف به ابن‌سعد.<ref>- الطبقات الکبری، ج3، ص138، ج5، ص168.</ref> از وی با نسبت‌های زُهری، قرشی و مدنی یاد شده است.<ref>- تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص456.</ref>




پدر: پدرش سعدبن ابی‌وقّاص صحابی مشهور پیامبراکرم‌(ص) بود. از آنجا که آمنه مادر رسول‌الله(ص)، از تیره بنی‌زهره بود، پیامبر، سعد را دایی خود می‌خواند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج2، ص367. </ref> مادر سعد حَمنَه دختر امیَّةبن عبدالشمس بود.


جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، قم، معارف، ج1، ص 326-327.
 
سعد در هفده و یا نوزده سالگی، با دعوت ابوبکر اسلام آورد. خود گوید: پیش از وجوب نماز و در نخستین روزهای دعوت پیامبراکرم‌(ص) به آن حضرت ایمان آوردم.<ref>- ر.ک : السیرة النبویه ابن‌هشام، ج1، ص268،267؛ الطبقات الکبری، ج3، ص139؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص366؛ الاستیعاب، ج2، ص606.  </ref> پس از هجرت به مدینه، در منزل برادرش عتبةبن ابی‌وقاص مسکن گزید و پیامبراکرم‌(ص) بین او و مصعب‌بن عمیر پیمان برادری بست.<ref>- السیرة النبویه ابن‌هشام، ج2، ص152؛ الطبقات الکبری، ج3، ص139؛ فتوح البلدان، ص270.  </ref>
 
 
در زمان رسول‌الله(ص) در بیشتر غزوات و سرایا حضور داشت.<ref>- الطبقات الکبری، ج3، ص137؛ الاستیعاب، ج2، ص606-608.</ref> در غزوه احد از معدود کسانی بود که هنگام حمله مشرکان، در کنار پیامبراکرم‌(ص) ثابت‌قدم ماند و دشمن را دفع کرد.<ref>- مغازی واقدی، ج1، ص240، 255-256.</ref> طبق گزارش‌های تاریخی وی تیر می‌ساخت و در تیراندازی مهارت داشت و بدین طریق در احد چند تن از مشرکان را از پای درآورد.<ref>- مغازی واقدی، ج1، ص26-27، 241-242؛ المعارف، ص575،241..</ref> در غزوه طائف نیز مهارت او در تیراندازی موجب مسرت پیامبراکرم‌(ص) گردید.<ref>- ر.ک : مغازی واقدی، ج3، ص929-930.</ref>
 
 
سعد در صلح حدیبیه از شاهدان پیمان‌نامه بود.<ref>- السیرة النبویه ابن‌هشام، ج3، ص333؛ مغازی واقدی، ج2، ص612.    </ref>
 
 
در منابع از سعد در ماجرای سقیفه بنی‌ساعده و بحث مهاجران و انصار بر مسأله خلافت یاد نشده است.
 
 
نقش برجسته سعد در دوران خلیفه دوم است. پس از شکست مسلمانان در نبرد جسر، عمر او را با چهار هزار تن از مدینه روانه عراق کرد. او سردار قادسیه و فاتح مداین و عراق نیز بود.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص72-73؛ المعارف، ص241؛ فتوح البلدان، ص255-262؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص143-145؛ تاریخ طبری، ج3، ص531، ج4، ص8-16، 24-35. </ref> چون وارد مداین شد و ایوان کسری را دید، به شکرانه این پیروزی نمازگزارد و در آنجا مسجدی ساخت.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص72-73؛ تاریخ طبری، ج4، ص8-16، 24-35.</ref>
 
 
عمر به‌ سعد دستور داد تا  مداین را ترک  و محلی مناسب برای سکونت لشکریان جستجو کند. سعد با همکاری ‌سلمان‌ فارسی‌ و حذیفة‌بن‌ یمان‌، فلاتی‌ در کنار غربی‌ فرات‌ نزدیک‌ شهر ”الحیره“‌ برگزید و نیروی‌های‌ اسلام‌ درهمان‌جا چادر زده‌ و شروع‌ به‌ خانه‌ سازی‌ کردند و سپس‌ با توسعه‌ آن‌، کوفه‌ نام‌ گرفت<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج4، ص40 به بعد؛ مروج الذهب، ج3، ص64.</ref> که بعدها به صورت شهری بزرگ درآمد و خود نخستین والی آنجا گشت، اما در سال 21 در پی اعتراضهای کوفیان، عمر وی را معزول کرد‌.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص84؛ الاستیعاب، ج2، ص608. </ref> درباره سبب عزل وی روایات مختلف است: منابع او را به اقامه نکردن نماز به شکلی نیکو و پسندیده؛ اتخاذ زندگی اشرافی؛ رعایت نکردن عدالت و مساوات متهم کرده‌اند.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص155؛ مروج الذهب، ج3، ص77؛ الاستیعاب، ج2، ص609؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص113. </ref>
 
 
به دستور خلیفه دوم عمربن خطّاب، سعد در شورای شش نفره‌ای که مسئولیت انتخاب خلیفه را داشتند، شرکت جست و از عبدالرحمن‌بن عوف در انتخاب عثمان به خلافت حمایت کرد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج4، ص227-240.</ref>
 
 
در زمان خلافت عثمان، سعد والی کوفه شد اما دو سال بعد عثمان او را عزل کرد، به همین جهت هنگام بروز شورش علیه عثمان از او پشتیبانی جدی نکرد.
 
 
پس از قتل عثمان او عزلت‌ گزید و حتی هنگامی که مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین‌ علی(ع) بیعت کردند، وی از جمله کسانی بود که بیعت نکرد<ref>- الطبقات الکبری، ج3، ص31؛ تاریخ طبری، ج4، ص431.</ref> و حضرت را در سه جنگ جمل، صفین و نهروان یاری نکرد. شیخ مفید سبب اصلی خودداری سعد از یاری امام را حسد میداند و مینویسد: این موضوع از آنجا سرچشمه گرفت که عمربن خطاب سعد را هم از اعضای شورای شش نفره قرار داد و شایستگی او را برای رسیدن به خلافت تصویب کرد و سعد هم پنداشت که شایستگی مقام خلافت را دارد و این گمان دین و دنیای او را تباه ساخت.<ref>- الجمل، ص52. </ref>
 
 
سعد به رغم اصرار شدید معاویه، با وی نیز همراه نگردید. به همین دلیل گفته‌اند که معاویه وی را مسموم کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص187. </ref>
 
 
سعد در اواخر عمر نابینا شد و در قصری که در عقیق هفت مایلی مدینه ساخته بود، روزگار می‌گذرانید و سرانجام به سال 55 هجری درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد.<ref>- ر.ک : المعارف، ص242-243؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص237-238؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص97. </ref> 
 
 
مادر: مادر عمربن سعد ماویه(ماریه) دختر قیس‌بن مَعَدی کَرِب از قبیله کنده است.<ref>- الطبقات الکبری، ج3، ص137، ج5، ص168؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص356.</ref>
 
 
کُنیه عمربن سعد را به واسطه فرزندش حفص، ابوحفص یاد کرده‌اند.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص168؛ المعارف، ص243-244؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص356.</ref>
 
 
در مورد تاریخ ولادت عمر اطلاع درستی در دست نیست. به گفته برخی وی در زمان پیامبراکرم‌(ص) و بنا به قول دیگر سال کشته شدن عمربن خطاب(23) متولد شد.<ref>- تهذیب التهذیب، ج6، ص56. </ref> اما گفته شده هنگام فتح جزیره به سال 19، سعدبن ابی‌وقّاص، گروهی را به فرماندهی عَیاض‌بن غَنم برای فتح جزیره فرستاد و پسرش را که در آن زمان نوجوان بود، همراه آنان فرستاد. عیاض نیز عمربن سعد را با گروهی از سواران برای پشتیبانی از مسلمانان به رأس‌العین روانه کرد.<ref>- تاریخ طبری، ج4، ص53؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص533؛ البدایه و النهایه، ج7، ص76؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص286.</ref> با توجه به این روایت قول اول(تولد در زمان پیامبراکرم‌(ص)) صحیح به نظر می‌رسد.<ref>- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص286.</ref>
 
 
در زمان خلافت امیرالمؤمنین‌ علی(ع) و جریان حکمیت در ” دومةالجندل“ حضور داشت و پس از مشاهده اختلافات میان سران سپاه امام علی(ع) و معاویه، آن‌را برای پدرش تعریف کرد و از او خواست تا به دومةالجندل برود و برای خلافت اعلام آمادگی کند، اما او نپذیرفت.<ref>- وقعة صفین، ص538؛ مسند سعدبن ابی‌وقاص، ص134؛ تاریخ طبری، ج5، ص67. </ref>
 
 
در سال 50 که زیادبن ابیه از طرف معاویه علاوه بر بصره، حکومت کوفه را به دست گرفت، عمربن سعد به خدمت او پیوست و جزء کسانی بود که در سال 51 علیه حُجربن عَدی شهادت داد که حجر بر ضد معاویه قیام کرده و به فتنه‌انگیزی برخاسته و کافر شده است.<ref>- الطبقات الکبری، ج6، ص219؛ انساب الاشراف، ج4، ص282-283؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص269؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص15.</ref> این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا او نیز دستور قتل حجر و یارانش در ” مرج‌عذراء“ را بدهد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص269-270،272-276.</ref>
 
 
عمربن سعد به جهت جنگ با امام حسین(ع) و به شهادت رساندن آن حضرت، در تاریخ اسلام چهره‌ای منفور یافته است. او در حوادثی که منجر به واقعه کربلا شد و حوادث روز عاشورا نقش مستقیم داشته است:
 
 
عمربن‌ سعد و افرادی چون محمدبن‌ اشعث‌، عبدالله‌بن ‌مسلم‌بن‌ سعید حضرمی جزء کسانی بودند که طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ یزید رساندند و او را از ضعف نعمان‌بن بشیر‌ والی کوفه و اقدامات مسلم‌بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص77؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35-36.  </ref>
 
 
در زمان دستگیری مسلم‌بن عقیل و قبل از شهادتش، مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت‌ گرفت. او عمربن‌ سعد را که با وی قرابتی داشت، مخاطب‌ ساخت‌ و گفت‌ ما و تو خویشاوندیم‌. بیا و وصیت‌ مرا بشنو! عمر نپذیرفت‌ و برای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ پسر زیاد درخواست‌ او را نشنیده‌ گرفت‌. تا این‌که‌ ابن‌زیاد به‌ او اجازه‌ داد. عمربن سعد در وصایت نیز خیانت کرد.
 
 
او آن‌ روز در سقوط‌ اخلاقی‌ به‌ درجه‌ای‌ رسیده‌ بود که‌ تا از نزد مسلم‌ برگشت‌، درخواست مسلم را به اطلاع عبیدالله‌بن زیاد رساند. ‌عبیدالله هم با گفتن اینکه گاهی‌ مردم ‌خیانت‌کاری‌ را امین‌ می‌پندارند و او را وصیّ‌ خود می‌سازند، عمربن‌ سعد را در آن‌ مجلس‌ و در پیش‌ روی‌ حاضران،‌ رسوا ساخت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص81؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ ارشاد، ج2، ص61؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref>
 
 
عبیدالله‌بن زیاد، عمربن سعد را به حکومت ری و دَستَبی<ref>- دستبی معرب دشتبی، دشتی پهناور میان ری و همدان که بعدها به قزوین ملحق گردید. ر.ک : البلدان ابن فقیه، ص282-283. </ref> منصوب کرد و برای او فرمانی نوشت.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص477؛ الاخبار الطوال، ص253.  </ref>
 
 
در آن زمان ری ضمیمه خراسان بود و والیان آن از طرف حکام عراق منصوب می‌شدند. عمربن سعد با چهار هزار سپاهی از کوفه برای جنگ با دیلمیان که بر دستبی تسلط یافته بودند، در بیرون کوفه اردو زده بود، اما پیش از عزیمت به محل مأموریتش، عبیدالله‌ به او فرمان داد ابتدا به کربلا برود و قیام امام حسین(ع) را با گرفتن بیعت از او برای یزید و یا با جنگ خاتمه دهد، سپس به سوی ری حرکت کند در غیر این صورت او را از این سِمَت برکنار و خانه‌اش را خراب خواهد کرد. ابن‌سعد که از جنگ با امام اکراه داشت، ابتدا نپذیرفت اما به جهت دلبستگی شدید به حکومت ری علیرغم مخالفت افراد خاندانش از جمله خواهرزاده‌اش حمزةبن مغیرةبن شعبه، جنگ با امام را پذیرفت.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص188؛ انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ الاخبار الطوال، ص253؛ تاریخ طبری، ج5، ص409؛ الفتوح، ج5، ص85؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص52.</ref>
 
 
عمربن سعد از جمله ناکثینِ خائن و خودفروخته‌ای است که حقایق را به درستی می‌دانست و حق و باطل را به خوبی می‌شناخت و آگاهانه کمر به قتل امام حسین(ع) و خاندان و یارانش بست.
 
 
عمربن سعد یک روز پس از ورود امام حسین(ع) به کربلا، یعنی روز سوم محرم 61 با چهار هزار سپاهی از کوفه وارد کربلا شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ تاریخ طبری، ج5، ص409-410؛ ارشاد، ج2، ص84؛ اعلام الوری، ج1، ص451؛ تجارب الامم، ج2، ص69. </ref> آنگاه عُروةبن قَیس حَنظلی را نزد امام فرستاد تا علت آمدنش را بپرسد. سپس در نامه‌ای به عبیدالله‌بن زیاد دلیل آمدن امام حسین(ع) را که به جهت دعوت کوفیان بود، نوشت.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص411؛ الفتوح، ج5، ص87؛  ارشاد، ج2، ص85-86. </ref>
 
 
عبیدالله‌بن زیاد که قصدش گرفتن بیعت از امام یا جنگ با وی بود، کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام باز دارند. او لشکریان را پی‌درپی به کربلا به یاری عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، به‌گونه‌ای که سپاه عمر در روز ششم محرم به بیست و دو هزار و در روز نهم محرم به سی هزار نفر رسید.<ref>- الفتوح، ج5، ص89-90؛ ارشاد، ج2، ص202.</ref>
 
 
گفته شده امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. ابن‌سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در این‌باره توافق کرد، اما عبیدالله‌بن زیاد به تحریک شمربن ذی‌الجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت.<ref>- ر.ک : وقعة الطف، ص187-188؛ انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ الاخبار الطوال، ص253-255؛ تاریخ طبری، ج5، ص413-414؛ العقد الفرید، ج4، ص355.</ref>
 
 
امام‌ حسین‌(ع) که‌ می‌دید پی‌درپی‌ ‌برای‌ عمربن‌ سعد کمک می‌آید و آنان آماده‌ کارزار هستند، عمروبن‌ قَرَظَه ‌انصاری‌ را برای تعیین وقت مذاکره با پیامی‌ بدین‌ مضمون‌ نزد عمربن‌ سعد فرستاد که‌ می‌خواهم‌ چند کلمه‌ای‌ با تو گفتگو نمایم‌. بنابراین‌ شبانگاه‌ در محلی‌ بین‌ دو لشکر منتظر تو هستم‌. عمربن‌ سعد پذیرفت‌ و شبانه‌ با بیست‌ نفر از همراهان ‌خود حرکت‌ کرد. امام نیز با بیست‌ نفر از یارانش‌ از اردوی‌ خود بیرون‌ آمد. مذاکرات‌ محرمانه‌ بود. لذا امام‌ از یاران‌ خود خواست که‌ دورتر بایستند و فقط‌ عباس‌بن‌ علی و علی‌اکبر در کنار ایشان‌ بودند. ابن‌سعد نیز به‌ غیر از پسر خود حفص‌ و یکی‌ از خدمت‌گزارانش‌ به‌ نام‌ لاحق‌، دیگران‌ را دور کرد. هر دو، تا پاسی ‌از شب‌ سخن‌ گفتند.
 
 
امام‌ فرمودند: وای‌ بر تو ای‌ پسرسعد! آیا از خدایی‌ که‌ سرانجام‌ به‌ دیدارش‌ خواهی‌ شتافت‌، نمی‌ترسی‌؟ آیا با من‌ می‌جنگی‌ در حالی‌ که‌ می‌دانی‌ من‌ کیستم‌؟ بیا با من‌ همراه‌ شو تا بر یزید بشوریم‌ و او راسرنگون‌ کنیم. یا این‌که‌ بیا و این‌ لشکر انبوه‌ را واگذار و با من‌ همراهی‌ کن‌ که‌ در این‌ صورت‌ به‌ خدا نزدیک‌تر خواهی‌ بود.
 
 
- می‌ترسم‌ خانه‌ام‌ را ویران‌ کنند.
 
- من‌ خانه‌ را برای ‌تو خواهم‌ ساخت.‌
 
- دارایی‌ و املاکم‌ را خواهند گرفت‌ و چپاول‌ خواهند کرد.
 
 
- بهتر از آن‌ را از اموالی‌ که‌ در حجاز دارم‌ به‌ تو خواهم‌ بخشید. حتی‌ بغیبغه را به‌ تو می‌دهم‌.
 
- زن‌ و فرزند دارم‌ و درباره‌ آنان بیمناکم.
 
- سلامتی ‌و ایمنی‌ آنان را تضمین‌ می‌کنم‌.
 
 
اما او نمی‌پذیرد و امام‌ چون دانست که او در ضلالت افتاده است، بی‌نتیجه از او جدا شد و در حالی‌ که‌ می‌فرمود: پسر سعد! چه‌ می‌پنداری‌؟ دیری‌ نخواهد گذشت‌ که‌ بر بستر خود کشته‌ می‌شوی‌ و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من‌ امیدوارم‌ که‌ گندم‌ ری‌ را جز مدت‌ اندکی‌ نخوری‌! ابن‌ سعد مسخره‌کنان‌ پاسخ‌ می‌دهد: اگر گندم‌ بهره‌ام‌ نشود، از جو استفاده‌ می‌کنم‌.<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص92-93؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245؛ مقتل الحسین مقرم، ص205؛ نفس المهموم، ص270-271. </ref>
 
 
در کربلا حبیب‌بن مُظاهر، زمانی که کمی یاران امام را دید، عرض‌ کرد که‌ در این‌ منطقه‌ تیره‌ای‌ از بنی‌اسد زندگی‌ می‌کنند. اگر اجازه‌ می‌دهی‌ با آنان‌ صحبت‌ کنم‌ که‌ برای‌ یاری‌ شما به‌ کربلا بیایند. امام‌ حسین(ع) موافقت‌کرد. حبیب‌ نیمه‌ شب‌ به‌ سوی‌ آنان‌ رفت‌. آنان‌ با او به‌ احترام‌ برخورد کردند. حبیب‌ گفت‌: شما را به‌ شرافت‌ و بزرگی‌ که‌ در روز بازپسین‌ خواهید داشت‌، می‌خوانم‌. پسردختر پیامبر شما تنها و مظلوم‌ در بیابان‌ کربلا محاصره ‌شده‌ است‌. مردم‌ کوفه‌ او را دعوت‌ کردند تا یاری‌اش‌ کنند، در حالی‌ که‌ به‌سوی‌ آنان‌ آمده‌ است‌، او را رها کرده‌اند و آماده‌ شده‌اند با او بجنگند و او را به‌ قتل‌ برسانند. به‌ خداوند سوگند یاد می‌کنم‌ هر یک‌ از شما در کنار حسین(ع)‌ به‌ قتل‌ رسد، در برترین‌ جایگاهها در بهشت‌، دوست‌ و همنشین‌ محمد(ص) خواهد بود. عبدالله بن‌ بشر از میان ‌جمع‌ برخاست‌ و گفت‌: من‌ این‌ درخواست‌ را می‌پذیرم‌. دیگران‌ نیز اعلام‌ کردند که‌ آماده‌اند از حسین(ع) حمایت‌ کنند. در میان‌ آنان‌ یکی‌ از جاسوسان‌ عبیدالله‌بن‌ زیاد بود که‌ خبر را به‌ عمربن‌ سعد رساند. عمربن‌ سعد، ارزق‌بن‌ حرث‌ صیداوی‌ را در رأس‌ یک‌ گروه‌ چهار صد نفره‌ مسلح‌ فرستاد تا جلوی‌ آنان‌ را بگیرد. در نزدیکی ‌فرات‌ درگیری‌ پیش‌ آمد و قبیله‌ بنی‌اسد مجبور به‌ بازگشت‌ شدند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص480؛ الفتوح، ج5، ص90-91؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص345-346.</ref>
 
 
روز هفتم محرم عمربن سعد به دستور عبیدالله‌بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414-415. </ref>
 
 
زمانی که عمربن سعد فرمان بستن آب را بر روی کاروان امام‌ حسین(ع) صادر کرد، یزیدبن‌ حُصَین‌ همدانی مشرفی با اجازه امام با ابن‌سعد گفتگو کرد تا بلکه او را از این کار زشت بازدارد ولی تأثیری نکرد. امام‌ حسین‌ (ع) به او فرمود: شیطان بر آنان چیره گشته و حزب شیطان زیان‌کارانند.
 
 
با آشکارتر شدن سیاست خشونت حاکم کوفه، امام حسین(ع)‌ که شاید تلاش می‌کرد تا نهایت سبعیت یزیدبن معاویه و عبیدالله‌بن زیاد را به آیندگان نشان دهد، یک‌بار دیگر پیکی نزد عمربن سعد فرستاد و سخن خود را تکرار کرد که حاضر است حومه کوفه را به سوی حجاز ترک کند و مانع از درگیری گردد؛ و بنا به نقل حمیدبن مسلم از قول عقبةبن سمعان: بگذارید تا در زمین پهناور روانه شوم تا ببینم عاقبت چه می‌شود. پسر سعد که در عین تسلیم به پلیدی، در اعماق قلب خویش به امام احترام می‌گذاشت و به رفعت و علو مقام و شخصیت فرزند پیامبراکرم(ص) واقف بود، از این پیشنهاد مجدد امام استقبال کرد و بار دیگر به عبیدالله‌بن زیاد نوشت که در باب پیشنهاد امام بیندیشد و فرصت را برای پرهیز از قتل فرزند رسول‌الله(ص)  مغتنم شمارد. اما عبیدالله‌ بنا به پیشنهاد شمر نپذیرفت.
 
 
عصر روز نهم محرم شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی عبیدالله برای عمربن‌ سعد وارد کربلا شد تا امام حسین(ع) را به پذیرش فرمان او وادار کند و تهدید کرد در غیر این صورت فرماندهی را به شمر واگذار کند، عمربن سعد این بار با دستور اکید و صریح امیر کوفه و فرستاده او شمر روبه‌روبه شد، در حالی‌که دیگر یقین داشت که تعلل وی تمام دنیایش را از چنگ وی به‌در خواهد آورد، اطاعت نمود تا خود فرماندهی را عهده‌دار باشد و امارت ری را برای خویش به بهای قتل فرزند رسول‌الله(ص) تثبیت نماید.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص414-416؛ الفتوح، ج5، ص89. </ref>
 
 
عمربن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند.<ref>- الاخبار الطوال، ص257. </ref>
 
 
صبح عاشورا عمربن سعد فرماندهان سپاه خود را مشخص نمود و پرچم را به دست غلام خود دُرَید(ذُوَید) داد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص487؛ تاریخ طبری، ج5، ص429؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref>
 
 
امام‌ حسین(ع) پس از خواندن خطبه و در پایان‌ سخنانش رو به عمربن‌ سعد کرد و فرمود: تو مرا می‌کشی‌، اما گمان‌ کرده‌ای‌ آن‌انسان‌ بی‌ریشه‌ حکومت‌ ری‌ را به‌ تو می‌دهد؟ به‌ خداوند سوگند بدان‌ آرزو نخواهی‌ رسید و این‌ عهدی‌ است‌ یقینی‌. پس‌ مرتکب هر چه‌ خواهی‌ شو که‌ تو پس‌ از من‌ در دنیا و آخرت‌، شادمان‌ نخواهی‌ بود و آرام‌ نمی‌گیری‌. سرت‌ را می‌بینم‌ که‌ در کوفه‌ نصب‌ کرده‌ و کودکان‌ آن‌ را هدف ‌قرار داده‌اند و بر آن‌ سنگ‌ می‌زنند. عمربن‌ سعد خشمگین‌ به‌ یارانش‌ گفت‌: منتظر چه‌ هستید؟ همگی‌ یورش‌ برید. او یک‌ لقمه‌ شما بیشتر نیست‌.<ref>- فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص476.</ref>
 
 
حُرّبن یزید ریاحی که دید سربازان‌ عزیمت جدال با آن حضرت را دارند، پس از پرسش از عمربن‌ سعد که با این‌ مرد خواهی‌ جنگید؟ و پاسخ عمربن‌ سعد که آری‌! به‌ خدا سوگند نبرد سختی‌ کنم‌ که‌ کم‌ترین‌ اثرش‌ جداشدن‌ سرها از بدن‌ها و قطع‌ گردیدن‌ دست‌ها خواهد بود، از سپاه کوفه جدا شد و به امام پیوست.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص489؛ ارشاد، ج2، ص99؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.</ref>
 
 
اگر چه امام بسیار کوشید تا از جنگ جلوگیری نماید، اما عمربن سعد برای اینکه نشان دهد در عزم خود در جنگ با امام راسخ است، نخستین تیر را به سوی امام و سپاهش پرتاب کرد و از یاران خود خواست تا نزد عبیدالله‌بن زیاد بر این مطلب گواهی دهند و بدین سان ابن‌سعد آغازکننده جنگ بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437.؛ الفتوح، ج5، ص100-101؛ ارشاد، ج2، ص95-96. </ref> به‌ قول‌ عقاد مصری گویا این‌تیر در سینه‌ او فرو رفته‌ و ناراحتش‌ کرده‌ بود و خواست‌ خود را از این‌ ناراحتی‌ خلاص‌ کند.<ref>- الحسین ابوالشهداء، ص179. </ref> با پرتاب‌ این‌ تیر جنگ‌ رسماً شروع‌ شد.
 
 
پدرش سعدبن ابی‌وقّاص در سریه عبیدةبن حارث که در هشتمین ماه هجرت در محل رابغ به وقوع پیوست، نخستین تیر را به سوی مشرکان پرتاب کرد<ref>- مغازی واقدی، ج1، ص10؛ السیرة النبویه ابن‌هشام، ج2، ص241. </ref> و 60 سال بعد او خود نخستین تیر را به سوی اهل بیت رسالت پرتاب کرد.
 
 
عمربن سعد در تمام طول نبرد لشکر را فرماندهی کرد و از آنان خواست تا از میمنه و میسره سپاه بر امام حمله آرند و لشکر امام را آماج تیر قرار دهند.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437. </ref> او افرادی‌ را از ناحیه‌ راست‌ و چپ‌ به‌ خیمه‌گاه‌ امام‌ فرستاد تا آنها را نابود کنند. چون‌ تنها از جلو می‌توانستند به‌ سپاه‌ امام‌ نزدیک‌ شوند، یاران‌ امام‌ در بین‌ خیمه‌ها رفته‌ و با نیروی‌ فوق‌العاده‌ای‌ به‌ دفاع‌ پرداختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص230؛ نهایة الارب، ج7، ص186.</ref>
 
 
به‌ دستور عمربن‌ سعد، چندین نوبت اصحاب و یاران امام‌ حسین(ع) را سنگ‌باران کردند. از شیوه‌های سپاه کوفه در مقابله با یاران شجاع امام، استفاده از سنگ‌باران بود. در روز عاشورا عمربن سعد به لشکریان خود می‌گفت: ” والله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم. . . “
 
 
مالک بن انس باهلی(کاهلی) چون با اذن امام عازم میدان شد، رو به عمربن سعد کرد و گفت: اگر پدرت سعدبن ابی‌وقّاص بدانستی که روزی از تو این حرکت صادر خواهد شد و با حسین‌بن علی(ع) خواهی جنگید، به دست خویش سر از تنت جدا می‌کرد تا عالم از ننگ وجود ناپاکت پاک گردد. ابن‌سعد خشمگینانه دستور داد تا کوفیان به جنگ او بروند. مالک پس از نبردی شدید به شهادت رسید.<ref>- رک : الفتوح، ج5، ص121؛ بحار الانوار، ج44، ص320، ج45، ص24؛ منتهی الآمال، ص418؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21-22؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص160؛ نفس المهموم، ص132؛ جلاء العیون، ص396.</ref>
 
 
به‌ دستور عمربن‌ سعد، کوفیان از هر سوی عابس‌بن ابی‌شبیب را سنگ‌باران‌ کرده و با ازدحام و یورش او را کشتند و سرش را از بدن جدا کردند. جمعی از آنان ادعای قتل او را کردند. عمربن سعد که دلاوری و رشادت او را می‌دانست، گفت: او را یک سرنیزه نکشته است.‌<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص73؛ البدایه و النهایه، ج8، ص200؛ الکنی و الالقاب، ج1، ص196.</ref>
 
 
پس از شهادت علی‌اکبر، امام حسین(ع) بر بالین‌ کشته‌ فرزندش‌ نشست‌ و صورت‌ بر صورت‌ او نهاد و در حالی‌ که‌ می‌گریست، فرمود: : ”قَتَلَ اللهُ قَوماً قَتَلُوکَ یا بُنَیَّ ما اَجرَ أهُم عَلَی الرَّحمنِ وَ عَلَی اِنتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسُولِ عَلَی‌الدُّنْیا بَعْدَک‌َ الْعَفا“<ref>- الاخبار الطوال، ص256؛ ارشاد، ج2، ص239.</ref> فرزندم‌! خدا بکشد قومی‌ که‌ تو را کشتند. اینان‌ چه‌ بسیار بر خدا و هتک‌ حریم‌ رسول‌ خدا گستاخ‌ گشته‌اند، پس‌ از تو، خاک‌ بر سر دنیا. امام‌ فرزندش را به‌ سینه‌ چسباند تا جان‌ داد. آنگاه ‌عمربن‌ سعد را نفرین کرد که: ” یَابن‌َ سَعْد! قَطَع‌َ اللّه‌ُ رَحِمَک‌َ کَما قَطَعْت‌َ رَحِمی“<ref>- اللهوف، ص47؛ اعلام الوری، ص242؛ بحار الانوار، ج35، ص33؛ مقتل الحسین مقرم، ص324؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص31؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص53.</ref> ای‌ پسر سعد! خداوند نسل‌ تو را قطع‌ کند چنان‌ که‌ نسل‌ مرا از این‌ فرزندم‌ قطع‌ کردی.
 
 
پس از آنکه امام‌ از اسب‌ به‌ زیر افتاد، زینب(س) که‌ نظاره‌گر صحنه‌ بود، خود را به‌ میدان‌ رساند وخطاب‌ به‌ پسر سعد فرمود: ای‌ عمر! آیا سزاوار است‌ اباعبدالله به‌ قتل‌ رسد و تو به‌ نظاره‌ بپردازی‌؟ عمربن ‌سعد پاسخی‌ نگفت‌.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص500؛ تاریخ طبری، ج5، ص452؛ ارشاد، ج2، ص467؛ الفتوح، ج5، ص117-118؛ مقاتل الطالبیین، ص118؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص78؛ البدایه و النهایه، ج8، ص187.</ref>
 
 
عمربن سعد از یارانش خواست تا کار امام را تمام کنند.<ref>- الفتوح، ج5، ص118-119. </ref>
 
 
به دستور او سر امام را از تن جدا کردند<ref>- الطبقات الکبری، ج6، ص421؛ انساب الاشراف، ج2، ص500-501؛ الفتوح، ج5، ص119. </ref> و  همان شب توسط خولی‌بن یزید و حُمَیدبن مسلم  برای عبیدالله به کوفه فرستاد.<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ انساب الاشراف، ج2، ص503؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref>
 
 
بنا بر فرمان عبیدالله‌بن زیاد و به دستور عمربن سعد چند تن بر بدن امام اسب تاختند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص502؛ تاریخ طبری، ج5، ص454-455؛ ارشاد، ج2، ص111؛ مروج الذهب، ج3، ص258-259؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.</ref> عمربن سعد فرمان عبیدالله‌بن زیاد را با دقت تمام و طبق اوامر مستقیم و صریح انجام داد.
 
 
پس از حمله به خیمه‌ها و غارت اموال امام، چون عمربن سعد خود را به‌ خیمه‌ها رساند و خاندان‌ رسول‌الله(ص) را آشفته‌ دید، دستور داد دیگر کسی متعرض خیمه‌ زنان و غارت پوشش و مال و متاع آنان‌ نشود و عده‌ای‌ را نیز مأمور خیمه‌های‌ غارت‌ شده‌ و زنان‌ و علی‌بن‌ الحسین(ع) قرار داد تا کاملاً از آنان مواظبت و محافظت‌ شود و صدمه‌ای‌ به‌ آنان‌ وارد نشود.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص501؛ الامامه و السیاسه، ص258؛ المعارف، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص453-454؛ ارشاد، ج2، ص468-469؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص79؛ البدایه و النهایه، ج8، ص188. </ref>‌
در بامداد یازدهم‌ محرم‌، عمربن‌ سعد دستور داد کشتگان‌ اموی‌ را در نقطه‌ای‌ جمع‌ و پس‌ از برگزاری‌ نماز میت‌، آنان را دفن‌ کردند.<ref>- تاریخ ابن خلدون، ج2، ص36. </ref>‌ اما اجساد شهیدان‌ خانواده‌ پیامبر(ص) در برابر دیدگان‌ زنان‌ و کودکان‌ عریان،‌ هم‌چنان‌ در صحرا بر خاک‌ افتاده‌ بودند.
 
 
عمربن سعد بی آنکه حداقل حمیت انسانی خویش را با دفن جنازه‌ها نشان دهد، سپاه خویش را برگرفت و همراه زنان و کودکان و بازماندگان کاروان حسینی و سرهای شهدای کربلا که بر نیزه کرده بودند، کربلا را به سوی کوفه ترک کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص503؛ الاخبار الطوال، ص259-260؛ تاریخ طبری، ج5، ص455-456؛ ارشاد، ج2، ص113-114 .</ref>
با پایان یافتن واقعه کربلا، دیگر عمربن سعد روی آسایش ندید. خود می‌گفت: هیچ‌کس بدتر از من‌ به‌ خانه خویش برنگشته است، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت‌ کرده‌ و عدالت‌ را پایمال و قرابت‌ را قطع‌ نموده و مرتکب گناه بزرگی شدم.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص507؛ الاخبار الطوال، ص260.</ref>
 
 
عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه، نامه‌ای را که به عمربن‌ سعد نوشته و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن‌ سعد مطالبه نمود، اما ابن ‌سعد از دادن آن خودداری کرد و گفت‌: آن نامه‌ از بین‌ رفته‌ است.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.</ref>
 
 
عمربن سعد پس از عاشورا نیز در خدمت حکومت اموی بود و بر تحرکات شیعیان در کوفه نظارت داشت.
 
 
در سال 64 و با مرگ یزید و فرار عبیدالله‌بن زیاد از کوفه و عزل جانشین او عمروبن حُرَیث مخزومی، مردم کوفه قصد داشتند عمربن سعد را به امارت بردارند که با ممانعت زنان قبایل هَمدان، کَهلان، ربیعه و نَخَع روبه‌رو گشتند.<ref>- ر.ک : مروج الذهب، ج3، ص283-284.</ref>
 
 
عمربن سعد به هنگام قیام سلیمان‌بن صُرَد خُزاعی کوفی در سال 65، از بیم کشته شدن به دست مردم، شب‌ها در دارالاماره کوفه می‌خوابید.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص586-587.</ref>
در هنگام قیام توابین به رهبری سلیمان‌بن صرد،  عمربن سعد، شبث‌بن ربعی و یزیدبن حارث‌بن رویم ستاد تبلیغاتی درست کردند و بر این مهم اصرار داشتند و تبلیغ می‌کردند و توده‌ها را به سوی سلیمان‌بن صرد دعوت می‌کردند. آنان می‌گفتند: سلیمان می‌خواهد با دشمنانتان( شامی‌ها) درافتد، ولی مختار می‌خواهد خود شما را نابود کند و شهرتان را تصرف نماید.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص67. </ref> این سخن نشان‌دهنده این است که آنان در ارزیابی بسیار دقیق بوده‌اند.
 
 
پس از تسلط زبیریان بر کوفه، او به همراهی شبث‌بن ربعی و یزیدبن حارث‌بن رُوَیم، در تشویق عبدالله‌بن یزید خطمی انصاری حاکم زبیری کوفه، در دستگیری مختار ثقفی و زندانی شدن او نقش داشت. او به عبدالله‌بن یزید گفت: مختار در نطر دارد فتنه‌انگیزی کند. به من خبر رسیده که گروهی از پیروان ابوتراب به او دل بسته‌اند و من از وی ایمن نیستم. هم‌اکنون دنبالش بفرست و دستگیرش کن و به زندانش افکن.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص580؛ الفتوح، ج6، ص76. </ref>
 
 
عمربن سعد یک‌بار دیگر نیز از ابن‌مطیع والی زبیری جدید کوفه خواست تا مختار را دستگیر و زندانی نماید اما ابن‌مطیع ابتدا برای اینکه به خواسته‌های اشراف کوفه و طرفداران ابن‌زبیر پاسخ مثبت دهد، به گونه‌ای رفتار کرد که قصد دستگیری مختار را دارد، ولی در این‌کار جدی نبود.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص88.</ref>
 
 
در سال 66 هجری، مختاربن ابی‌عبیده ثقفی در کوفه قیام کرد. او در تعقیب قاتلان امام حسین(ع) بود و اگر چه در ابتدا بنا به درخواست عبدالله‌بن جَعدةبن هُبَیره مخزومی که به سبب قرابت با امام علی(ع)،<ref>- این فرد برادر طفیل‌بن جعدةبن هبیره است که با ام‌هانی خواهر امیرالمؤمنین خویشاوندی داشته است. ر.ک : بحار الانوار، ج45، ص378. </ref> نزد مختار گرامی بود، امان‌نامه‌ای برای عمربن سعد نوشت، اما با گنجاندن عبارتی زیرکانه،<ref>- اِنَّکَ اَمِنٌ بِاَمانِ اللهِ. . . اِلاّ اَن تُحدِثَ حَدَثاً  </ref> دست خود را علیه او بازگذاشت.<ref>- تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص196؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.</ref> 
 
 
گفته شده محمد بن حنفیه از کوتاهی مختار در مورد عمربن سعد معترض بود به همین سبب مختار تدبیری اندیشید تا بتواند او را مجازات کند. او دستور داد تا زنانی نوحه‌سرا بر درِ سرای عمربن سعد بگمارند تا بر امام حسین(ع) نوحه سرایند و گریه کنند.<ref>- بحار الانوار، ج45، ص378. </ref>
 
 
بنا به نقل طبری، مختار، ابوعمره کیسان صاحب شرطه خود را به خانه عمربن سعد فرستاد. ابوعمره، عمربن سعد را کشت و سرش را نزد مختار برد. مختار آن سر را به حفص پسر عمربن سعد نشان داد و سپس سر او را نیز از تن جدا کرد و گفت: این سر در قبال سر امام حسین(ع) و این سر در قبال سر علی‌اکبر اما تفاوت از کجا تا به کجاست؟! سپس هر دو سر را به نزد محمدبن حنفیه به مدینه فرستاد.<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص168؛ تاریخ طبری، ج6، ص61-62؛ الفتوح، ج6، ص245-246؛ البدء و التاریخ، ج6، ص24،21. </ref>‌ بنا به نقل دینوری، عمربن سعد تا پس از کودتای نافرجام اشراف کوفه علیه مختار پنهان بود.پس از شکست کودتا و فرار اشراف کوفه به بصره، او نیز جزء فراریان بود. مختار ابوقلوص شبامی یکی از خواص خود را با گروهی سواره‌نظام به دنبالشان فرستاد. ابوقلوص او را هنگام فرار دستگیر کرد و به دارالاماره کوفه آورد. به دستور مختار، ابوعمره او را گردن زد.<ref>- الاخبار الطوال، ص301. </ref>‌
 
 
مرگ عمربن سعد به سال 66 <ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص164؛ تاریخ طبری، ج6، ص61-62؛ الفتوح، ج6، ص245-246.</ref> یا سال 67 <ref>- المعرفة و التاریخ، ج3، ص303؛ شذرات الذهب، ج1، ص292.</ref> رخ داد. یعقوبی می‌نویسد: پس از مرگ، جسد او را هم سوزاندند.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.</ref>
 
 
پس از شهادت امام‌ حسین(ع) و در غارت روز عاشورا، زره امام را عمربن سعد برای خود برداشت. پس از کشته شدن ابن‌سعد، مختار آن زره را به ابوعمره کیسان قاتل او بخشید.
 
 
گفته شده است امیرالمؤمنین علی(ع) سال‌ها قبل از واقعه کربلا به عمربن سعد گفته بود چه خواهی کرد که تو را بین دوزخ و بهشت مخیّر کنند و تو دوزخ را اختیار کنی؟<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص242؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص195.</ref> در همان زمان اصحاب امام علی(ع) چون عمربن سعد از در مسجد وارد می‌شد به او می‌گفتند او قاتل امام حسین(ع) است.<ref>- ارشاد، ج2، ص131-132؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.</ref> امام حسین(ع) نیز بر طبق روایتی در گفتگو با عمر او را قاتل خود معرفی نموده بود.<ref>- ارشاد، ج2، ص132؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص195؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج14، ص75.</ref>
 
 
عمربن سعد چنانکه مختار او را وصف کرده، مردی با قدم‌های بزرگ، چشمان فرورفته و ابروان پرمو بود.<ref>- تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص196؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.</ref>
 
 
عمربن سعد از پدرش و از ابوسعید خُدری روایت کرده است و از او پسرانش حفص و ابراهیم و نوه‌اش ابوبکربن حفص و افرادی چون ابواسحاق سبیعی همدانی، یزیدبن ابی‌مریم سلولی، سعدبن عبیده، عَیزاربن حُرَیث، قَتادةبن دعامه سدوسی، محمدبن عبدالرحمن‌بن ابی‌لبیبه، محمدبن مسلم‌بن شهاب زُهری، مطلب‌بن عبدالله‌بن حَنطب و یزیدبن ابی‌حبیب مصری روایت نموده‌اند. اما منابع اهل سنت از او با نکوهش یاد کرده و گفته‌اند که او چون از قاتلان امام‌ حسین‌(ع) بوده، شایستگی برای روایت حدیث ندارد.<ref>- ر.ک : تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص357-358؛ ج26، ص356؛ امتاع الاسماع، ج10، ص131؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56؛ الجرح و التعدیل، ج6، ص111-112؛ تاریخ الثقات، ص357.</ref>‌ ابن‌حجر ضمن اینکه در تقریب او را صدوق شمرده، در تهذیب نوشته است که محدثانی که از عمربن سعد روایت نقل می‌کرده‌اند، مورد اعتراض دیگر راویان قرار می‌گرفته‌اند.<ref>- ر.ک : تقریب التهذیب، ج2، ص56؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56.</ref>‌
 
 
عمربن سعد دوازده پسر و نه دختر از همسران و کنیزان مختلف داشت:<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص168. </ref>‌
 
 
همسران: مریم دختر عامربن ابی‌وقاص مکنی به ام‌حفص، ام‌یحیی دختر عبدالله‌بن معدی کرب‌بن قیس از قبیله کنده، زنی ازقبیله کنده،
 
 
فرزندان: حفص، عبدالله، عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عبدالرحمن، عبدالرحمن اصغر، حمزه، حمزه اصغر، محمد، محمداصغر و دو پسر دیگر با نام‌های مغیره و دخترانی با نام‌های: حفصه، حفصه صغری، حمیده، ام‌عمرو، ام‌عمروصغری، ام‌یحیی، ام‌سلمه، ام‌کلثوم، ام‌عبدالله،
از عمربن سعد نسلی باقی نماند.
 
 
 
==منبع==
 
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 111-127.
 
==پی نوشت==
[[رده: تاریخ]]
[[رده: قاتلان کربلا]]
[[رده: امیر سپاه کوفه]]
۱۰٬۰۷۲

ویرایش

منوی ناوبری