افشین علاء

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

افشین علاء، در فروردین ماه 1348 شمسی در شهرستان نور متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

افشین علاء
افشین علاء.jpg
زادروز فروردین ماه 1348 ه.ش
شهرستان نور
ملیت ایرانی
کتاب‌ها «یک عالم پروانه»، «یک سبد بوی بهار»، «بلدم شعر بگویم»، «نسیم دختر باد»، «خاطرات مه گرفته»، «گل صد برگ و تانک»، «عطر خنده امام»، «حسین فهمیده و پترس»، «وقت نماز است»، «اشک و آب» و «دست‌های مادرم»









زندگینامه

افشین علاء از اعضای مرکز آفرینش‌های ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در اوایل دهه شصت بود، در نوجوانی آثارش به نشریات معتبر کودک راه یافت. اولین شعر او در اوایل انقلاب در کیهان بچه‌ها چاپ شد. او آن زمان کلاس چهارم و پنجم بود و این چاپ شعر او را برای فعالیتش تشویق کرد. کم ‏کم کار خود را به صورت کلاسیک و رسمی آغاز کرد و به گفتن شعرهای کودک با مضامین اجتماعی پرداخت حتی از روی یکی از آن‌ها، سرود مشهوری هم ساخته شد. آثار افشین علاء مورد توجه شاعران موفق آن‌ زمان قرار گرفت. شعرهای وی همیشه با استقبال خوب مخاطبان این گروه سنی مواجه بوده است.

ایشان عضو شورای شعر جوان هستند و یکی از آثارشان که می‌تواند بسیار مورد توجه بچه‌ها قرار بگیرد، قصه‌های شیرین تذکرة الاولیای عطار نیشابوری است که به زبان ساده نوشته شده است. وی کارش را با «یک عالم پروانه» شروع کرد. سردبیر و نویسنده در گروه کودک رادیو، سردبیر مجلات هدف، گنبد کبود و در حال حاضر سردبیر مجلات «دوست» و «نوجوان» و عضو هیئت مدیره انجمن شاعران ایران و عضو شورای شعر واحد موسیقی صدا و سیما است.

آثار افشین علاء

از افشین علاء تاکنون آثاری چون: «یک عالم پروانه»، «یک سبد بوی بهار»، «بلدم شعر بگویم»، «نسیم دختر باد»، «خاطرات مه گرفته»، «گل صد برگ و تانک»، «عطر خنده امام»، «حسین فهمیده و پترس»، «دست‌های مادرم» در حوزه شعر کودک و نوجوان و رمانی درباره زندگی حضرت فاطمه (س) به چاپ رسیده است. دو شعر «وقت نماز است» و «اشک و آب» در کتاب‌های فارسی پایه دوم و چهارم از اشعار وی است. ‏‌‏‏‏‏

اشعار

برای ام‌البنین (س):

زن، رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
اسمی عظیم بود که چون راز سر به مُهر در خانه علی سر افشا شدن نداشت
ام‌البنین (س) کنایه‌ای از شرم عاشقی است کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت
در پیش روی چهار جگر گوشه بتول (س) آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت
زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت
در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک بعد از حسین (ع) میل تسلای خود نداشت
عمری به شرم زیست که عباس (س) وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت


در غروبی نفس‌گیر

پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری «قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟ قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد بی‌ تو آن خیمه زندان من بود
کاش می‌شد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی‌خواست تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفس‌گیر روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم پاره‌های تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری «قل اعوذ برب‌الفلق» بود

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 938-940.

پی نوشت