رضا اسمخانی

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۲۴ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رضا اسمخانی در سال 1366 در زنجان متولد شد. وی لیسانس کشاورزی خود را از دانشگاه ز...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

رضا اسمخانی در سال 1366 در زنجان متولد شد. وی لیسانس کشاورزی خود را از دانشگاه زنجان اخذ نمود. شروع فعالیت ایشان در حوزه شعر و ادبیات به صورت جدی از سال 1389 شروع شد و تا کنون دو کتاب «رو چشام قدم بزن» و «یک ربع به یک» از وی به چاپ رسیده است. رضا اسمخانی مسئول برگزاری چندین جشنواره شعر و مسابقات استانی بوده و در چندین جشنواره سراسری عاشورایی نیز برگزیده شده است. وی هم اکنون کارشناس انتشارات جهاد دانشگاهی استان زنجان می‌باشد. ‏‌‏‏‏‏

                                      ٭   ٭   ٭

می‌آید و انگار کسی دوروبرش نیست از آن ‏ همه سرباز یکی پشت سرش نیست ذرات جهان یکسره در سلطه اویند اما به خداوند جهان در نظرش نیست لبخند به لب دارد و آماده جنگ است انگار نه انگار که دیگر پسرش نیست از ظلمت این دشت پر از واهمه پیداست خورشید پذیرفته که دیگر قمرش نیست هی تیر پس از تیر پس از تیر پس از تیر... اخر به چه رویی بنویسم سپرش نیست؟ گفتم به لبش جرعه آبی برسانم بالای سرش رفتم و دیدم که سرش نیست این سرو چه سرویست که این‌گونه خمیده‌ست این کوه چه کوهی‌ست که حتی کمرش نیست «آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب» ‏‌‏‏‏‏ جز نیزه سرگشته کسی همسفرش نیست ... شاعر چه کند خواست بیاید به حرم... دید بار سفرش هست ولی بال و پرش نیست

                                      ٭   ٭   ٭

می خواست در برابر طوفان بایستدت نها خودش میانه میدان بایستد پیش برادرش به پدر قول داده بود در چنگ بادهای پریشان بایستد از روزهای کودکی‌اش لحظه می‌شمرد یک روز در میان نیستان بایستد

هفتاد بار آیه امن یجیب خواند                                  تا اینکه روی نقطه پایان بایستد

لب تشنه-دست‌هاش قلم-‌های العطش مجبور شد که مشک به دندان بایستد هی فکر می‌کنم که ببینم چه می‌شود تیری اگر موازی مژگان بایستد مردانگی به ذات خودش غبطه می‌رود وقتی که مرد بر سر پیمان بایستد

                                      ٭   ٭   ٭

چشمی ببخش تا که ببیم ستاره را کاری بکن که ای غزل نیه کاره را... تسبیح دانه دانه به تاراج می‌رود کاری بکن به‌هم بزنی استخاره را شش ماه می‌شود که به دنبال فرصتی... ای کاش با خودت نبری شیرخواره را امشب بگو به دخترکت تا در آورد از گوش‌های کوچک خود گوشواره را یا که به گوش همسرت آهسته‌تر بگو از سینه‌اش رها بکند گاهواره را ... باید که می‌رساند صدای تو را کسی تا پرکند ندای تو بانگ مناره را چیزی نمانده خطبه خونی خواهرت از جا در آورد در دارالاماره را

امشب دوباره می‌گذرم از کنار آب                              تا پرکنم برای تو ای مشک پاره را

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1281-1282.

پی نوشت