امیر ایزدی همدانی

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۳۴ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''امیر ایزدی همدانی،''' فرزند محمد در دی ماه 1358 خورشیدی در همدان و در خانواده‌...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

امیر ایزدی همدانی، فرزند محمد در دی ماه 1358 خورشیدی در همدان و در خانواده‌ای دوستدار اهل بیت (ع) چشم به جهان گشود. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

امیر ایزدی همدانی
پرونده:امیر ایزدی همدانی
زادروز دی ماه 1358 ه.ش
همدان
پدر و مادر محمد ایزدی همدانی
ملیت ایرانی
آثار «خورشیدهای درخشان»، «دو دریا» و «ستاره‌های فروزان»
استاد علی‌ اصغر سپهری









زندگینامه

قبل از ورود به دبستان و از همان سنین خردسالی با جلسات قرائت قرآن و هیئت‌های مذهبی مأنوس شد، وی با جلسه مجمع‌الذاکرین همدان و جامعه شعرا و مداحان آل محمد (ع) آشنا و از اساتید بزرگواری چون علی‌ اصغر سپهری بهره‌ها برد. ایشان از سیزده سالگی سرودن اشعار آیینی را تجربه کرد.

آثار امیر ایزدی همدانی

آثار امیر ایزدی همدانی عبارتند از: در سال 1386 اولین دفتر سروده‌هایش با نام «خورشیدهای درخشان» چاپ و منتشرشد. «دو دریا» و «ستاره‌های فروزان» از دیگر آثار ایشان است. [۱]‏‌‏‏‏‏

اشعار

گل‌واژه قاموسِ عاشوراست عبّاس در حفظ دین، چون کوه، پابرجاست عبّاس
رخسار او را ماه می‌خوانند، امّا زیباتر از مهرِ جهان آراست عبّاس
در چهره‌اش نورِ خدا را می‌توان دید بر بازویش گل‌بوسه مولاست عبّاس
دُردانه اُمّ‌البنین و شبلِ حیدر محبوبِ قلبِ حضرت زهراست عبّاس
باب‌الحسین و مظهرِ کلّ فضائل باب‌الحوائج از حق یکتاست عبّاس
ای دردمندان! دامنش گیرید بر کف نامش کلیدِ قفلِ مشکل‌هاست عبّاس
حتّی به روی دشمنان هم در نبندد لطفش به خیلِ دوستان پیداست عبّاس
بی‌دست، دستِ هر ز پا افتاده، گیرد هر چند باشد تشنه لب، سقّاست عبّاس
دشمن‌شکن، شمشیر زن، قامت قیامت شیرِ خدا در عرصه هیجاست عبّاس
از نعره‌اش قلبِ سپاه کفر لرزید اسلام را سردارِ بی‌پرواست عبّاس
خطّ امان از شمرِ کین گستر نگیرد وقتی امامش یکّه و تنهاست، عبّاس
همراهِ جانان ماند و جانش را فدا کرد از حبّ ثاراللَّه، دلش شیداست عبّاس
سربازِ جانباز و سرافرازِ حسین است سرلشکر اُردوی عاشوراست عبّاس
تنها نه یک رزمنده جان بر کف است او از آیه‌های محکمِ تقواست عبّاس
چون چشمه از محرابِ او، اخلاص جوشد از سجده‌هایش نقش، بر سیماست عبّاس
در کربلا بوده است هفده منصب، او را خدمتگزارِ عترتِ طاهاست عبّاس
منظومه ایثار و صبر و استقامت در علم و حلم و معرفت، دریاست عبّاس
هر کس که دیدم، بود مدیونِ ابالفضل از بس کرامت پیشه و آقاست عبّاس
من از یهودی‌ها، مسیحی‌ها شنیدم گفتند: در جود و کرم، غوغاست عبّاس
زرتشتی و هندو، برایش نذر کردند عقده گشای مردمِ دنیاست عبّاس
از آنچه در بینِ زمینی‌هاست مشهور مشهورتر در عالمِ بالاست عبّاس
یک پهلوانِ قهرمان با فخر می‌گفت: اُلگوی مردی در میانِ ماست عبّاس
من گر چه سر تا پا گناهم، روسیاهم پشت و پناهم روزِ وانفساست عبّاس
عمری زدم بر سینه، سنگ حبّ او را در مُلکِ قلبم والی و والاست عبّاس
بر چای ریز و سینه زن، سقّا، علم‌کِش فریادرس امروز و هم فرداست عبّاس
دستش بُوَد در حشر، اسبابِ شفاعت باللَّه، اُمیدِ شیعه در عقباست عبّاس
آنقدر از او گفتم که دل شد کربلایی گلدسته‌ها و گنبدش زیباست عبّاس
درگاه پاکش قبله اربابِ حاجت صحنِ شریفش جنّت الاعلاست عبّاس
میدانِ مشکِ کربلا، با اشک گوید: مشکش دریده، دیده خون پالاست عبّاس
از کفّ العبّاسش بگویم؟ یا نگویم؟ دستش نمی‌دانی چرا آنجاست عبّاس؟
گویا قلم کردند دستش را به شمشیر صد پاره تن از فتنه اعداست عبّاس
دست و سر و چشمش ز خون گردید رنگین هر عضوِ او، یک گوشه صحراست عبّاس
در موجِ غم‌ها فکرِ اصغر بود آن دم چون جانِ شیرینش وِ را می‌خواست عبّاس
پشتِ حسین بن علی ز این غم شکسته از بس که داغش سخت و جانفرساست عبّاس
گویا زبانِ حالِ ثاراللَّه چنین بود: ز اشک مصیبت، دیده‌ام دریاست عبّاس
سنگینی بارِ غمت مانده به دوشم آثار غم در چهره‌ام پیداست عبّاس
از دیدنِ اشکم سرِ نعشِ برادر شادی قرین با لشکرِ اعداست عبّاس
در خیمه‌های سوخته، هنگامِ غارت ذکر همه بعد از تو واویلاست عبّاس
ای «ایزدی» بر گو به خیلِ اهلِ معنا اخلاص را، ایثار را، معناست عبّاس


سفیر معصوم

سلام باد به مسلم که روح غیرت داشت شکوه‌ هاشمی و دانش و فضیلت داشت
سلام باد به مردی که بر امام حسین به قدرِ وسعتِ صد کهکشان، ارادت داشت
درودِ خلق نثارش که پیش از میلاد بزرگ گریه کن، چون رسول رحمت داشت
چنان‌که صهر رسول خدای، گشت علی برای صهر علی بودن، او لیاقت داشت
ز درک فیضِ حضورِ سه حجّت بر حق درون سینه یمِ علم و حلم و حکمت داشت
مروّجی که شریعت به وی بُود مدیون مبلّغی که در ابلاغِ حق، بلاغت داشت
خطیب منبر اخلاص و پاسدار یقین شهید راه عقیده که پاک سیرت داشت
به دست، تیغِ گران در جهاد با کفّار به فرق، افسری از یاری ولایت داشت
نسیم بارگهش دردها کند درمان هزار معجزه آن صاحبِ کرامت داشت
خوشا کسی که شبی پیشِ مسجد کوفه طواف مرقد او کرد و این سعادت داشت
خبر دهید به زوّارِ مسلم بن عقیل که او ز روز ازل، رخصتِ شفاعت داشت
امام عصر، در آن بارگاه دیده شده کنارِ مرقدِ مسلم، مقامْ حجّت داشت
اگر چه او نَبُوَد جزء چارده معصوم سفیر خون خدا، پاک بود و عصمت داشت
به کوفه آمد و بگرفت عهد از مردم ز سوی سرورِ آزادگان، نیابت داشت
زدند دست به دامان پاک او مردم که آن منادی حق، مژده سعادت داشت
ولی چه سود؟! شکستند عهدِ خود قومی که بی‌وفایی آن‌ها به دهر، شهرت داشت
کسی که صبح، هزاران نفر مُریدش بود میان مسجد کوفه به پا جماعت داشت
به غیرِ سایه خود، همرهی نداشت به شب به روی شانه خود، کوله‌بارِ محنت داشت
اگر چه لعل لبش خشک بود و کام عطشان ز چشم، چشمه اشکی روان به صورت داشت
غریب کوفه به تاریکی شب از کوچه گذشت و دید زنی را که پاک فطرت داشت
گرفت آب از او، کام خشک خود تر کرد بگفت نام و نشانش، چنانکه شهرت داشت
خلاف عهد شکن‌های کوفه، آن بانو به لوح سینه خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت
شناخت مسلمه، چون مسلمِ فلک فر را و دید چهره ماهش که گردِ غربت داشت
گشود دربِ سرا را به روی مهمانی که با نبی و وصی، نسبت و قرابت داشت
بگفت خانه از آنِ تو، من کنیزِ تواَم قدم به چشمِ ترم نِه، که اشک حسرت داشت
غریبِ کوفه پناهنده شد به بانویی که بر سفیر امامش، خیالِ خدمت داشت
درون خانه طوعه به میهمانی رفت چو دید دعوت آن پیرِ زن، حقیقت داشت
سحرگهان که خبر یافت، خصم از جایش میان کوچه به پا جلوه قیامت داشت
برابرِ سپهی، یک تنه قیام نمود دلیر بود و چنان کوه استقامت داشت
چو شیرِ شرزه بر آن روبهان هجوم آورد که هم شجاعتِ بسیار و هم شهامت داشت
به بندِ فتنه کشیدند دستِ او، افسوس! لبش ز ضربتِ خصمِ دنی، جراحت داشت
چو دست بسته به دارالاماره‌اش بردند نکرد سر برِ کس خم، شکوه و عزّت داشت
نداشت محرمِ رازی که حرفِ دل گوید وصی پاک نبودش، ولی وصیت داشت
که با حسین بگویید: باز گرد از راه شکست کوفی پیمان، چنان‌که عادت داشت
میا به کوفه که ترسم کشند دونانت به امرِ آن که به آل نبی، عداوت داشت
فراز بام، سپردند چون به جلادش دلی شکسته از آن قومِ بی‌مروّت داشت
چو خواست آب، سه نوبت برایش آوردند نگشت قسمتش آن آب! این چه حکمت داشت؟
به کام خشک نظر کرد سوی شهر رسول سلام داد به آن‌ کس کز او نیابت داشت
وفای او بنگر، زیر تیغِ خصم، سلام به سیدالشّهدا لحظه شهادت داشت
بگیر دامنِ او «ایزدی» که پورِ عقیل جواب داده به هر سائلی که حاجت داشت

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1161-1165.

پی نوشت

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏