الهام امین

الهام امین قوژدی (١٣٥٨ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

الهام امین
زادروز تیر ماه ١٣٥٨ه.ش
مشهد
آثار «شالی از شکوفه»
استاد ذبیح الله صاحبکار

زندگینامهویرایش

الهام امین در تیر ماه 1358 شمسی در مشهد به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. پدرش کارمند دادگستری و مادرش معلم بود. تا ده سالگی در شهرستان گناباد در جنوب خراسان رضوی می‌زیست و از آن زمان به بعد برای سکونت به همراه خانواده به مشهد آمد. سرودن شعر را از شانزده سالگی آغاز کرد و از همان زمان در جلسات شعر انجمن‌های ادبی مشهد شرکت می‌کرد و از محضر اساتیدی چون ذبیح الله صاحبکار بهره ‏‌برد.

وی در سال ١٣٧٦ ه. ش در رشته علوم سیاسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و با انجمن‌های ادبی اصفهان به ویژه انجمن صائب ارتباط برقرار کرد. تأسیس کانون شعر و ادب دانشگاه اصفهان با همکاری جمعی از شاعران دانشجو و انتشار نشریه ادبی «مشرق آواز» از دیگر فعالیت‌های ادبی ایشان در طی سال‌های دانشجویی‌‏اش بود.

ایشان پس از اتمام تحصیل به مشهد بازگشت و به عنوان دبیر خبر در واحد اطلاعات و اخبار سازمان صدا و سیمای خراسان مشغول به ‏کار شد. هم‌زمان تحصیل خود را در مقطع کارشناسی ارشد رشته مطالعات منطقه خاورمیانه در دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه در تهران ادامه داد.

امین خدمت در سازمان صدا وسیما و تدریس در دانشگاه را در کارنامه فعالیتی خود دارد.‏‌‏‏‏‏‏‏[۱]

آثارویرایش

الهام امین در سال ١٣٨٨ ه. ش نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «شالی از شکوفه» با تلاش خانم سیمیندخت وحیدی منتشر کرد و در همان سال جایزه قلم زرین را به خود اختصاص داد.

اشعارویرایش

نقاش عشقویرایش

باز این چه آتشی است که باریده بر زمین خون عزیز کیست که می‌جوشد این چنین
بر آسمان چه رفت که از هم شکافت ماه یا ناگهان دمید دو خورشید بر زمین
یک دشت سرخ، دشت بلا دیده، دشت داغ گل‌های سر بریده به شمشیرهای کین
یک مشک تکه تکه و یک جسم چاک چاک یک شط تا همیشه عطشناک و شرمگین
این بانگ مانده تا به ابد جاودان کیست کاین‌گونه داغدار طلب می‌کند معین
هر چند از سبوی تو مستیم یا حسین
شرمندگان روی تو هستیم یا حسین


چون آفتاب که از پس ابری برآمده حجت تمام کرده و بی‌یاور آمده
خورشید روشن است قدم می‌نهد به دشت یا نوری از سلاله پیغمبر آمده
سردار سربلند سپاهی است نامدار او را مبین که بی‌کفن و بی‌سر آمده
عطر بهشت دارد و زیبا شکفته است این سرخ گل که از همه گل‌ها سر آمده
این شعر نیست می‌چکد از نای این قلم این خون گرم اوست که بر دفتر آمده
هر چند از سبوی تو مستیم یا حسین
شرمندگان روی تو هستیم یا حسین


هفتاد داغ از جگرش داد می‌زند استاده است و داد ز بیداد می‌زند
ای وای بر مرام شما پست مردمان رو بر سپاه کرده و فریاد می‌زند
دنیا تمام هستی و دین بر زبانتان بازیچه‌ای که تیشه به بنیاد می‌زند
اینجا که می‌رسم قلمم گریه می‌کند خط بر تمام آنچه غزل زاد می‌زند
نقاش عشق می‌رسد و طرح تازه‌ای از کربلای سرخ تو در یاد می‌زند
هر چند از سبوی تو مستیم یا حسین
شرمندگان روی تو هستیم یا حسین


ای آفتاب محض! چه سرخ است قامتت! بر بام آسمان چه بلند است رأیتت
تقویم را هزار محرم گذشت و باز افراشته است بر سر هر کوچه رأیتت
تقویم را هزار محرم... ولی هنوز پوشیده‌ایم رخت سیاه از مصیبتت
مولای ما حسین! که پیش از صدای صور قامت کشید در همه عالم قیامتت
ما مؤمنان نام توایم ای رسول عشق هفتاد معجز است برای رسالتت
هر چند از سبوی تو مستیم یا حسین
شرمندگان روی تو هستیم یا حسین

سپیدهویرایش

چشمش گریست دشت به آتش کشیده را بی‌تاب گشت سرخی حلق بریده را
آرام بر لبان عطشناک بوسه زد در برگرفت قامت در خون تپیده را
زینب! عمود خیمه عالم شکسته شد وقتی که کوفه بر تو فرو بست دیده را
اینک به گوشه گوشه صحرا صبور باش گل‌های نو شکفته از شاخه چیده را
پیراهنی که بوی حسین تو می‌دهد زینب! صبور باش دو دست بریده را
زینب نگاه کن به افق‌های دور دست آن سینه سرخ‌های به مقصد رسیده را
آنک بگو به پستی و نامردمی بگو این گرگ‌های وحشی یوسف دریده را
زینب بگو که در پی این شام می‌رسد یک دست مهربان که برآرد سپیده را

سبزترین باغ خداویرایش

تو خزان دیده بهاری، چه شکوفا شده‌ای در شگفتم که عطشناکی و دریا شده‌ای
عطش و آتش و خون، بازی عقل است و جنون تو در این معرکه سرمست تماشا شده‌ای
تیغ در تیغ کمر بسته به خشکاندن تو زخم بر زخم چه گل کرده چه زیبا شده‌ای
خیمه در خیمه از این خاک عطش می‌جوشد خاک را با عطش و عشق پذیرا شده‌ای
آسمان سرخ و زمین سرخ و پروبال تو سرخ بی‌جهت نیست به پرواز مهیا شده‌ای
تا ابد سبزترین باغ خدا خواهی بود ای که در سرخ‌ترین حادثه معنا شده‌ای

رباعیویرایش

در سینه غم نوای نی جا مانده است در حنجره‌‌های‌ نی جا مانده است
زان روز که بوسه زد به لب‌های حسین اندوه میان نای نی جا مانده است


دل‌ها ز غم عزیز زهرا می‌سوخت بر بی‌کسی‌اش تمام دنیا می‌سوخت
ای کاش زمین به کام آتش می‌رفت وقتی ز عطش لبان دریا می‌سوخت


از عزت خون نگاهمان تر مانده است بر شانه آسمان کبوتر مانده است
گر باغ پر از شقایقی اینجا هست داغی است که از گلوی اصغر مانده است

منابعویرایش

پی نوشتویرایش

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏