اشراق آصفی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
اشراق آصفی از شاعران نیکو بیان عهد قاجاری است.
'''اشراق آصفی''' (۱۲۱۹ ه. ق-۱۲۸۰ ه. ق) از شاعران عهد قاجاری است.
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    =اشراق آصفی
| نام                    =اشراق آصفی
خط ۴۶: خط ۴۶:
|امضا                  =
|امضا                  =
}}
}}
==زندگینامه==
محمّد‌بن ابوالقاسم اشراق ‌آصفی به سال ۱۲۱۹ ه.ق در شیراز متولّد شد. وی از سادات حسینی شیراز بود و از عرفان، ادب، علوم ریاضی و حکمت بهره‌داشت. 
اشراق آصفی از شاعران نیکو بیان عهد قاجاری است. دوره‌ای که در آن، شاعران استاد زمان، همه به شیوه‌ی بیان متقدّمان بازگشتند و هر کدام، یکی از بزرگان سخن پیشین را مقتدای خود قرار داده‌اند. وی ابتدا «حیرت» تخلّص می‌کرد و سپس به «حکیم اشراق» ملقب گشت. 
اشراق بعد از دوران صبا به تحصیل ادب سرگرم شد و آنگاه به طی مدارج کمال پرداخت و علاوه بر کسب اقسام حکمت به سلوک در مراحل عرفان روی آورد و محضر او محیط رجال روندگان طریقت، و جویندگان حقیقت شد. اشراق در غزل گاه تابع استادان سخن، سعدی و گاه [[حافظ]] بود و در همه‌ی موارد، توجه به نکات عرفانی داشت. سخنش استادانه و منتخب و افکار و تعبیراتش منسجم است.
درگذشت وی در سال ۱۲۸۰ ه. ق در یزد اتفاق افتاد. 
==ویژگی اشعار==
اشعار دیوان وی در قالب غزلیات، رباعّیات، قصاید و ترکیب‌بند سرده شده‌است. دیباچه‌ی دیوان وی با حمد و ثنای حضرت حق و مدح حضرت ختمی مرتبت آغاز شده است و در آن مدح حضرت امیر (ع) آمده است. در دیوان او ترکیب ‌بندی در رثای سیدالشهدا (ع) در شانزده بند دیده می‌شود که می‌توان آن را مهم‌‌ترین مراثی وی دانست. 
در این ترکیب بند با مضامینی چون هجرت امام حسین(ع) از یثرب، وداع امام حسین(ع) با اهل حرم، رثای حضرت عباس(ع)، ماجرای مقتل و مصایب سیدالشهدا(ع)، بی‌تابی‌های اهل حرم و توصیف هلال ماه محرم و تشبیه آن به قیامت، رو به رو می‌شویم. در این ترکیب‌بند،‌ صنایع ادبی چون استعاره، تشبیه، تناسب، تضاد، مراعات‌النظیر و ... می‌درخشد.
شاعر، قصیده‌ای در اسرار خلقت و بیان و عظمت شأن و مرتبت ائمه معصومین سروده که نشان از ارادت او به این خاندان ارجمند است.
عمده‌ی مضامین شعری اشراق عرفانی است؛ ولی نگاه وی به حماسه‌ی عاشورا احساسی و عاطفی است و فقط بیتی با رنگ و بوی عرفانی در آن وجود دارد.
== اشعار ==
=== ترکیب‌بند ===




۱
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> ای آسمان چه شد که چنین قد خمیده‌ای؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">برگو به دوش، بارِ چه محنت کشیده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای ماه از برای چه رخسار کنده‌ای؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وی زهره در عزای که گیسو بریده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای شب چه ماتم است که پوشیده‌ای سیاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وی صبح از چه روی گریبان دریده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای دل برای کیست که باری ز دیده خون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وی دیده بهر چیست که در خون تپیده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گل پاره کرده جامه و بلبل کند فغان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ای باد غم فرازِ چه جانب وزیده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر صبح اشک ریز بود دیده‌ی سپهر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ای دیده‌ی سپهر به گیتی چه دیده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای چشم روزگار به صحرای کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دانم چه دیده‌ای که مبیناد دیده‌ای</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ذرّات کاینات بود جمله در خروش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ای گوشِ هوشِ دهر همانا شنیده‌ای؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در عرش و فرش این همه افغان و شور و شین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">باشد به ماتم شه لب‌تشنگان حسین</span> 
|}




۲
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> در شش جهت فتاده چه آشوب دیگر است؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دیگر چه شورش است که در هفت کشور  است؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دیگر چه انقلاب که در نُه محیط چرخ؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دیگر چه اضطراب که در چار گوهر  است؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دریای چرخ گویی کاندر تلاطم است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کشتی دهر گویی بگسسته لنگر است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آشوب رستخیز در آفاق شد عیان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شام عزاست یا رب، یا صبح محشر است؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مانا ز عکس خون شهیدی‌ست کز شفق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دامان چرخ اخضر  چون لاله احمر است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ظاهر هلال ماه محرّم شد از افق؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">یا ماهیی به لجّه‌ای از خون شناور است؟</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یا نی، به حربگاه سپهر از حسام کین</span> 
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دست بریده‌ای است که خالی ز پیکر است؟</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برجیس بین که ساخته عمّامه نیلگون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ناهید بین که معجر نیلیش بر سر است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نبود عجب که خاک جهان را دهد به باد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گردون ز آب دیده که جانش پر آذر است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> فریاد ماتم است که در بزم قدسیان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سوز مصیبت است که در عرش داور است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از بانگ نوحه غلغله در عرش کبریاست؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آیا عزای کیست که صاحب عزا خداست؟</span>
|}




==زندگینامه==
۳
محمّد‌بن ابوالقاسم اشراق‌آصفی به سال 1219 ه.ق در شیراز متولّد شد. وی از سادات حسینی شیراز بود و از عرفان و ادب و علوم ریاضی و حکمی بهره داشت.
{| style="margin: 0 auto; "
اشراق آصفی از شاعران نیکو بیان عهد قاجاری است. دوره‌ای که در آن، شاعران استاد زمان، همه به شیوۀ بیان متقدّمان بازگشتند و هر کدام، یکی از بزرگان سخن پیشین را مقتدای خود قرار داده‌اند. وی ابتدا «حیرت» تخلّص می‌کرد و سپس به «حکیم اشراق» ملقب گشت.
| class="b" |<span class="beyt"> عزم رحیل کرد ز یثرب چو شاه دین‌</span>
اشراق بعد از دوران صبا به تحصیل ادب سرگرم شد و آنگاه به طی مدارج کمال پرداخت و علاوه بر کسب اقسام حکمت به سلوک در مراحل عرفان روی آورد و محضر او محیط رجال روندگان طریقت، و جویندگان حقیقت شد. اشراق در غزل گاه تابع استادان سخن، سعدی و گاه حافظ، و در همۀ موارد، متوجه به نکات عرفانی است. سخنش استادانه و منتخب و افکار و تعبیراتش منسجم است درگذشت وی در سال 1280 ه.ق در یزد اتفاق افتاد
| style="width:2em;" |
==ویژگی اشعار==
| class="b" |<span class="beyt">ز اندوه شد به رحلت، جان جهان قرین</span>
اشعار دیوان وی در قالب غزلیات، رباعّیات، قصاید و ترکیب‌بند سرده شده است.
|-
دیباچۀ دیوان وی با حمد و ثنای حضرت حق و مدح حضرت ختمی مرتبت آغاز شده است و در آن مدح حضرت امیر (ع) آمده است.
| class="b" |<span class="beyt"> اشک وداع ریخت چو بر تربت نبی‌</span>
در دیوان او ترکیب ‌بندی در رثای سیدالشهدا (ع) در شانزده بند دیده می‌شود که می‌توان آن را مهم‌‌ترین مراثی وی دانست.
| style="width:2em;" |
===اشعار عاشورایی===
| class="b" |<span class="beyt">بگسست خواست رابطه‌ی عقد ماء و طین</span> 
در این ترکیب بند با مضامینی چون هجرت امام حسین از یثرب، وداع امام حسین (ع) با اهل حرم، رثای حضرت عباس (ع)، ماجرای مقتل و مصایب سیدالشهدا (ع)، بی‌تابی های اهل حرم و توصیف هلال ماه محرم و تشبیه آن به قیامت، رو به رو می‌شویم.
|-
در این ترکیب‌بند،‌ صنایع ادبی چون استعاره، تشبیه، تناسب، تضاد، مراعات النظیر و ... می‌درخشد.
| class="b" |<span class="beyt"> می‌گفت سر برآر ز مضجع دمی که شد</span>
شاعر، قصیده‌ای در اسرار خلقت و بیان و عظمت شأن و مرتبت ائمه معصومین سروده که نشان از ارادت او به این خاندان ارجمند است.
| style="width:2em;" |
عمدۀ مضامین شعری اشراق عرفانی است؛ ولی نگاه وی به حماسۀ عاشورا احساسی و عاطفی است و فقط بیتی با رنگ و بوی عرفانی در آن وجود دارد.
| class="b" |<span class="beyt">وقت وداع آخر و دیدار آخرین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس بر بُراق عزم چو احمد سوار گشت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جبریل از یسارش و میکال از یمین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> می‌شد چو گرد موکبش، اما بر آسمان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خون می‌گریست دیده‌ی این چرخ دوربین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> محمل حریم اهل حرم گشت و راه را</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با گیسوان خویش برُفتند حور عین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آمد به سوی کعبه و هم کعبه با نیاز</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر گرد او طواف نمود از سرِ یقین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هردم ز سیل اشک ملک، منتظر فلک‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کز موج خون، محیط شود کشتی زمین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بهر شهادت ازلی، خضر راه شد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">او را سعادت ابدی سوی دشت کین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شاه شهید شد چو ز بطحا به نینوا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از دل کشید زین غم، بطحا چو نِی، نوا</span>
|}
 
 
۴
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> در کربلا چو خیمه‌ی دارای دین زدند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گفتی که خیمه‌های فلک بر زمین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر خرگهش چو روی نهادند قدسیان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گفتی قدم به عرش جهان آفرین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از اشک اهل بیت، ولی هر قدم، قدم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سکّان عرش بر سر دُرّ ثمین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تیر جفا گروه دغا سوی خیمه‌گاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">انداختند و بر پر روح الامین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> قومی ز گمرهی و ضلالت پی فرار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از موکبش به مرکب تعجیل زین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جمعی ز فیض شوق شهادت به پای او</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سر برنهاده دست به حبل متین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از روضه‌های خُلد برون آمدند و صَف‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر گرد خیمه‌های حرم، حور عین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شب همچو هاله گرد قمر، حلقه‌ی وداع‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">اهل حرم به دور امام مبین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کرّوبیان عالم بالا ز سوز آه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آتش به پرده‌های سپهر برین زدند</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن شب چو در وداع و مناجات شد سحر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خورشید زد به خرگه روحانیان شرر</span>
|}
 
 
۵
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> چون روز حرب، مهر شد از مشرق آشکار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گفتی که تیره گشت چو شب، روزِ روزگار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سر زد چو بانگ کوس مخالف بلند شد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از سینه‌ی سپهر بسی ناله‌های زار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون دید قلّتِ سپهِ شاهِ کم سپاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با صد هزار دیده، فلک گشت اشکبار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بعد از وداع اهل حرم، شاه جم خدم</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بنهاد رو به جانب میدان کارزار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر پشت ذو الجناح چو بنشست، عقل گفت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بی‌پرده جلوه‌گر شده بر عرش کردگار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این گفت احمد است و نشسته است بر بُراق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وان گفت حیدر است و کشیده است ذو الفقار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شیرانِ غابِ احمدِ مختارش از یمین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">میران خیل حیدر کرّارش از یسار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یک‌یک اجازه جو پی حرب مخالفان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا جان و سر کنند به خاک رهش نثار</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هریک به سوی عرصه‌ی هیجا قدم زدند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر بام آسمان شجاعت قدم زدند</span>
|}
 
 
۶
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> فریاد «العطش» چو به گردون شد از حرم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عبّاس زد به عرصه‌ی میدان کین عَلَم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون آب مشک پاره همی ریخت بر زمین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خون مخالفان ز دم تیغ دم به دم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دستش به تیغ کینه شد آخر جدا ز تن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تقدیر دید و تن به قضا داد لا جرم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> می‌شد چنین چو روز ازل سرنوشت او</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آن روز کاش دست عطارد  شدی قلم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آنگه که شد ز اسب نگون پشت شاه دین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بشکست و زان شکست بود پشت چرخ خم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از حجله‌گه چو قاسمِ نادیده کام دید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تنها میان میدان با غم ستاده عم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اشک وداع ریخت به رخساره‌ی عروس‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نشناخت سر به راه وفا آنگه از قدم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر دم که حمله‌ور شدی آن زبده‌ی وجود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کردی ز خیل کوفه بسی همدم عدم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سروِ قدش که زینت باغ رسول بود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از پا فتاد عاقبت از تیشه‌ی ستم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد سوی کارزار، علی اکبری که بود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون احمدش شمایل و چون حیدرش شیم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زان شِبل  بیشه‌ی اسد اللّه شد همی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">قلب سپاه خصم پراکنده چون غنم</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون بحر تیغ در کف او گشت موج‌ور</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دریای خون ز ماه به ماهی رساند نم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر نخل قدّش از ستم چرخ نیلگون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">رگها ز تشنگی همه خشکیده چون بقم</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آخر ز دست ساقی کوثر گرفت جام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دیدی چه رفت آخر ز اهریمنان به جم</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون سروهای گلشن حیدر ز پا فتاد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نوبت به نوگل چمن مصطفی فتاد</span>
|}
 
 
۷
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> چون در برش نبود کسی غیر خیل آه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با خیل آه، شاه روان شد به حربگاه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گردون به گریه گفت که شد خانه‌ام خراب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گیتی به ناله گفت که شد روز من سیاه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بی‌تاب مانده مهرِ جمالش ز قحط آب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در آفتاب کرب و بلا سایه‌ی اله</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آمد به سوی مقتل و بر حال کشتگان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هر دم ز سینه آه رسیدش به اوج ماه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جز تیر کین ندید کسی کایدش به بر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هرچند کرد بر همه اطراف خود نگاه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> با خیل کوفه گفت که ای قوم از شما</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آخر نداشت حقّ پیمبر یکی نگاه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رحم آورید بر علی اصغرم که گشت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">رخسارِ همچو ماه ز بی‌آبیش چو کاه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گیرم که من به کیش شمایم گناهکار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آخر گنه چه آمد از این طفل بی‌گناه</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جز با زبان تیر، جوابش کسی نداد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جز زهر داده پیکان، آبش کسی نداد</span> 
|}
 
 
{{شعر}}
'''8'''
 
{{ب| از سوز سینه در دل او چون نماند تاب‌|تیغ از میان کشید شه دین چو آفتاب }}
 
{{ب| شمشیر شلعه بار برآورد از نیام‌|چون آفتاب و صاعقه از چرخ و از سحاب }}
 
{{ب| روباه‌وار جمله گریزان شدی سپاه‌|هردم که کرد حمله بر اعدا چو شیرِ غاب }}
 
{{ب| رُمحِ فلک شکاف چنان کرد سرکشی‌|در دست او که زَهره‌ی افلاک گشت آب }}
 
{{ب| چون دید کردگار که از ضرب تیغ او|شاید که از خیام فلک بگسلد طناب }}
 
{{ب| بهر بقای عالم و ابقای کاینات‌|از ماورای عرش به جبریل شد خطاب }}
 
{{ب| با عهدنامه‌ی ازل آمد به خدمتش‌|آنگه کشید خسرو دین، پای از رکاب }}
 
{{ب| بر خاک گرم کرب و بلا جسم اطهرش‌|افتاد آن چنان که دل سنگ شد کباب }}
 
{{ب| خورشید کاینات چو افتاد بر زمین‌|ذرّات آفرینش آمد در اضطراب }}
 
{{ب| برخاست از زمین سوی چرخ برین غبار|بربست از آن غبار، رخ آسمان نقاب }}
 
{{ب| جز با زبان خنجر و شمشیر و رمح و تیر|هر چند آب خواست ندادش کسی جواب }}
 
{{ب| دیگر ز شرح آنکه بر آن شه چه روی داد|از کار شد زبان که زبانم بریده باد  }}
{{پایان شعر}}۸
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> از سوز سینه در دل او چون نماند تاب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تیغ از میان کشید شه دین چو آفتاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شمشیر شلعه بار برآورد از نیام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون آفتاب و صاعقه از چرخ و از سحاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> روباه‌وار جمله گریزان شدی سپاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هردم که کرد حمله بر اعدا چو شیرِ غاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رُمحِ فلک شکاف چنان کرد سرکشی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در دست او که زَهره‌ی افلاک گشت آب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون دید کردگار که از ضرب تیغ او</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شاید که از خیام فلک بگسلد طناب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بهر بقای عالم و ابقای کاینات‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از ماورای عرش به جبریل شد خطاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> با عهدنامه‌ی ازل آمد به خدمتش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آنگه کشید خسرو دین، پای از رکاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر خاک گرم کرب و بلا جسم اطهرش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">افتاد آن چنان که دل سنگ شد کباب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خورشید کاینات چو افتاد بر زمین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ذرّات آفرینش آمد در اضطراب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برخاست از زمین سوی چرخ برین غبار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بربست از آن غبار، رخ آسمان نقاب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جز با زبان خنجر و شمشیر و رمح و تیر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هر چند آب خواست ندادش کسی جواب</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دیگر ز شرح آنکه بر آن شه چه روی داد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از کار شد زبان که زبانم بریده باد</span> 
|}
 
 
۹
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> خاکم به سر، بریده شد از تن سر حسین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد افسر سنان، سرِ مهر افسرِ حسین</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از پشت ذو الجناح، چو افتاد بر زمین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جز تیغ کین نبود کسی بر سر حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خنجر چه سان ز روی پیمبر نکرد شرم؟</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون بود بوسه‌گاه نبی، حنجر حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از تیغ ظالمی که دو دستش بریده باد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دست خدا بریده شد از پیکر حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بالای نیزه بود چو موسی به کوه طور</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با حق به گفتگو، لب جان پرور حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفتی علیّ اکبر از عرش رخ نمود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد بر سنان چو رأس علی اکبر حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> انداخت شور و غلغله در بزمگاه قدس‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آمد به عرش چون به فغان مادر حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین غم هر آن که هست، دل اوست پر ملال‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هستی اگر چه نیست بجز ذات ذو الجلال</span>
|}
 
 
۱۰
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> بر طرف بام فاطمه برزد علی الصباح‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مرغی چو ذو الجناح، خضیبش  به خون جناح</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مفهومش اینکه آنکه صفابخشِ مروه بود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد خون او به فتویِ مروانیان مباح</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بُد سینه‌ای که شرح وی از نور کردگار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">صد ره ز تیغ قوم دغا یافت انشراح</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تن‌های یاورانش غلطان به خاک و خون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سرهای سروران همه بر تارک رماح</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر تن حنوطشان همه از خاک کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">اذ حرّک النسیم و اذ هزّت الرّیاح</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرمایه‌ی فلاح بود گریه بر حسین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">یا معشر الاحبّة حیّوا علی الفلاح</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گریان چو چشم فاطمه گشت از غم پدر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">من عینی البتول عیون الدّموع فاح</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون این خبر به فاطمه‌ی مصطفی رسید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آوای ناله از وی تا نینوا رسید</span> 
|}
 
 
۱۱
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> برچیده شد چو مسند شاهنشه زَمن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">برپا نمود چرخ سراپرده‌ی فتن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کردند کوفیان لعین شامیان شوم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سوی سرادق شه دین جمله تاختن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از خیمه‌گاه اهل حرم با دو چشم تَر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بیرون شدند چون گهر از لُجّه‌ی عدن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این یک به مویه موی‌کُنان گفت یا حسین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وان یک به ناله مویه‌کُنان گفت یا حسین</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مهر رخ سکینه خراشیده شد چو ماه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از بس که زد تپانچه به رخسار خویشتن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زینب گشود دیده‌ی گوهرفشان و دید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در خاک و خون فتاده جوانان سیم تن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> افتاده جسم پاک شهیدان اهل بیت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر خاک کربلا همه بی‌غسل و بی‌کفن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین العباد را که ز تب می‌گداخت تن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کردند شمع‌وار به گردن، ز کین رسن</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر خیمه‌گاه شاه زدند آتش جفا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آن‌سان که شد به خیمه‌ی افلاک شعله زن</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اهل حرم پس از ستم قوم نابکار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشتند بر جمازه‌ی  عریان همه سوار</span> 
|}
 
 
۱۲
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> کردند اهل بیت چو بر حربگه گذر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">برکشتگان خویش چو افتادشان نظر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برخاست بانگ نوحه ز ماتم سرای دهر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">افتاد شور ولوله در عرش دادگر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گشتند با خروش ز جمّازه‌ها نگون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در بحر خون شدند به هر گوشه غوطه‌ور</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن یک گرفت جسم به خون غرقه‌ای به پیش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وان یک کشید پیکر صد پاره‌ای به بر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر سو به گریه گفت اسیری که یا اخا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هر جا به ناله گفت یتیمی که ای پدر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بنگر دمی به حالت طفلان بینوا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">رحمی به حال زار اسیران دربدر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گردید دشت کرب و بلا، کوه تا به کوه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دریا ز آب چشم یتیمان خون‌جگر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آتش به خشک و تر زده از آه آتشین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وز غم فشانده خاک عزا سربسر به سر</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آنگه روان شدند به آه و فغان تمام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام</span> 
|}
 
 
۱۳
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> در شام چون که آل نبی را مقام شد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">صبح جهان ز ظلمت اندوه شام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن کس که جبرئیل بُدی بر درش مقیم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وا حسرتا، خرابه‌ی شامش مقام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در مجلس یزید پلید از جفای چرخ‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون جای اهل بیتِ امامِ انام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شوری بپای خاست در آنجا که عقل گفت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">روز قیامت است و زمان قیام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خوردند اهل بیت ز نظّاره  خون دل‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هر دم یزید را میِ عشرت به جام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن کس که ره نداشت ملک در حریم او</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در آن میان نظاره‌گه خاص و عام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای آسمان، حرام تو دیگر حرام باد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">حُرمت مگر به آل پیمبر حرام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر شب رقیه گفت به افغان که ای پدر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">امروز دیگرم به فراق تو شام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد عمر من تمام و ندیدم جمال تو</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با دیدن جمال تو، عمرم تمام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای خامه زین حکایت جانسوز غم فزا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">درکش زبان که موقع ختم کلام شد</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کز شام شد امام امم سوی کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وز کربلا، مدینه شدش تعزیت سرا</span> 
|}
۱۴
<br />
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> در ذکر ماتمی که در آن جای حیرت است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">غوّاص عقل، غرقه‌ی دریای حیرت است</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بشنیده تا حکایت صحرای کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گم گشته پیک وهم به صحرای حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین گردش غریب، که بود از جهان عجب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مهر سپهر، بادیه پیمای حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین باده‌ای که ساقی دوران به جام ریخت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آفاق، مست ساغر صهبای حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین ماجرا ز روز نخستین به بزم قدس‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عقل نخست، انجمن‌آرای حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این داستان به دفتر دوران چو شد رقم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">توقیع آن، مُوَشّح طغرای حیرت است</span> 
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در تعزیت‌سرای جهان اندرین عزا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نُه گنبد سپهر پر آوای حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر ذره‌ای که ظاهر از اشراق آفتاب</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">«اشراق» وار، رهرو بیدای  حیرت است</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> «اشراق» از این خروش به گیتی خموش باش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با قدسیان به بزم فلک هم خروش باش</span> 
|}
 
==کتاب شناسی==
==کتاب شناسی==
دیوان اشراق آصفی، زیر نظر ذبیح الله صفا. بی جا، بی تا، انتشارات دانشگاه تهران.
دیوان اشراق آصفی، زیر نظر ذبیح الله صفا. بی جا، بی تا، انتشارات دانشگاه تهران.


==منبع==


*[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ ۲، ص: ۷۵۵-۷۵۷.]
{{شاعران}}
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران متأخر]]
[[رده:ادبیات]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۲۳

اشراق آصفی (۱۲۱۹ ه. ق-۱۲۸۰ ه. ق) از شاعران عهد قاجاری است.

اشراق آصفی
نام اصلی محمد بن ابوالقاسم
زادروز 1219 ه.ق
شیراز
مرگ 1280 ه.ق
ملیت ایرانی
پیشه شاعر
تخلص «حیرت»، «حکیم اشراق»
اثرپذیرفته از سعدی و حافظ

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمّد‌بن ابوالقاسم اشراق ‌آصفی به سال ۱۲۱۹ ه.ق در شیراز متولّد شد. وی از سادات حسینی شیراز بود و از عرفان، ادب، علوم ریاضی و حکمت بهره‌داشت.

اشراق آصفی از شاعران نیکو بیان عهد قاجاری است. دوره‌ای که در آن، شاعران استاد زمان، همه به شیوه‌ی بیان متقدّمان بازگشتند و هر کدام، یکی از بزرگان سخن پیشین را مقتدای خود قرار داده‌اند. وی ابتدا «حیرت» تخلّص می‌کرد و سپس به «حکیم اشراق» ملقب گشت.

اشراق بعد از دوران صبا به تحصیل ادب سرگرم شد و آنگاه به طی مدارج کمال پرداخت و علاوه بر کسب اقسام حکمت به سلوک در مراحل عرفان روی آورد و محضر او محیط رجال روندگان طریقت، و جویندگان حقیقت شد. اشراق در غزل گاه تابع استادان سخن، سعدی و گاه حافظ بود و در همه‌ی موارد، توجه به نکات عرفانی داشت. سخنش استادانه و منتخب و افکار و تعبیراتش منسجم است.

درگذشت وی در سال ۱۲۸۰ ه. ق در یزد اتفاق افتاد.

ویژگی اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

اشعار دیوان وی در قالب غزلیات، رباعّیات، قصاید و ترکیب‌بند سرده شده‌است. دیباچه‌ی دیوان وی با حمد و ثنای حضرت حق و مدح حضرت ختمی مرتبت آغاز شده است و در آن مدح حضرت امیر (ع) آمده است. در دیوان او ترکیب ‌بندی در رثای سیدالشهدا (ع) در شانزده بند دیده می‌شود که می‌توان آن را مهم‌‌ترین مراثی وی دانست.

در این ترکیب بند با مضامینی چون هجرت امام حسین(ع) از یثرب، وداع امام حسین(ع) با اهل حرم، رثای حضرت عباس(ع)، ماجرای مقتل و مصایب سیدالشهدا(ع)، بی‌تابی‌های اهل حرم و توصیف هلال ماه محرم و تشبیه آن به قیامت، رو به رو می‌شویم. در این ترکیب‌بند،‌ صنایع ادبی چون استعاره، تشبیه، تناسب، تضاد، مراعات‌النظیر و ... می‌درخشد.

شاعر، قصیده‌ای در اسرار خلقت و بیان و عظمت شأن و مرتبت ائمه معصومین سروده که نشان از ارادت او به این خاندان ارجمند است.

عمده‌ی مضامین شعری اشراق عرفانی است؛ ولی نگاه وی به حماسه‌ی عاشورا احساسی و عاطفی است و فقط بیتی با رنگ و بوی عرفانی در آن وجود دارد.

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ترکیب‌بند[ویرایش | ویرایش مبدأ]

۱

ای آسمان چه شد که چنین قد خمیده‌ای؟ برگو به دوش، بارِ چه محنت کشیده‌ای؟
ای ماه از برای چه رخسار کنده‌ای؟ وی زهره در عزای که گیسو بریده‌ای؟
ای شب چه ماتم است که پوشیده‌ای سیاه‌ وی صبح از چه روی گریبان دریده‌ای؟
ای دل برای کیست که باری ز دیده خون‌ وی دیده بهر چیست که در خون تپیده‌ای؟
گل پاره کرده جامه و بلبل کند فغان‌ ای باد غم فرازِ چه جانب وزیده‌ای؟
هر صبح اشک ریز بود دیده‌ی سپهر ای دیده‌ی سپهر به گیتی چه دیده‌ای؟
ای چشم روزگار به صحرای کربلا دانم چه دیده‌ای که مبیناد دیده‌ای
ذرّات کاینات بود جمله در خروش‌ ای گوشِ هوشِ دهر همانا شنیده‌ای؟
در عرش و فرش این همه افغان و شور و شین‌ باشد به ماتم شه لب‌تشنگان حسین


۲

در شش جهت فتاده چه آشوب دیگر است؟ دیگر چه شورش است که در هفت کشور است؟
دیگر چه انقلاب که در نُه محیط چرخ؟ دیگر چه اضطراب که در چار گوهر است؟
دریای چرخ گویی کاندر تلاطم است‌ کشتی دهر گویی بگسسته لنگر است
آشوب رستخیز در آفاق شد عیان‌ شام عزاست یا رب، یا صبح محشر است؟
مانا ز عکس خون شهیدی‌ست کز شفق‌ دامان چرخ اخضر چون لاله احمر است
ظاهر هلال ماه محرّم شد از افق؟ یا ماهیی به لجّه‌ای از خون شناور است؟
یا نی، به حربگاه سپهر از حسام کین دست بریده‌ای است که خالی ز پیکر است؟
برجیس بین که ساخته عمّامه نیلگون‌ ناهید بین که معجر نیلیش بر سر است
نبود عجب که خاک جهان را دهد به باد گردون ز آب دیده که جانش پر آذر است
فریاد ماتم است که در بزم قدسیان‌ سوز مصیبت است که در عرش داور است
از بانگ نوحه غلغله در عرش کبریاست؟ آیا عزای کیست که صاحب عزا خداست؟


۳

عزم رحیل کرد ز یثرب چو شاه دین‌ ز اندوه شد به رحلت، جان جهان قرین
اشک وداع ریخت چو بر تربت نبی‌ بگسست خواست رابطه‌ی عقد ماء و طین
می‌گفت سر برآر ز مضجع دمی که شد وقت وداع آخر و دیدار آخرین
پس بر بُراق عزم چو احمد سوار گشت‌ جبریل از یسارش و میکال از یمین
می‌شد چو گرد موکبش، اما بر آسمان‌ خون می‌گریست دیده‌ی این چرخ دوربین
محمل حریم اهل حرم گشت و راه را با گیسوان خویش برُفتند حور عین
آمد به سوی کعبه و هم کعبه با نیاز بر گرد او طواف نمود از سرِ یقین
هردم ز سیل اشک ملک، منتظر فلک‌ کز موج خون، محیط شود کشتی زمین
بهر شهادت ازلی، خضر راه شد او را سعادت ابدی سوی دشت کین
شاه شهید شد چو ز بطحا به نینوا از دل کشید زین غم، بطحا چو نِی، نوا


۴

در کربلا چو خیمه‌ی دارای دین زدند گفتی که خیمه‌های فلک بر زمین زدند
بر خرگهش چو روی نهادند قدسیان‌ گفتی قدم به عرش جهان آفرین زدند
از اشک اهل بیت، ولی هر قدم، قدم‌ سکّان عرش بر سر دُرّ ثمین زدند
تیر جفا گروه دغا سوی خیمه‌گاه‌ انداختند و بر پر روح الامین زدند
قومی ز گمرهی و ضلالت پی فرار از موکبش به مرکب تعجیل زین زدند
جمعی ز فیض شوق شهادت به پای او سر برنهاده دست به حبل متین زدند
از روضه‌های خُلد برون آمدند و صَف‌ بر گرد خیمه‌های حرم، حور عین زدند
شب همچو هاله گرد قمر، حلقه‌ی وداع‌ اهل حرم به دور امام مبین زدند
کرّوبیان عالم بالا ز سوز آه‌ آتش به پرده‌های سپهر برین زدند
آن شب چو در وداع و مناجات شد سحر خورشید زد به خرگه روحانیان شرر


۵

چون روز حرب، مهر شد از مشرق آشکار گفتی که تیره گشت چو شب، روزِ روزگار
سر زد چو بانگ کوس مخالف بلند شد از سینه‌ی سپهر بسی ناله‌های زار
چون دید قلّتِ سپهِ شاهِ کم سپاه‌ با صد هزار دیده، فلک گشت اشکبار
بعد از وداع اهل حرم، شاه جم خدم بنهاد رو به جانب میدان کارزار
بر پشت ذو الجناح چو بنشست، عقل گفت‌ بی‌پرده جلوه‌گر شده بر عرش کردگار
این گفت احمد است و نشسته است بر بُراق‌ وان گفت حیدر است و کشیده است ذو الفقار
شیرانِ غابِ احمدِ مختارش از یمین‌ میران خیل حیدر کرّارش از یسار
یک‌یک اجازه جو پی حرب مخالفان‌ تا جان و سر کنند به خاک رهش نثار
هریک به سوی عرصه‌ی هیجا قدم زدند بر بام آسمان شجاعت قدم زدند


۶

فریاد «العطش» چو به گردون شد از حرم‌ عبّاس زد به عرصه‌ی میدان کین عَلَم
چون آب مشک پاره همی ریخت بر زمین‌ خون مخالفان ز دم تیغ دم به دم
دستش به تیغ کینه شد آخر جدا ز تن‌ تقدیر دید و تن به قضا داد لا جرم
می‌شد چنین چو روز ازل سرنوشت او آن روز کاش دست عطارد شدی قلم
آنگه که شد ز اسب نگون پشت شاه دین‌ بشکست و زان شکست بود پشت چرخ خم
از حجله‌گه چو قاسمِ نادیده کام دید تنها میان میدان با غم ستاده عم
اشک وداع ریخت به رخساره‌ی عروس‌ نشناخت سر به راه وفا آنگه از قدم
هر دم که حمله‌ور شدی آن زبده‌ی وجود کردی ز خیل کوفه بسی همدم عدم
سروِ قدش که زینت باغ رسول بود از پا فتاد عاقبت از تیشه‌ی ستم
شد سوی کارزار، علی اکبری که بود چون احمدش شمایل و چون حیدرش شیم
زان شِبل بیشه‌ی اسد اللّه شد همی‌ قلب سپاه خصم پراکنده چون غنم
چون بحر تیغ در کف او گشت موج‌ور دریای خون ز ماه به ماهی رساند نم
بر نخل قدّش از ستم چرخ نیلگون‌ رگها ز تشنگی همه خشکیده چون بقم
آخر ز دست ساقی کوثر گرفت جام‌ دیدی چه رفت آخر ز اهریمنان به جم
چون سروهای گلشن حیدر ز پا فتاد نوبت به نوگل چمن مصطفی فتاد


۷

چون در برش نبود کسی غیر خیل آه‌ با خیل آه، شاه روان شد به حربگاه
گردون به گریه گفت که شد خانه‌ام خراب‌ گیتی به ناله گفت که شد روز من سیاه
بی‌تاب مانده مهرِ جمالش ز قحط آب‌ در آفتاب کرب و بلا سایه‌ی اله
آمد به سوی مقتل و بر حال کشتگان‌ هر دم ز سینه آه رسیدش به اوج ماه
جز تیر کین ندید کسی کایدش به بر هرچند کرد بر همه اطراف خود نگاه
با خیل کوفه گفت که ای قوم از شما آخر نداشت حقّ پیمبر یکی نگاه
رحم آورید بر علی اصغرم که گشت‌ رخسارِ همچو ماه ز بی‌آبیش چو کاه
گیرم که من به کیش شمایم گناهکار آخر گنه چه آمد از این طفل بی‌گناه
جز با زبان تیر، جوابش کسی نداد جز زهر داده پیکان، آبش کسی نداد


8
از سوز سینه در دل او چون نماند تاب‌ تیغ از میان کشید شه دین چو آفتاب
شمشیر شلعه بار برآورد از نیام‌ چون آفتاب و صاعقه از چرخ و از سحاب
روباه‌وار جمله گریزان شدی سپاه‌ هردم که کرد حمله بر اعدا چو شیرِ غاب
رُمحِ فلک شکاف چنان کرد سرکشی‌ در دست او که زَهره‌ی افلاک گشت آب
چون دید کردگار که از ضرب تیغ او شاید که از خیام فلک بگسلد طناب
بهر بقای عالم و ابقای کاینات‌ از ماورای عرش به جبریل شد خطاب
با عهدنامه‌ی ازل آمد به خدمتش‌ آنگه کشید خسرو دین، پای از رکاب
بر خاک گرم کرب و بلا جسم اطهرش‌ افتاد آن چنان که دل سنگ شد کباب
خورشید کاینات چو افتاد بر زمین‌ ذرّات آفرینش آمد در اضطراب
برخاست از زمین سوی چرخ برین غبار بربست از آن غبار، رخ آسمان نقاب
جز با زبان خنجر و شمشیر و رمح و تیر هر چند آب خواست ندادش کسی جواب
دیگر ز شرح آنکه بر آن شه چه روی داد از کار شد زبان که زبانم بریده باد

۸

از سوز سینه در دل او چون نماند تاب‌ تیغ از میان کشید شه دین چو آفتاب
شمشیر شلعه بار برآورد از نیام‌ چون آفتاب و صاعقه از چرخ و از سحاب
روباه‌وار جمله گریزان شدی سپاه‌ هردم که کرد حمله بر اعدا چو شیرِ غاب
رُمحِ فلک شکاف چنان کرد سرکشی‌ در دست او که زَهره‌ی افلاک گشت آب
چون دید کردگار که از ضرب تیغ او شاید که از خیام فلک بگسلد طناب
بهر بقای عالم و ابقای کاینات‌ از ماورای عرش به جبریل شد خطاب
با عهدنامه‌ی ازل آمد به خدمتش‌ آنگه کشید خسرو دین، پای از رکاب
بر خاک گرم کرب و بلا جسم اطهرش‌ افتاد آن چنان که دل سنگ شد کباب
خورشید کاینات چو افتاد بر زمین‌ ذرّات آفرینش آمد در اضطراب
برخاست از زمین سوی چرخ برین غبار بربست از آن غبار، رخ آسمان نقاب
جز با زبان خنجر و شمشیر و رمح و تیر هر چند آب خواست ندادش کسی جواب
دیگر ز شرح آنکه بر آن شه چه روی داد از کار شد زبان که زبانم بریده باد


۹

خاکم به سر، بریده شد از تن سر حسین‌ شد افسر سنان، سرِ مهر افسرِ حسین
از پشت ذو الجناح، چو افتاد بر زمین‌ جز تیغ کین نبود کسی بر سر حسین
خنجر چه سان ز روی پیمبر نکرد شرم؟ چون بود بوسه‌گاه نبی، حنجر حسین
از تیغ ظالمی که دو دستش بریده باد دست خدا بریده شد از پیکر حسین
بالای نیزه بود چو موسی به کوه طور با حق به گفتگو، لب جان پرور حسین
گفتی علیّ اکبر از عرش رخ نمود شد بر سنان چو رأس علی اکبر حسین
انداخت شور و غلغله در بزمگاه قدس‌ آمد به عرش چون به فغان مادر حسین
زین غم هر آن که هست، دل اوست پر ملال‌ هستی اگر چه نیست بجز ذات ذو الجلال


۱۰

بر طرف بام فاطمه برزد علی الصباح‌ مرغی چو ذو الجناح، خضیبش به خون جناح
مفهومش اینکه آنکه صفابخشِ مروه بود شد خون او به فتویِ مروانیان مباح
بُد سینه‌ای که شرح وی از نور کردگار صد ره ز تیغ قوم دغا یافت انشراح
تن‌های یاورانش غلطان به خاک و خون‌ سرهای سروران همه بر تارک رماح
بر تن حنوطشان همه از خاک کربلا اذ حرّک النسیم و اذ هزّت الرّیاح
سرمایه‌ی فلاح بود گریه بر حسین‌ یا معشر الاحبّة حیّوا علی الفلاح
گریان چو چشم فاطمه گشت از غم پدر من عینی البتول عیون الدّموع فاح
چون این خبر به فاطمه‌ی مصطفی رسید آوای ناله از وی تا نینوا رسید


۱۱

برچیده شد چو مسند شاهنشه زَمن‌ برپا نمود چرخ سراپرده‌ی فتن
کردند کوفیان لعین شامیان شوم‌ سوی سرادق شه دین جمله تاختن
از خیمه‌گاه اهل حرم با دو چشم تَر بیرون شدند چون گهر از لُجّه‌ی عدن
این یک به مویه موی‌کُنان گفت یا حسین‌ وان یک به ناله مویه‌کُنان گفت یا حسین
مهر رخ سکینه خراشیده شد چو ماه‌ از بس که زد تپانچه به رخسار خویشتن
زینب گشود دیده‌ی گوهرفشان و دید در خاک و خون فتاده جوانان سیم تن
افتاده جسم پاک شهیدان اهل بیت‌ بر خاک کربلا همه بی‌غسل و بی‌کفن
زین العباد را که ز تب می‌گداخت تن‌ کردند شمع‌وار به گردن، ز کین رسن
بر خیمه‌گاه شاه زدند آتش جفا آن‌سان که شد به خیمه‌ی افلاک شعله زن
اهل حرم پس از ستم قوم نابکار گشتند بر جمازه‌ی عریان همه سوار


۱۲

کردند اهل بیت چو بر حربگه گذر برکشتگان خویش چو افتادشان نظر
برخاست بانگ نوحه ز ماتم سرای دهر افتاد شور ولوله در عرش دادگر
گشتند با خروش ز جمّازه‌ها نگون‌ در بحر خون شدند به هر گوشه غوطه‌ور
آن یک گرفت جسم به خون غرقه‌ای به پیش‌ وان یک کشید پیکر صد پاره‌ای به بر
هر سو به گریه گفت اسیری که یا اخا هر جا به ناله گفت یتیمی که ای پدر
بنگر دمی به حالت طفلان بینوا رحمی به حال زار اسیران دربدر
گردید دشت کرب و بلا، کوه تا به کوه‌ دریا ز آب چشم یتیمان خون‌جگر
آتش به خشک و تر زده از آه آتشین‌ وز غم فشانده خاک عزا سربسر به سر
آنگه روان شدند به آه و فغان تمام‌ از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام


۱۳

در شام چون که آل نبی را مقام شد صبح جهان ز ظلمت اندوه شام شد
آن کس که جبرئیل بُدی بر درش مقیم‌ وا حسرتا، خرابه‌ی شامش مقام شد
در مجلس یزید پلید از جفای چرخ‌ چون جای اهل بیتِ امامِ انام شد
شوری بپای خاست در آنجا که عقل گفت‌ روز قیامت است و زمان قیام شد
خوردند اهل بیت ز نظّاره خون دل‌ هر دم یزید را میِ عشرت به جام شد
آن کس که ره نداشت ملک در حریم او در آن میان نظاره‌گه خاص و عام شد
ای آسمان، حرام تو دیگر حرام باد حُرمت مگر به آل پیمبر حرام شد
هر شب رقیه گفت به افغان که ای پدر امروز دیگرم به فراق تو شام شد
شد عمر من تمام و ندیدم جمال تو با دیدن جمال تو، عمرم تمام شد
ای خامه زین حکایت جانسوز غم فزا درکش زبان که موقع ختم کلام شد
کز شام شد امام امم سوی کربلا وز کربلا، مدینه شدش تعزیت سرا

۱۴

در ذکر ماتمی که در آن جای حیرت است‌ غوّاص عقل، غرقه‌ی دریای حیرت است
بشنیده تا حکایت صحرای کربلا گم گشته پیک وهم به صحرای حیرت است
زین گردش غریب، که بود از جهان عجب‌ مهر سپهر، بادیه پیمای حیرت است
زین باده‌ای که ساقی دوران به جام ریخت‌ آفاق، مست ساغر صهبای حیرت است
زین ماجرا ز روز نخستین به بزم قدس‌ عقل نخست، انجمن‌آرای حیرت است
این داستان به دفتر دوران چو شد رقم‌ توقیع آن، مُوَشّح طغرای حیرت است
در تعزیت‌سرای جهان اندرین عزا نُه گنبد سپهر پر آوای حیرت است
هر ذره‌ای که ظاهر از اشراق آفتاب «اشراق» وار، رهرو بیدای حیرت است
«اشراق» از این خروش به گیتی خموش باش‌ با قدسیان به بزم فلک هم خروش باش

کتاب شناسی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

دیوان اشراق آصفی، زیر نظر ذبیح الله صفا. بی جا، بی تا، انتشارات دانشگاه تهران.

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]