شیخ بهایی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ مهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۰۹:۵۹ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «محمّد بن حسین معروف به بهاء الدّین عاملی و معروف به «شیخ بهایی» و منسوب به جب...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمّد بن حسین معروف به بهاء الدّین عاملی و معروف به «شیخ بهایی» و منسوب به جبل عامل یکی از چهره‌های برجسته‌ی تاریخ اسلام است. وی از اکثر علوم روزگار خویش بهره‌ی کامل داشت. این دانشمند فرهیخته عهد شاه عباس به سال 953 ه. ق در بعلبک متولّد شد. پدرش عز الدّین حسین در سال 966 به ایران مهاجرت کرد و او نیز به همراه پدر به ایران آمد و بهاء الدّین در ایران نشأت یافت و سالها چون خورشید در حوزه‌ی پربار علمی اصفهان درخشید.

شیخ بهائی در 12 شوال 1031 ه. ق در اصفهان بدرود حیات گفت. جنازه‌ی او را به مشهد منتقل و در جوار حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرّضا (ع) دفن کردند. شیخ بهائی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموع آنها به 88 کتاب و رساله بالغ می‌شود. او به علاوه‌ی کتب مختلف علمی، در شعر فارسی و عربی آثار ارزشمندی برجای نهاده است.

بعضی از آثار او عبارتند از: دو مثنوی فارسی «نان و حلوا» و «شیر و شکر»، «جامع عباسی» (فقه)، «خلاصة الحساب»، «تشریح افلاک»، «کتاب اربعین» به عربی و «کشکول» که مجموعه‌ای است از نوادر حکایات علوم و اخبار و امثله و اشعار عربی و فارسی. [۱]


مصابک یا مولای أورث حرقةو أمطر من اجفاننا هاطل المزن

فلو لم یکن رب السماء منزّهاعن الحزن قلنا انه لک فی الحزن [۲]


آقای من! مصائب تو آتشی در دلم بر جای نهاد و از دیدگانم باران بسیار فرو ریخت.

اگر خداوند آسمانها (و زمین) از اندوه منزّه نمی‌بود، می‌گفتیم که او نیز برای تو اندوهناک شد.


1- یا کراما صبرنا عنهم محال‌إنّ حالی بعدکم فی شرّ حال

2- إن أتی حیّکم ریح الشمال‌صرت لا أدری یمینی من شمال

3- لا تلومونی علی فرط الضجرلیس قلبی من حدید أو حجر

4- فات مطلوبی و محبوبی هجرو الحشافی کلّ آن باشتعال

5- هم کرام ما علیهم من مزیدمن یمت فی حبّهم یمضی شهید

6- مثل مقتول لدی المولی الحمیدأحمدی الخلق محمود الفعال [۳]


1 و 2- ای بزرگوارانی که از دوری شما محال است که شکیبا باشیم. پس از شما من در بدترین احوال به سر می‌برم. هر گاه باد شمال بوی شما را به من آورد، من سر از پا نمی‌شناسم.

3- مرا بر دلتنگی و فراوانی اندوهم نکوهش نکنید، دل من از آهن و سنگ نیست.

4- مطلوب من از دست رفته، و یار و دلبرم از من دور افتاده است، و هر لحظه جگرم شعله می‌کشد.

5 و 6- اینان بزرگوارانی هستند که فوق بزرگواریشان قابل تصوّر نیست. هرکس در محبّت ایشان بمیرد، شهید محسوب می‌شود. چنان شهیدی که گویی در پیش مولای خود که اخلاقی پسندیده و کرداری ستوده دارد، به خاک و خون غلتیده است.


من أربعة و عشرة أمدادی‌فی ستّ بقاع سکنوا یا حادی

فی طیبة و العزی و سامّراءفی طوس و کربلا و فی بغداد [۴]


ای شتربان، چهارده تن یاران من (چهارده معصوم) در شش بقعه و آستان مقدس آرمیده‌اند که عبارتند از: مدینه، نجف، سامرا، طوس، کربلا و بغداد.


یا ریح إذا أتیت دار الأحباب‌قبّل عنّی تراب تلک ألا عتاب

إن هم سألوا عن البهاءیّ فقل‌قد ذاب من الشّوق الیکم قد ذاب [۵]


ای باد! چون بر در سرای دوستان می‌گذری از سوی من، بر خاک آن آستانهای پاک بوسه زن، هرگاه پرسند که بهایی را حال چگونه است؟ بگو از شوق دلباختگی، زار و ناتوان گشته و از بین رفته است.


شیخ بهایی پیامبر اکرم (ص) را در خواب دیده و این خواب را در شعر زیر آورده است: [۶]


1- و لیلة کان بها طالعی‌فی ذروة السّعد و أوج الکمال

2- قصّر طیب الوصل من عمرهافلم تکن إلّا کحلّ العقال

3- و اتّصل الفجر بها بالعشاو هکذا عمر لیالی الوصال

4- إذ أخذت عینی فی نومهاو انتبه الطالع بعد الوبال

5- فزرته فی اللّیل مستعطفاأفدیه بالنّفس و أهلی و مال

6- و أشتکی ما أنا فیه البلی‌و ما ألاقی الیوم من سوء حال

7- فأظهر العطف علی عبده‌بمنطق یزری بنظم اللآل

8- فیالها من لیلة نلت فی‌ظلامها ما لم یکن فی خیال؟

9- أمست خفیفات مطایا الرّجابها و أضحت بالعطایا ثقال

10- سقیت فی ظلمائها خمرةصافیة صرفا طهورا حلال

11- و ابتهج القلب بأهل الحمی‌و قرّت العین بذاک الجمال

12- و نلت ما نلت علی أنّنی‌ما کنت استوجب ذاک النّوال


1- در آن شب، شبی که طالع من در اوج سعد و کمال بود.

2- شبی که عمر وصال آن‌چه کوتاه بود، گوئیا به اندازه یک باز کردن بند پای بود.

3- آن‌چنان کوتاه، که گویی سپیده‌دم را به شامگاه پیوسته‌اند. آری، شبهای وصال این‌چنین است.

4- پس از سختی‌های فراوان که کشیدم، آن شب چشمان من به دیدار آن بزرگ نایل گشت.

5- در آن شب او را در خواب زیارت کردم، او را که جان و مال خاندانم فدای او باد.

6- از سختی‌ها و بلایا بر آستانش شکایت کردم. و سوء حال خود را به پیشگاهش عرضه داشتم.

7- و او بر این هوادار خاکسارش، با گفتار و نوازشی که نظم مروارید را کنار می‌زد، تفقّدم کرد.

8- خدایا، چه شب گرانقدری که در ظلمت آن به سعادتی که هرگز در خیال نمی‌گنجد نائل شدم.

9- کاروان‌های امید و آرزو به آرمان رسیدند و عطایای گرانی بر ما لطف کردند.

10- «دوش در ظلمت شب آب حیاتم دادند» و با باده‌ی حلال خوشگواری که بس زلال بود، پذیرایی شدم.

11- دل من با دیدار آن بزرگواران شادمانه و دیده‌ام به نور جمالشان روشن شد.

12- در آن شب من به چنین سعادتی نائل گشتم، و اقرار دارم که شایسته‌ی چنین دهش و عطایی نبودم.


منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌1، ص: 439-441.

پی نوشت

  1. الاعلام زرکلی؛ ج 3، ص 889. ریاض العارفین؛ ص 45. ادب الطف؛ ج 5، ص 95- 101. با تلخیص.
  2. ادب الطف؛ ج 5، ص 94.
  3. الغدیر؛ ج 11، ص 272 و 273.
  4. همان، ص 275.
  5. همان؛ ص 276.
  6. همان؛ ص 278. ادب الطف؛ ج 5، ص 104 و 105.